مفهوم مینیمالیست در طراحی – بخش پنجم

مفهوم مینیمالیست در طراحی – بخش پنجم

سه‌شنبه 15 ژانویه 2008
/ / /
Comments Closed

در بخش قبلی در مورد Matching نوشتم و اینکه میشه با جمع کردن صحیح صدا رو به سمتی که دوست داریم ببریم. در مورد Matching تجربه هایی دارم که بعدا بیشتر به اونها میپردازم اما همین قدر بگم که Matching کار خیلی راحتی نیست و استفاده از برندهای مختلف برای رسیدن به یک صدای بالانس و دلخواه زمان بر و مشکل تر است در مقایسه با خرید تمام کامپوننت ها از یک کمپانی. خصوصا این مساله زمانی بیشتر خودش رو نشون میده که Neutrality و Resolution سیستم بالا باشه.

هدف از طراحی یک سیستم Musical این است که طراح به نقطه ای که در نظر دارد نزدیک شود یعنی طراح باید اول از همه بداند چه صدایی میخواهد و دوم اینکه به چه شکل به این هدف نزدیک شود. ما دو چیز در اختیار داریم ، یکی مدل تقریبی مدار که بر اساس ریاضیات آنرا بیان میکنیم و دیگری حس شنیداری. به نظر میرسه هر چقدر هم مدل ریاضی مدار الکترونیکی دقیق تر هم میشود ما از حس شنیداری بی نیاز نمیشویم و از نگاه من همواره گوش باید مرجع قضاوت قرار گیرد. در طراحی عده ای سعی میکنند مرجع رو پاسخ الکترونیکی مدار قرار بدهند (مثلا کاهش THD مدار و …) و بر اساس این مدل به ایده ال نزدیک شوند و عده ای تاکید بیشتر بر شنیدن صدا دارند و مرجع آنها گوش انسان هست (یعنی تعریف ایده ال بر اساس پارامترهای شنیداری انجام میشود نه پاسخ آزمایشگاهی) اما سعی میکنند با درک رابطه پارامترهای شنیداری با پارامترهای ریاضی به یک طراحی خوب برسند. برخی مانند کمپانی GoldMund سوئیس تنها و تنها دقت آزمایشگاهی مدار را مرجع بهتر بودن میداند اما یک کمپانی مثل Zanden Audio به صدا گوش میدهد و بر اساس قضاوت گوش به جلو میرود. مهمترین عامل موفقیت یک طراح اینست که در طی تجاربی که بدست می آورد بفهمد رابطه بین پارامترهای مدل الکترونیکی مانند فیدبک منفی با پارامترهای حس شنیداری مانند ریتم چیست. هر چقدر طراح تجربه بیشتری داشته باشه و بیشتر ارتباط این دو فضا را درک کرده باشه بهتر میتونه سیستمی طراحی کنه که هم قیمت مناسب تری داشته باشه و هم Musical تر باشه. بنظر میرسه تعداد طراحان حرفه ای که شناخت خوبی از ارتباط این دو فضا دارند خیلی زیاد نیست و بیشتر کمپانی ها حرف تازه ای در طراحی نمیزنند و بیشتر کامپوننتهای بازار مدارات مشابه ای دارند تنها با المانهای متفاوت. هنوز هم درک رابطه این دو فضا کاملا آشکار و مشخص نیست و طراحان همواره درک نسبی و غیر کاملی از ارتباط این دو فضا دارند. برخی معتقدند صدای بهتر با افزایش پهنای باند و Slew Rate در بار کامل امکانپذیرهست (مثل Spectral و FM Acoustic و Goldmund) برخی معتقدند باید THD به حداقل ممکن برسد (مثل Halcro) ، برخی فکر میکنند فیدبک منفی کمتر مهمترین عامل هست (مثل Krell و Dartzeel) و… . هنر طراح از نگاه من اساس کار هست و انتخاب المانها (مثل خازن و مقاومت و …) در اهمیت پایین تر قرار دارد ، یعنی توپولوژی مدار اهمیت بیشتری دارد تا خود المانهای مدار. یک طراح خوب میداند بهتر میداند چگونه با یک هزینه محدود سیستم را Compromise کند اما یک طراح غیر حرفه ای تنها بفکر استفاده از المانهای گران تر و دقیق تر هست و برای همین هست شما در بازار کمپانی هایی را میبینید که قیمت های آنها خیلی بالاست اما صدای آنها به اندازه قیمت شان ارزش ندارد و صدای بیشتر آنها تفاوت شاخص چندانی نداشته و حرف تازه ای هم برای گفتن ندارند. اصولا طراح درست حسابی که حرف تازه ای برای گفتن داشته باشد کم هست و بیشتر کمپانی های تجاری بیشتر وقت و انرژیشون صرف تبلیغات و مشتری جمع کردن میشه تا تحقیقات . بنظر میرسه در دنیا ژاپنی ها بیشتر به حس شنیداری اهمیت میدهند تا پاسخ آزمایشگاهی و البته این حرف کاملا کلی است و استثنا زیاد داره اما به نظر من اینطور میاد و صدای کامپوننتهای اونها ملایم و Human Like تر هست.

Comments are closed.