Micro Linearity vs Macro Linearity بخش اول

Micro Linearity vs Macro Linearity بخش اول

یکشنبه 6 سپتامبر 2009
/ / /

عنوان بحث میتونست “Vitus Audio vs FM Acoustics” باشه اما من بهتر دیدم این عنوان رو انتخاب نکنم و بحث حالت کلی تر و جامع تری داشته باشه.

همانطور که میدانید حس شنیداری در انسان پاسخی خاص به صدا میدهد که درک آن با توجه به مدل Objective ساده نیست. من قصد دارم نگاهم رو در مورد این مساله بیان کنم و از این بحث نتایجی در مورد اینکه چرا صدای Audio Note و یا Vitus رو دوست دارم بگیرم.

این مساله مهم است چرا که صنعت صدا سالهاست با دیدی صرفا Objective و بدون توجه به حس شنیداری انسان به جلو رفت اما نتیجه مطلوب حاصل نشد و الان وقت اون رسیده که برگرده و به حس شنیداری توجه کنه. ما باید دیدی دوباره داشته باشیم به مساله measurement ها و از نو به مساله نگاه کنیم .

ماجرا اینه که در طراحی سیستم صوتی ما یکسری شاخص های Objective داریم که همان پارامترهای الکترونیکی یک سیستم هست مانند دیستورشن THD و پاسخ فرکانسی و Slew Rate و پاسخ فاز و …

یعنی یک سیستم صوتی یک سری شاخص های الکترونیکی داره که بیشتر طراحان روی بهتر شدن آن شاخص ها کار میکنند. عده ای از طراحان معتقدند بدون در نظر گرفتن ساختار شنیداری انسان و بدون توجه به پردازش صدا در مغز و تنها با بهتر کردن شاخص های الکترونیکی میتوان به ایده ال نزدیک شد.

در این دیدگاه ما توجهی به حس شنیداری و درک شنونده از صدا نداریم  و فقط مسیر حرکت به سوی ایده ال رو بهتر کردن پارامترهای الکترونیکی سیستم فرض میکنیم. در این دیدگاه طراحان سعی میکنند تا حد ممکن دیستورشن رو کاهش دهند (مانند Halcro) ، پاسخ فرکانسی دامنه را گسترش دهند و پاسخ فاز را خطی نگه دارند (مانند Goldmund) و …

نکته ای که اینجا وجود داره اینه که هر طراحی به شکلی سعی میکنه این شاخص ها رو بهتر کنه و برای همین هر کامپوننتی صدایی متفاوت از بقیه داره اما بطور کلی همه طراحانی که با این مدل کار میکنند صدای کامپوننت هایشان در یک کلاس خاص قرار میگیرد و این صدا با صدای کامپوننت های دیگری که به شکل دیگری بر اساس حس شنیداری طراحی میشود فرق دارد. فراموش نکنیم همه طراحان را نمیتوان به دو دسته کاملا مجزا یعنی Objective  و Subjective تقسیم کرد بلکه بسیاری از طراحان هم در یک محدوده ای بین این دو نگاه قرار دارند. مثلا طراحانی هستند که میدانند بر اساس مدل Objective استفاده از فیدبک منفی دیستورشن را کاهش میدهد اما بدلیل تاثیر بد فیدبک منفی بر حس شنیداری از آن استفاده نمیکنند اما اساس حرکتشان بیشتر بر اساس نگاه Objective است.

چیزی که ثابت شده اینه که تکیه محض بر روی measurement ها و مدل Objective نتیجه مطلوبی نداشته و Audiophile های زیادی در دنیا هستند که معتقدند نگاه 100% آبجکتیو در عمل نتیجه مطلوبی نداشته است.

خب ، چرا اینطور شده و چرا این مدل جواب نداده؟!

آیا گوش ما علاقه مند به شنیدن دیستورشن بیشتر هست که صدای لامپ رو به Solidstate ترجیح میده؟

آیا حس شنیداری ما درست طراحی نشده که از صدای درایور کاغذی بیشتر از درایور سرامیک خوشش میاد؟

مشکل از کجاست؟ آیا مشکل به شنونده بر میگرده و یا به مدل Objective ؟

وقتی مدل Objective با حس شنیداری در تناقض هست باید کدوم رو باور کنیم؟

خیلی ها سعی کردند به این سوال پاسخ بدهند که بنظر من خیلی هاشون جواب بدرد بخوری ندادند،

من معتقدم مدل Objective قابل اتکاست اما به دو شرط :

1) نه تنها سیستم صوتی رو بلکه ساختار شنوایی و پردازش صدا در مغز رو هم بتونه مدلسازی کنه  و رابطه شاخص های الکترونیکی سیستم صوتی رو با تاثیراتش بر مغز مشخص کنه

2) دقتش رو بیشتر از چیزی که الان هست بکنه.

مشکل اینه که ما تنها مدل Objective سیستم صوتی رو در اختیار داریم و هیچ دسترسی دقیقی (کارهایی در این فیلد انجام شده اما هنوز خیلی عقب هستیم) به آنچه در مغز ما اتفاق می افتد نداریم و زمانی مدل Objective میتواند به تناقضات پاسخ دهد که بتواند بفهمد در مغز ما هنگام شنیدن صدا چه اتفاقاتی می افتد.

خب الان مساله این نیست که مدل Objective چیز بدی است چون با حس شنیداری در تناقض است بلکه مساله اینه که مدل Objective به تنهایی در حال حاضر نمیتواند به همه پرسش ها پاسخ دهد و ما را به ایده ال مان برساند.

در مقابل اگر کسی بگوید این مدل Objective کافیست و الان دیگه این صداهایی که میشنویم ایده ال هستند و اشکال در اینجاست که حس شنیداری ما اشتباه میکند (چون مثلا به صدای لامپ علاقه بیشتری دارد) ، باید به او بگوییم حتی اگر فرض کنیم ساختار شنیداری انسان درست طراحی نشده اما به هر حال من شنونده باید از صدا راضی باشم و نه آن اسیلوسکپی که به سیگنال نگاه میکند.

عده ای که هیچ ایرادی در مدل Objective نمیبینند دو نوعند:

دسته اول مثل طراح Goldmund  معتقدند گوش انسان ظرفیت درک بالایی دارد و هنوز هم سیستم ها با مدل Objective قابلیت بهتر شدن دارند وهمچنان  باید در همین مسیر دیستورشن رو کمتر و پارامترهایی الکترونیکی رو ارتقاء داد.

دسته دوم (با عرض پوزش از دوستان) یکسری ابلهند که فکر میکنند همه کابل ها و آمپلی فایرها صدای یکسانی دارند و نیازی به بهتر شدن وضعیت نیست و آنچه تحلیل گران ازتفاوت صداها مینویسند ساخته ذهن خیال پردازشان هست.

دسته اول هنوز بعد از صد سال به نتیجه نرسیدند اما هنوز امیدوارند به نتیجه برسند اما دسته دوم بدلیل حماقت ذاتی شون فکر میکنند به انتهای خط رسیدند و یک سیستم 200 دلاری پایونییر صداش با یک سیستم صوتی خوب فرقی نداره چون در هر دو اونها دیستورشن از یک حدی کمتر هست.

دسته اول کسانی هستند که از نگاه من در Level0 جای میگیرند اما دسته دوم در Level منفی یک چون حتی با صفر هم فاصله دارند. دسته اول کاملا شعورشون رو از دست ندادند چون با گوش خودشون میشنوند که صدای بهتر هم هست و سعی میکنند با همون مدل Objective صدا رو بهتر کنند  اما دسته دوم خیلی راحت توانایی های مغز رو نادیده گرفتند و به یکسری اعداد تکیه کردند.

برای مشخص تر شدن دیدگاه ها این لینک رو ببینید :

http://forum.hifi.ir/viewtopic.php?f=53&t=225

کجا بودم ، یادم رفت …

آها

داشتم میگفتم مدل Objective نتونست به ما و حس شنیداری مون جواب خوبی بده و نتونست ما رو به ایده ال هامون نزدیک کنه و این پرسش پیش اومد که باید چکار کرد؟

عده ای معتقدند هیچوقت نمیشه فهمید چرا Audio note با 10% دیستورشن صدای بهتری از Halcro با 0.001% دیستورشن داره اما عده ای هم معتقدند درسته ما نمیتونیم با مدل Objective مغز رو مدل کنیم اما با شنیدن و تجربه مستقیم صدا میتونیم راهی رو به سمت ایده ال هامون باز کنیم.

دسته دوم مانند آرتور سالواتوره ، آقای Vladimir Lamm ( طراح Lamm) ، آقای Peter Qvortrup (طراح Audio Note) و آقای Eduardo de Lima (طراح AudioPax) نظرات جالبی دارند و مدل هایی رو ارائه میدهند که ادعا میکنند بر اساس اون مدل ها ما میتونیم بفهمیم چرا ما به برخی صداها حتی با دیستورشن بیشتر علاقه نشون میدیم.

من قبل از پرداختن به نظرات این طراحان که متاسفانه تعدادشون در دنیای Audio خیلی کم هست (اضافه کنم من معتقدم آدم های باهوش و درست حسابی خیلی کمی به این فیلد اومدند و در موردش تحقیق کردند و برای همینه فکر میکنم Audio در این صد سال پیشرفت درست حسابی نداشته) نگاه خودم رو مینویسم و اصلا ادعا نمیکنم  نظراتم 100% دقیق و درست هست اما حداقل خودم به این نظرات اعتقاد زیادی دارم و فکر میکنم بد نباشه شما رو هم در جریان نگاهم قرار بدم.

اولین چیزی که باید بگم اینه که تناقض بین نگاه Objective و Subjective در همه بخش ها و کامپوننت ها دیده میشه از جمله:

– دیجیتال در مقایسه با آنالوگ

– پردازش دیجیتال و عدم پردازش در دیجیتال

– پردازش در آنالوگ و عدم پردازش درآانالوگ

– Class A در مقابله با Class A/B و Class B و Class D

– لامپ  و ترانزیستور

– کابل کربنی و کابل مسی و نقره ای

– بلندگوی درایوری و هورن در مقابل دیگر انواع بلندگوها

– درایور کاغذی در مقابل درایور سرامیک

و بطور کلی ما نه تنها در انتخاب تک تک المانهای پایه مانند لامپ و ترانزیستور بلکه در نوع طراحی سیستم هم تناقضاتی رو بین نگاه Objective و نگاه Subjective میبینیم. من شرح نگاهم رو با این جمله آرتور (Arthur Salvatore)  شروع میکنم :

Only simplicity is able to capture the complexities of music, while complex circuits will inevitably sound simple, predictable and, ultimately, boring

ادامه دارد …

2 Comments