تحلیل سیستمها Reviews

Wilson W/P 7 with Burmester 808/911 & Accuphase 100/101

پنج‌شنبه 7 می 2009
/ / /

200408_wilson_wattpuppy_7

من دوباره سیستم رو دیروز شنیدم و کلا تا حالا تقریبا 8 ساعت صدا شنیدم که البته بیشتر وقتم رو روی صدا تمرکز نداشتم بلکه داشتم روی Setup و Speaker Placement کار میکردم.

اول باید از این دوست خوبمون تشکر کنم و خوشحالم که امکان شنیدن burmester رو هم در شرایطی خوب پیدا کردم. جلسه اول بیشتر داشتیم روی تست کردن حالت bridge و Stereo آمپلی فایر ، مشخص کردن پولاریتی برق و وضعیت گراند ها و چیزهای دیگر کار میکردیم و نرسیدیم بلندگو رو Place کنیم اما در جلسه دوم همه وقتمون روی Placement گذشت.

بار اول بلندگوی دمو Gryphon Atlantis بود و بار دوم Wilson Watt Puppy 7 که من گفتم بد نباشه یه مقایسه ای بین این دو داشته باشم. ویلسون از نگاه من سری 7 رو خیلی عالی نساخت و مثل Duette و Sophia من از صداش خوشم نیومد . البته ویلسون 7 صدای قابل قبولی داره اما از نگاه من با ویلسون 8 فاصله زیادی داره. من ویلسون 7 رو با 8 کنار هم مقایسه نکردم اما تقریبا الان مطمئن هستم ویلسون 7 از 8 خیلی فاصله داره.

در مورد Gryphon باید بگم قبلا که صدای بلندگو و آمپلی فایرش رو با سورس dcs در شرایط نامناسب شنیده بودم واقعا نمیتونستم در موردش حرفی بزنم و البته بنظرم هم گریفون خیلی حرف اساسی برای گفتن نداشت تا اینکه در خانه این دوستمون من صدای بلندگوی Atlantis گریفون رو با Upstream Burmester شنیدم.

گریفون بخاطر Sealed Box بودنش بنظر راحت تر place میشد اما Watt Puppy بخاطر پورت داشتنش خیلی اذیت کرد و آخرش هم بعد 4 ساعت خیلی پاسخ خوبی نداد. البته بلندگوی سمت راست در نقطه قابل قبولی قرار گرفت اما بلندگوی سمت چپ که فضای پشتش کاملا بسته بود تو نقطه خوبی قرار نگرفت. شاید من هنوز تسلط لازم رو روی Speaker Placement ندارم اما بعد از 4 ساعت وات پاپی به نقطه خوبی نرسید.

تفاوت صدای این دو بلندگو رو میشه به تفاوت یک LCD رنگی با کیفیت بالا و تصویر آرام و بدون استرس با یک تلویزیون سیاه سفید که تازه برفک هم داره تشبیه کرد.

اون LCD رنگی ویلسون 7 نبود بلکه گریفون بود که خیلی خوب صدای Burmester رو پخش میکرد.

بلندگوی گریفون صداش تقریبا ربطی به ویلسون 7 نداشت و وقتی من جلسه دوم اومدم به این دوستمون گفتم این صدا آرامش و Refinement جلسه گذشته رو نداره و چند تا تغییر دادم ببینم مشکل از کجاست اما باورم نمیشد که ویلسون 7 تا این اندازه صدا رو خراب کرده باشه. واقعا صدا فرق کرد و گریفون حتی در نقطه غیر بهینه صدایی بسیار بسیار آرام ، کنترل شده با وضوح بالا و یکدست و Fluid رو به شنونده میداد و Texture باحال صدای Burmester بسیار خوب شنیده میشد. صدا Color و کنتراست لازم رو داشت اما با ویلسون انگار داشتید به یک تلویزیون برفکی (در مقایسه با گریفون) نگاه میکردید.

میدونم تا حدی Port داشتن ویلسون کار رو خراب کرده بود و پتانسیل کامل ویلسون در اتاق مشخص نمیشد اما تفاوت اونقدر بود که از نگاه من صدای گریفون کاملا بالاتر از ویلسون می ایستاد.

این دو بلندگو رو من به شکل A/B تست نکردم و مقایسه شون هم در دراز مدت انجام نشد ، پس حق دارید به من کمی معترض باشید که چرا در این شرایط نظر دادم اما من دلم خواست نظرم رو بگم هرچند اگر مقیاس این تفاوت کمتر از این چیزی که گفتم باشه حتما در آینده اعلام میکنم. ویلسون 7 دیستورشن خیلی بالاتری داشت هرچند صدای سری وات پاپی رو من دوست دارم چون میشه ساعت ها بهش گوش کرد اما نمیتونم انکار کنم که ویلسون 7 خیلی از ویسون 8 و مکس و گریفون فاصله داره.

مساله دیگه صدای Burmester بود که اگر بخوام نظرم رو زودتر از زمان مناسبش اعلام کنم باید بگم من این صدا رو خیلی دوست دارم ، به چند دلیل ، یکی اینکه صدای این آمپلی فایر Cool Side of Neutral هست (من از صدای گرم آکوفیض و یا سری های معمولی مارک لوینسون خیلی استقبال نمیکنم هرچند سری های رفرنس مارک لوینسون واقعا باارزش و شنیدنی هستند مثل 33 و 33h و 32) اما خیلی مخملی و نزدیک به Neutral و دوم اینکه صدای Burmester خیلی Harmonic Integrity خوبی داره و بشکل تجزیه پذیر رفتار نمیکنه و سوم اینکه صداش fluid و Liquid هست.

نمیگم این صدا خیلی Real و یا Direct هست نه، اما آنچه در ناحیه mid روایت میشه رو من دوست دارم خصوصا با سورس 100 101 آکوفیض و کابلهای بسیار خوب Stealth . من قبلا شاید چند سال پیش تحلیل هایی در مورد صدای Burmester خونده بودم و یک تصور ذهنی از صداش داشتم که وقتی شنیدم دیدم اون تصور خیلی به صدایی که شنیدم نزدیک بود. بنظر میرسه FM Acoustics هم چنین صدایی داشته باشه البته FM در کلاس بالاتری از Burmester قرار میگیره و حدس میزنم شفافیت و درخشش بیشتری داشته باشه.

burmester 911 رو حتما در حالت Bridge استفاده کنید (حالت مونو) چون ما در حالت Stereo نتیجه خیلی خوبی نگرفتیم برخلاف تصور من که فکر میکردم bridge وضعیت رو خراب میکنه و حتما هم از AC Conditioner Burmester حتی برای Power Amplifier استفاده کنید.

من همیشه گفتم ایراد کار ما در ایران اینه که نمیتونیم از یک برند مثل گریفون بالای 90 درصد کارایی و پتانسیلش صدا بگیریم و میشینیم همینجوری در مورد برندها اظهار نظر میکنیم. البته من قصدم حمایت از گریفون نیست چون هنوز یک ست کاملش رو در شرایط خوب نشنیدم اما منظورم اینه ما خیلی اوقات نظراتی میدیم که ربطی به کامپوننت نداره و یک خریدار رو بجای راهنمایی برای رسیدن به صدای خوب مجبور میکنیم دست به خرید های اشتباه دیگه ای بزنه.

http://www.goodsoundclub.com/Forums/ShowPost.aspx?postID=1558#1558

Read More

ساعاتی با Raysonic و Tannoy

جمعه 6 مارس 2009
/ / /
Comments Closed

filam

من دوست بسیار خوبی دارم به نام آقای سماوات که شروع این آشنایی از طریق سایت بود و بیشتر از دو سال هست که من با ایشان آشنا هستم. دو سال پیش من سیستم ایشان رو شنیدم و از اون موقع تا الان صدای سیستمشان تغییرات زیادی کرد. هفته پیش چهارشنبه شب من میهمان ایشان بودم و بعد از دو سال با کارهایی که ایشان در طول این مدت انجام دادند از نزدیک بیشتر آشنا شدم.

خوشبختانه در طول این دو سال تغییرات بسیار مثبت و در مسیری درست بود و واقعا خوشحال کننده است که دوستان بجای عوض بدل کردن سیستمها و پول بیهوده دادن در مسیری درست به سمت ایده ال ها یشان حرکت میکنند.

ایشان ابتدا یک بلندگوی Tannoy مدل Glenair خریداری نمودند و بعد از تست بسیاری از آمپلی فایر ها برای Match کردن با این بلندگو نهایتا آمپلی فایر 18 واتی Single ended لامپی Raysonic مدل SE-30 رو انتخاب نمودند. کابلهای بلندگو Transparent بوده و Interconnect ها Acoustic Revive با Power Cord های آلمانی که من اسم برندش رو نمیدونم.

این دوست خوبمون هم گراند رو درست کرده بودند و هم یک کابل مستقیم از کنتور کشیده بودند که خیلی برام جالب بود.

مساله جالبتر برای من تغییراتی بود که ایشان روی آکوستیک انجام داده بودند و برای کنترل بازگشت از سقف چندین نوع Diffuser ساختند که خیلی منو ذوق زده کرد. اهمیت دادن به آکوستیک برای من خیلی مهم هست و خوشحالم ایشان خودشان با چوب طرح هایی از Diffuser رو ساختند که خیلی جالب بود ، ببینید:

diffuser-0

diffuser-1

diffuser-2

جالبه نه؟

اون شب خوش گذشت و دو ساعتی هم وقت برای جابجایی بلندگو و پیدا کردن نقطه بهینه صرف شد که دو تا نقطه پیدا شد و البته دومی بهتر از اولی بود که همون جا نهایی شد و صدا تغییرات جالبی داشت. هر وقت خواستید ببینید چقدر تغییر مکان بلندگو برای دیگران قابل درک هست قبل از جابجایی بلندگو یک رکورد که دوستتون بیشتر میشنوه رو بگذارید پخش بشه و ولوم رو تا جایی که دوستتون نگه بیار پایین بالا ببرید و اون حد ولوم رو یادداشت کنید و بعد از پیدا کردن مکان مناسب بلندگو دوباره تست رو تکرار کنید و ببینید در حالت جدید ولوم تا کجا افزایش پیدا کرده و این دو حالت رو با هم مقایسه کنید.

در انتها من شجریان رو تا ولوم آخر بالا بردم و مشکلی پیش نیومد اما در ابتدا نمیشد تا آخر ولوم رو بالا ببریم. این نشونه اینه بلندگو با اتاق خوب match میشه (بقول الکترونیکی ها impedance matching رخ میده) و انرژی راحت در اتاق جریان پیدا میکنه.

خوبی Tannoy این بود (شاید بخاطر حضور توییتر در داخل ووفر و حالت سینگل درایوری داشتن و کم بودن مساحت تولید موج صوتی) میشد خیلی راحت تفاوت وضعیت صدای بلندگو رو در اتاق در نقاط مختلف حس کرد و در زمان سریع تری میشد به سمت نقطه بهتر حرکت کرد. در ابتدا سعی کردم فاصله دو بلندگو رو از هم تنظیم کنم تا به یک تصویر استریویی به هم پیوسته برسم و بعد شروع کردم به تغییر بقیه فواصل.

در نقطه خوب تصویر بهتر و Presence نزدیک تر و مشخص تری داشتیم و احساس حضور ساز بین دو بلندگو خیلی بهتر حس میشد . دیوار عقب همچنان مساله ساز بود و عمق تصویر و اون فضای ساخته شده رو تحت تاثیر قرار میداد. ما نمیتونستیم بدلایل امنیتی 🙂 بلندگو رو از حدی بیشتر جلو بیاریم اما خوشبختانه در همان محدوده هم به پاسخ خوبی رسیدیم.

صدا وقتی بلندگو در جای مناسب قرار گرفت خیلی خوب انرژی رو در اتاق Load میکرد و در بیشتر جاها ما صدای بهتری از قبل داشتیم و حالت استرس و mechanical بودن صدا که شنونده رو اذیت میکرد خیلی کمتر شده بود. صدا در اتاق حالتی سیال و راحت پیدا کرد و احساس نمیکردید بجای لذت بردن از صدا یه چیزی داره اذیتتون میکنه.

سنگ کف تا حدی مشکل ساز بود بطوری که خارج از محدوده فرش وسط وقتی در محدوده سنگ حرکت میکردیم کاملا تفاوت صدا آشکار بود و کلا وقتی ما بازگشت از دیوار و سنگ در سطوح موازی داریم غیر از خراب شدن اطلاعات تصویر بافت صدا و timbre صدا هم تغییر حالت داره و هم بافت حالت mechanical و بی روح پیدا میکنه و هم Timbre تفاوت فاحش داره بطوری که اگر کسی تجربه زیاد شنیدن داشته باشه میتونه حدس بزنه صدایی که داره میشنوه از بازگشت سنگ هست یا گچ و یا چوب و یا فرش. خونه ما همیشه اون دو دیوار موازی گچی لذت شنیداری رو خیلی کاهش میده و منم بدلایل امنیتی نمیتونم خیلی کاری در خونه انجام بدم.

وقتی یک فرش روی سنگ انداخته میشد زیبایی Texture صدا کمی خراب میشد (a little muffled) و اثر فرش خودش رو نشون میداد اما در عوض چون ما یک انرژی مهار نشده رو تا حدی کنترل میکردیم که جریان صدا رو خراب میکرد ترجیح میدادیم فرش روی سنگ قرار بگیره. در هر صورت فرش یک Compromise خوب محسوب میشد ، هرچند صدای دایانا کرال حالت Damp و بی حال و تا حدی بی مزه رندر میشد اما در مقابل دیگه صدا آزار دهنده نبود و میشد بیشتر به موسیقی گوش کرد.

قبل از اینکه مکان بلندگو نهایی بشه من فواصل رو از دیوارهای عقب و بغل برای دو بلندگو یکی کردم تا اون هم خوانی موقعیت دو بلندگو حفظ بشه و تصویری یک شکل تر داشته باشیم اما دیدم کمی بلندگوی سمت چپ انگار استرس داره و دوباره با اندازه گیری با روشی دقیق تر دیدیم بلندگوی سمت چپ کمی زاویه اش فرق داره که درستش کردیم و صدا در هر دوکانال خوب شد. اگر کمی دقت کنیم و برای Placement وقت بگذاریم با همین گوشی که خدا به ما داده خیلی راحت میشه یک موقعیت خوب رو پیدا کرد و من از اینکه همه چیز Subjective باشه خیلی خوشم میاد.

شاید تعجب کنید که کمی تغییر زاویه یک بلندگو چقدر میتونه صدا رو خراب کنه ، حتی اگر یک بلندگو یک سانتی متر به شنونده نزدیک بشه و یا زاویه اش فرق کنه حتی در اون آکوستیک عالی صدا کاملا به هم میریزه و میاد زیر مقیاس 100 و خصوصا فرکانسهای بالا حالت نا آرام و متالیک پیدا میکنه.

دست رومی درد نکنه که به من یاد داد چقدر مکان بلندگو مهم هست و حتی کمتر از نیم سانت تغییر میتونه خیلی چیزها رو به هم بریزه 🙂

من معتقدم صدایی که شنیدم هنوز هم بیشتر از 90 درصد محدودیت هاش به مساله آکوستیک برمیگشت و نه به کامپوننت ها و از این دوستمون خواهش کردم همچنان روی بهتر کردن وضعیت آکوستیک و مکان بلندگو کار کنند. مکانی که در انتها بلندگو قرار گرفت هم در ناحیه bass و midbass و هم در ناحیه high پاسخ نسبتا خوبی داشت و البته پاسخ midrange بهتر هم میتونست بشه که کمی بنظرم حالت فوروارد داشت. برای 2 ساعت بنظرم به نقطه خوبی رسیدیم و نسبت به قبل میشد بیشتر به موسیقی گوش کرد و البته میشه باز هم در جلسات دیگه نقطه بهتری پیدا کنیم.

من فکر میکنم باید بازگشت های اول رو با Absorber کنترل کنیم و برای سطوح دورتر مساحت بیشتری رو با Diffuser بپوشونیم (رومی معتقده مساحت پوشیده شده توسط Diffuser باید نسبتا زیاد باشه) تا به یک تصویر عالی با شفافیت بالا و یک آرامش در صدا برسیم تا بتونیم در طولانی مدت بدون خستگی به موسیقی گوش کنیم.

اونجا یک تست دیگه هم انجام شد که یک ترانس برق سر راه برق CDPlayer بود ، بعد از برداشته شدن صدا بهتر شد هم در فرکانسهای بالا بنظرم راحت تر (ترانس سرعت جریان دهی رو با افزایش فرکانس محدود میکنه و در صدا اون lightness و راحتی و بدون حالت فشردگی کم میشه ، یکی از دلایل راحتی صدای Linn solo 500 اینه power Supply اون طوری طراحی شده که در همه فرکانسها خصوصا فرکانسهای بالا به راحتی و به سرعت به مدار جریان رو تزریق میکنه) شد و هم جریان صدا بهتر شد و هم صدا حالت طبیعی تری پیدا کرد. البته من قبلا همین مدل ترانس رو با یک ست پایونیر فکر کنم زیر 1 میلیون تومنی که تست کرده بودم نتیجه تست مثبت بود اما در خانه آقای سماوات نتیجه منفی بود. به هر حال باید همیشه تست گرفت و البته در شرایط درست . ممکنه اگر در خانه ای ما کابل مستقیم از کنتور نکشیم و از همین پریزها استفاده کنیم و سیم کشی ساختمان هم وضعیت مطلوبی نداشته باشه گذاشتن ترانس در نهایت وضعیت رو بهتر کنه.

ما کلی بحث میکنیم که مثلا یک PS Audio AC Generator برای برق خوب هست اما رومی میگه من چهار تا از اونها داشتم که در نهایت نتیجه مطلوبی نگرفتم اما همین PS Audio در خانه های ما جواب خوبی خواهد داد، چرا ؟ چون وضعیت سیستم و شرایط ما به اندازه رومی اونقدر بهینه نیست که PS Audio یک Compromise منفی بحساب بیاد. قبلا هم گفتم در خانه آقای الکساندریان چون همه چیز خوب هست کوچکترین تغییری اگر در مسیر درست نباشه کاملا خودشون نشون میده و برای همین هست آنجا احتمال تصمیم اشتباه خیلی میاد پایین.

مساله دیگه تصحیح پاسخ اتاق از طریق DSP هست که رومی باهاش مخالفه و میگه DSP Room Correction یک راه حل Pure و درست نیست اما حتی رابرت هارلی هم خیلی از DSP حمایت میکنه ، خود من دو تا تجربه متفاوت داشتم یکی وقتی بود که با آمپلی فایر Accuphase A50 ما از Wilson MAXX صدا میشنیدیم و DSP Accuphase در مدار بود و یکی وقتی که Audio Note جایگزین Accphase A50 شد و جالب بود با آودیو نت ترجیح میدادیم DSP از مدار خارج بشه و با آکوفیض ترجیح میدادیم DSP باشه و بنظر من دلیلش این بود چون آمپلی فایر لامپی Audio Note خیلی خوب اون اطلاعات حسی و میکرو صدا رو حفظ میکرد و ِDSP اون اطلاعات رو خراب میکرد ما ترجیح مون این بود DSP نباشه اما با آمپلی فایر Solidstate آکوفیض چون اون اطلاعات حسی در صدا نبود طبیعتا DSP در نهایت جواب مثبتی داشت. خلاصه اگر کسی گفت فلان چیز خوب هست و یکی دیگه گفت همون چیز خوب نیست گیج نشید و ببینید شرایط تست چی بوده.

ما خیلی تو اون چند ساعت روی صدا متمرکز نبودیم و خیلی من روی شاخص صدای کامپوننت ها دقت نکردم چون داشتم بلندگو جابجه میکردم اما یک دورنمایی مینویسم.

system

صدا خوب بود با توجه به قیمت تموم شده و البته میشد با صدای این سیستم ساعت ها موسیقی گوش داد البته به شرط بهتر شدن شرایط آکوستیکی و پیدا کردن یک مکان بهتر برای بلندگو. من پیشنهادی برای ارتقا سیستم نداشتم چون فکر میکردم همین سیستم پتانسیل خیلی بیشتری داره و باید با بهتر کردن شرایط ازش پاسخ بهتری بگیریم و نه اینکه کامپوننت عوض کنیم.

صدا راحت و ملایم بود و Raysonic نسبتا خوب از عهده درایو بلندگو بر می آومد. صدا round و راحت بود و به نسبت قیمتش وضوح خوبی داشت که محدودیت این شاخص بیشتر به بلندگو برمیگشت تا Raysonic ، من قبلا مدل Raysonic 128 رو داشتم و ازش صدای خوبی شنیدم ، هم صدا راحت بود و هم با وضوح و Solidity خوب و فکر میکنم محدودیت صدا از بعد وضوح و Neutrality بیشتر متوجه Tannoy بود و نه Raysonic هرچند قبلا من تجربه شنیدن Single ended ری سونیک رو نداشتم تا بهتر قضاوت کنم. شاید با تعویض لامپ و ارتقا به لامپ های Nos وضعیت تغییر کنه هرچن من بیشتر نگاهم به Tannoy بود چون صدای Tannoy صدای خودش بود و خیلی حالت Real و Neutral نداشت.

میخواستم بایاس آمپلی فایر رو چک کنم که امکانش نبود چون نیاز به ولتمتر بود و نمیدونستیم دقیقا باید روی چه ولتاژی بایسته. قرار شد یک لرزه گیر هم زیر دستگاه ساخته بشه تا صدا جمع تر و کنترل شده تر با focus بیشتر پخش بشه.

باز هم تاکید میکنم محدودیت اصلی این صدا بیشترش به فضا برمیگشت و نه کامپوننت ها و من اگر در مورد محدودیت کامپوننتی حرف میزنم دلیلش اینه اون کامپوننت رو نقد کرده باشم و نه صدا رو.

بنظر من Tannoy مثل Sonus faber صدایی Soft ، راحت و با دیستورشن بالاتر از درایوری های خوب داشت و هرچند شنیدن صدا در درازمدت باهاش راحت بود اما من با یک آمپ لامپی ترجیحم این بود صدا وضوح ، سرعت و دینامیک بیشتری داشته باشه. Tannoy اون openness لازم رو هم در همه فرکانسها نداشت و هم تا حدی close بود و هم تا حدی Soft و البته توییترش هم کاراکتر داشت.

Raysonic با توجه به تجربه قبلی ام به نسبت قیمتش موجه تر بود حداقل سورس دیجیتالش کاملا به قیمت می ارزید و آمپش هم بنظرم میتونست کمی Resolution بیشتری داشته باشه.

مجموعه خوب بود و راضی کننده و البته برای ارتقا من تو این رنج قیمت بلندگو Quad 2805 رو پیشنهاد میکنم و برای آمپلی فایر هم پیشنهادی ندارم هم اینکه خیلی نمیتونستم با اطمینان در مورد Raysonic حرف بزنم و هم اینکه تو بازار ایران single ended ارزان و خیلی خوب پیدا نمیشه. نمیدونم audio note تو این رنج قیمت چیزی داره یا نه اما فعلا که چیزی به نظرم نمیرسه.

تو بازار محدود ایران نمیشه خیلی راحت به اون چیزی که میخواهیم برسیم و دلیلش هم عدم تنوع هست و هم چیزهایی که خیلی به قیمت بیارزه کم هست.

به من که خوش گذشت ، همین جا از دوست بسیار خوبم آقای سماوات تشکر میکنم که این فرصت رو در اختیار من قرار دادند.

Read More

Digital vs Analog ادامه بحث

دوشنبه 2 فوریه 2009
/ / /
Comments Closed

آقای الکساندریان هم موافق این موضوع بودند که تفاوت بین آنالوگ و دیجیتال بیشتر از تفاوت Solidstate با لامپ هست و دیجیتال لطمه بیشتری به صدا میزنه و بازسازی دوباره اون تحت هر شرایطی چه با بهترین الگوریتمهای DSP و چه با خطی ترین پاسخ فاز و کمترین Jitter باز هم تفاوت مقیاس زیادی داره.

گاهی فکر میکنم چقدر خوب میشد برای تست یک کامپوننت مثل یک کابل و یا یک Pre Amplifier از یک سیستم رفرنس مبتنی بر سورس آنالوگ استفاده میکردیم چون بنظر من ممکنه اظهار نظر ما در مورد یک کامپوننت در سیستم رفرنسی که سورس آن دیجیتال هست کمی با حالت آنالوگ فرق داشته باشه چرا که اگر مثلا کابلی بیاد در یک سیستم مبتنی بر سورس دیجیتال پاسخ خوبی بده و کابل دیگری در همان سیستم جواب خیلی عالی نداشته باشه اونوقت قضاوت ما میگه کابل اولی بهتر هست اما ممکنه این قضاوت با تست در یک سیستم مبتنی بر آنالوگ فرق کنه و کابل دومی جواب بهتری بده. مثلا یک کابل خیلی High resolution مثل nordost ممکنه پاسخ بدتری نسبت به یک کابل Smooth تر مثل Kubala-Sosna در یک سیستم با سورس دیجیتال و آمپ Solid با شاخص Lean داشته باشه.

من دلیل استفاده از لامپ رو در خروجی یک سورس دیجیتال تا حدی نشونه این میبینم که ما میخواهیم با en-rich کردن و ملایم کردن صدا خطای Jitter و تیزی صدای دیجیتال رو جبران کنیم.

قبلا اگر یادتان باشد گفتم طبق تجربیاتی که داشتم از تک برندی پاسخ خوبی گرفتم و پیشنهاد کردم در ایران با شرایط تست محدود بهتره به سمت خرید تمامی Upstream از یک برند باشیم (البته نه هر برندی چون خیلی از برندها طراح درست حسابی ندارند و کارشون کپی کردن از برندهای دیگه هست ، مثلا NAD در سری Silver میاد آمپ اش رو از روی گریفون کپی میکنه و در رادیو میاد از مدار Primare کپی برداری میکنه و سیستم کاملا مبتنی بر NAD پاسخ همگنی در نهایت نخواهد داشت. همیشه در سایت یک شرکت سازنده دقت کنید ببینید این شرکت طراحش رو معرفی کرده یا نه) .

بنظر من میشه با این نگاه این مساله رو توصیف کرد که یک طراح وقتی با تابع A سیستم رو Compromise میکنه و تمامی کامپوننت ها مثل سورس و Pre و Power با همین تابع Compromise میشن صدای نهایی با احتمال بیشتر پاسخ بهتری داره از اینکه کامپوننتی با تابع B طراحی بشه و یا A میکس بشه .

من احتمال میدم در قیمت های پایین تر و یا شاید بهتر باشه بگم در کیفیت های متوسط و پایین شاید میکس با احتمال بیشتری پاسخ بهتری بده اما در قیمت های بالاتر و یا کیفیت های عالی تک برندی احتمال گرفتن پاسخ بهتر رو بیشتر افزایش میده.

من با مهندس پوینده که صحبت میکردم ایشان دو انتخاب برای سورس دیجیتال داشتند یک Accuphase 100/101 و دیگری Audio Note DAC 5 که من با DAC 5 موافق تر بودم چرا که این استدلال رو داشتم که وقتی آمپلی فایر ایشان Audio Note M3 & Ankoru به این خوبی داره حس و حال موسیقی رو به ما میده نیاییم با اضافه کردن سورس دیجیتال آکوفیض که شاخص صداش چیز دیگری است کار رو خراب کنیم و از همون DAC شرکت Audio Note استفاده کنیم چون DAC های این شرکت هم همانند pre Power های این شرکت صدایی حسی دارند. با میکس آکوفیض با آودیو نت طبیعتا از صدای حسی دورتر میشدیم گرچه ممکن بود چیزهای دیگه ای بدست بیاریم اما من فکر میکردم کل سیستم Audio Note بشه بهتره و برعکس این موضوع هم صادقه چرا که در یک سیستمی که Pre Power اون Accuphase هست من ترجیح میدم سورس رو هم آکوفیض بگیرم چرا که اضافه کردن DAC شرکت Audio Note صدا رو کمی نا همگن و از وضعیت مناسب دور خواهد کرد.

البته مهندس پوینده عزیز قراره قبل از تغییر سورس دیجیتال یک گرام عالی به مجموعه شون اضافه کنند تا اون 3000 تا صفحه ای که دارند رو با یک سورس خیلی خوب آنالوگ بشنوند.

مهندس جان از همین جا سلام منو بپذیرید

اینم نظر مارتین کالمن در انجمن خودش :

Digital to vinyl , no point to it, play the digital the best you can

Thus good vinyl is by definition analogue mastered, and will be older

Much issued vinyl is second rate, have we forgotten all those poor tracking, noisy pressings with poor tapes and poor masters?

Modern equipment LP replay can be very good but if you ever experience a good original tape master you would be very very shocked

The master tape is quite another world

Digital was supposed to get us closer for home replay but actually took us further away

30 years of development hasn’t made for a great deal of improvement, though it is better than it was

24bit/96k is rather better but we do not really have it yet in the home

Meanwhile full analogue vinyl is around, 100s of millions of them and is not expensive, and some new ones

And it is such fun messing around with turntables, selecting components , setting and fine tuning!

That is how the audio hobby used to be, hands on

Martin Colloms

Read More

Audio Research CD7, Reference 3, 610 with Wilson Watt/Puppy 8

پنج‌شنبه 22 ژانویه 2009
/ / /

صدای 610 یک تجربه جالب و هیجان انگیز بود ، در یک جمله میشه گفت:

Big Soundstage with control and silence, give you body, Warmth without loss of resolution or macro dynamic

Very Impressive but not as Emotional as SETs in perfectly harmonic structure rendering

شاخص صدای شنیده شده لامپ هست و این سیستم صدا رو در فضایی گرم و نرم با شاخص یک آمپلی فایر لامپی خوب push-pull رندر میکنه.

بر خلاف بیشتر آمپلی فایرهای لامپی، صدای 610 سکوت زیادی داشته و جداسازی سازها هم در مکان تصویر و هم در نواحی فرکانسی خوب هست همراه با کنترل و دینامیک بی نظیر در مقایسه با دیگر آمپلی فایرهای لامپی.

صدا در کنار کنترل و سکوت پس زمینه اجازه شنیدن جزئیات زیادی از صدا رو بشکلی نرم و راحت و در فضایی گرم به شنونده میده.

تصویر صدا همانند Solidstate های سریع و پرانرژی (برخلاف بیشتر آمپلی فایرهای لامپی) ابعاد بزرگی داره و برخلاف Solidstate ها حالت narrow نداره و صدا body داره که این حالت حضور ساز و خواننده رو بشکل بهتری در فضا بازسازی میکنه و شنونده لذت بیشتری از این صدا میبره.

صدا Fluid و راحت رندر میشه اما بدون سانسور جزئیات، با Resolution خوب و بدون حالت به هم چسبیدگی صدا ها با جداسازی و احساس neutrality بالا در مقایسه با دیگر آمپلی فایرهای لامپی push-pull.

بخاطر جداسازی خوب در time domain و سکوت مناسب بقول دوستی هم نت کش پیدا نمیکرد و هم decay صدا های پس زمینه براحتی شنیده میشد و کلا وضوح تصویر در مقایسه با لامپی های دیگر بسیار درخور توجه بود. من چیزهایی در صدا میشنیدم که حتی با آن اکوستیک معمولی برایم جالب توجه بود و فکر نمیکردم لامپی ها هم بتونند در شاخص Resolution چنین پاسخی به ما بدهند.

من این حس رو داشتم که میشه با این صدا مدتها لذت برد البته به این شرط که به آکوستیک برسیم و درستش کنیم هرچند مشکل آکوستیک رو کمتر کسی جدی میگیره اما من همیشه لازم میبینم این مساله رو عنوان کنم چون واقعا حیف هست آمپلی فایری مثل 610 در یک فضای معمولی Setup بشه.

باور کنید ندیدم یک آمپلی فایر لامپی چنین تصویر بزرگی با bass گسترش یافته، عمیق و کنترل شده داشته باشه، صدا در ناحیه پایین وزن و عمق داشت و یک حس خوب به شنونده منتقل میکرد و مهم اینکه وضوح مناسبی داشت و شما صدای ناحیه پایین رو بشکل یک انرژی مبهم که داره تونال بالانس رو درست میکنه حس نمیکردید بلکه صدای ساز رو میشنیدید.

کنترل ناحیه پایین اجازه میداد مغز براحتی با mid و high ارتباط برقرار کنه و صدا نه به معنای ترانزیستوری کلمه بلکه به معنای لامپی خیلی Clean و Neutral بود.

یک چیز جذاب در صدا حالت هدفونی صدا بود که به وضوح، گرما و کنترل 610 با حالت round در لبه ها برمیگشت و شنونده یک حس یکپارچگی و Wholeness رو همانند هدفون داشت.

صدا به لطف 18 تا لامپ 6550 موازی و حضور ویلسون 8 گرم و دلچسب بود.

در Macro Dynamic صدا من رقیبی برای 610 در بین لامپی ها نمیبینم و این آمپلی فایر ویلسون هشت رو براحتی در دستانش داشت و بدون کمترین استرس یا خطای ریتمی صدا رو رندر میکرد و این مساله باعث شده بود تمام درایورهای ویلسون بشکلی یکپارچه و یکشکل دینامیک صدا رو رندر کنند و این حس رو در شنونده بوجود بیاورند که صدا یکپارچه است. اگر آمپلی فایر نتونه خوب جریان بده احساس میکنید درایورهای bass اون سرعت و سرزندگی رو ندارند و نتیجه این میشه حس کنید صدا در ناحیه وسط و بالا با ناحیه پایین هم خوانی نداره و یکپارچه نیست.

من احساس میکنم بیشترین امتیاز مثبت 610 به درایو و توان جریان دهی اش با دیستورشن پایین برمیگشت که باعث میشد ما در صدا چیزهایی رو داشته باشیم که آمپلی فایر های لامپی دیگه کمتر در اون شاخص قوی هستند و البته دلیل این موضوع اینه ما در بیشتر اوقات لامپی ها رو با بلندگوهایی میشنویم که واقعا بیشتر از توان جریان دهی یک لامپ جریان میکشند و بنظر من اگر ما بتونیم یک بلندگوی خوب با لامپ جمع کنیم نتیجه خوبی خواهیم گرفت.

این توان 610 باعث میشد ما حس کنیم هم توانایی های ماکرو یک Solidstate خوب رو داریم و هم اون فضای گرم و نرم لامپ رو البته فکر نکنید من مثل مجلات ادعا میکنم همه خوبی ها داره در 610 جمع میشه و دیگه اون gap بین ترانزیستور و لامپ با 610 از بین میره، نه من معتقدم صدای 610 صدای خودش هست با نقاط قوت و ضعفش و هیچ آمپلی فایر لامپی یا ترانزیستوری این gap رو نمیتونند کاملا پر کنند. فقط از نگاه من در شاخص هایی میتونند به هم نزدیک شوند مثلا هر دو صدای گرم و نرمی داشته باشند و یا هر دو صدا رو sweet رندر کنند اما خیلی شاخص ها هست مانند Harmonic Structure که در آن شاخص ها این دو از هم فاصله میگیرند.

بعضی Solidstate ها سعی میکنند گرمای صدای لامپ رو تداعی کنند و یک شنونده معمولی شاید در وهله اول این حس رو داشته باشه که این Solidstate صدای نزدیکی به لامپ داره اما یک شنونده با تجربه تر این احساس رو نخواهد داشت.

در مورد دیجیتال هم همینطوره و برخی از سورس های دیجیتال سعی میکنند صدای آنالوگ رو تداعی کنند اما بنظر من ممکن نیست این دو صدا به هم کاملا نزدیک شوند چون این دو یک تفاوت اساسی دارند.

یک آلبوم از راجر هادسون گذاشته شد که بی نظیر بود و vocal چه body و حضوری داشت، صدا واقعا ابعاد تصویر بزرگی داشت که شنونده رو تحت تاثیر قرار میداد.

بنظر من سیستم در میکرو تا حدی نیاز به warm up بیشتر داشت تا هم بافت صدا حالت جا افتاده و مخملی تری بگیره و هم اون vibrancy لازم در صدا حس بشه که البته به گوش من این مقیاس کم بود و ممکن بود به عوامل دیگه ربط پیدا میکرد.

من از شنیدن صدای نی موسوی لذت بردم و شروع به نوشتن در مورد صدا کردم. بنظر من این سیستم سه فاکتور اساسی رو با هم داشت یکی اینکه کل upstream از یک برند جمع شده بود و دوم اینکه بلندگوی ویلسون بلندگویی است که خود شرکت Audio Research در تست ها و Development ها ازش استفاده میکنه و این دو matching خیلی خوبی با هم دارند. سوم اینکه 610 کاملا بی هیچ کاستی بلندگو رو تحت کنترل خودش داشت، شاخصی که بیشتر لامپی ها در اون ضعیف هستند.

شاخص صدای Audio research همانند Single ended های لامپی مثل Audio Note Ankoru نبوده و presence و Harmonic Structure صدا به شما میگه صدای شنیده شده زیبایی و ملاحت SET رو نداره اما در کلاس صدای خودش شاید بهترین آمپلی فایر لامپی ای بود که من شنیدم.

SET های خوب (نه هر آمپلی فایر SET ای) یک ملاحت و زیبایی رو در صدا دارند که آدم احساس خیلی خوبی به اونها پیدا میکنه و midrange اونها بسیار طبیعی ، زیبا و فوق العاده حسی هست.

یک تست بسیار جالب دوستمون ترتیب دادند که در اون آمپلی فایر ASL (Antique sound Lab) مدل Hurricane در دو مد پنتود و ترایود آزمایش شد. صدا واقعا خیلی در دو حالت متفاوت بود در حالی که همون آمپلی فایر فقط سوئیچ پنتود و ترایودش جابجا میشد و صدای ترایود به SET نزدیک میشد اما صدای پنتود به Push-Pull نزدیکتر بود. صدای پنتود خیلی دینامیک تر و Impressive تر بود اما صدای ترایود با اینکه در خیلی از شاخص های ماکرو از پنتود عقب میموند اما صدای حسی تری داشت و دلمون میخواست آهنگ تا پایان ادامه پیدا کنه.

مشکل ترایود در این بود که نمیتونست خوب به بلندگو جریان بده و در یک موسیقی دینامیک شنیدن در مد پنتود خیلی جذاب تر بود اما در یک موسیقی کم سرو صداتر و حسی تر ترایود حرف اول رو میزد.

یکی از چیزهای جالبی که من در تست پنتود و ترایود بهش توجه کردم این بود که ببینم این حس خوشایند موقع شنیدن یک صدا چه ریشه ای داره. مثلا من از صدای یک سیستم مبتنی بر دیجیتال در یک فضای خوب خیلی خیلی لذت بردم و کلی در موردش سرو صدا کردم و از صدای Tape هم کلی تعریف کردم و نوشتم چقدر دیجیتال از Tape عقب تر هست. ممکنه خواننده ای که تجربه های شنیداریش کمتر هست این سوال براش پیش بیاد که اگر Tape خیلی از دیجیتال بهتره چطور اکبری از صدای دیجیتال این همه لذت برده و در موردش نوشته. باید بگویم اینطور نیست که ما فقط از یک صدا لذت ببریم و ممکنه از صداهای مختلف خوشمون بیاد هرچند در بین اونها یکی رو بیشتر از همه دوست داشته باشیم و هر کدوممون هم سلیقه ای داشته باشیم. مساله اینجاست که من وقتی از صدا سیستمی لذت میبرم دقت میکنم ببینم چه چیزهایی در صدا هست که موجب لذت من میشه، مثلا دقیقا وقتی در بهترین حالت به دیجیتال گوش میدم میبینم اون چیزی که مایه لذت شنیداری میشه به یک سری پارامترهای خاص مثل وضوح ، neutrality و ماکرو صدا برمیگرده و وقتی از صدای tape لذت میبرم این لذت ریشه اش به اطلاعات حسی صدا برمیگرده و درسته این دو (دیجیتال و آنالوگ) با هم تفاوت صدا دارند اما وقتی یک سیستمی در برخی از شاخص ها به ایده ال نزدیک میشه شنیدن موسیقی با اون سیستم لذت بخش میشه خصوصا وقتی که اون موسیقی برای پخش بهتر به شاخص هایی متکی باشه که اون سیستم در اون شاخص ها بهتر عمل میکنه.

من از شنیدن مد پنتود خیلی لذت بردم خصوصا بعضی آلبوم ها واقعا لذتبخش پخش میشد و بعد رفتیم روی مد ترایود با موسیقی های حسی تر که بازهم من لذت بردم.

وقتی به احساس لذت شنیداریم موقع شنیدن در مد پنتود توجه کردم دیدم این لذت از اون حسی که باید در صدای خواننده باشه نیست بلکه این لذت به دینامیک خوب ، وضوح خوب ، تصویر عالی و پارامترهای ماکرو برمیگرده اما اون حسی که باید در صدای دایانا باشه تا من اهنگ رو تا آخر بخاطر اون حس زیبا دنبال کنم وجود نداره اما آهنگ رو بخاطر اون شفافیت و وضوح و حالت Impress کننده دارم تا انتها گوش میدم و ازش به نوعی لذت میبرم.

برعکس در مد ترایود شنونده عادی حس میکنه صدا خیلی معمولی تر هست و حدس میزنه مد پنتود خیلی بهتر و درست تر هست. شنونده در وهله اول بیشتر جذب صدای پنتود و اون حالت Impress کننده میشه اما اگر کمی دقت کنه میبینه موسیقی در حالت ترایود هم خالی از لطف نیست و فقط باید از حالت A/B تست بیاد بیرون و صدای پنتود رو از خاطرش پاک کنه تا بتونه شروع به ارتباط با موسیقی در مد ترایود کنه.

در مد ترایود صدا همانند سینگل اندد لامپی خوب مثل Ankoru حس بیشتری داره و شنونده شاید در اینحالت خیلی دوست نداشته باشه موسیقی دینامیک با Bass زیاد بشنوه اما دلش میخواد صدای دایانا رو بخاطر اون حس زیبا تا آخر آهنگ دنبال کنه.

اگر دیدید از صدایی لذت میبرید دقت کنید ببینید ریشه این لذت به کدوم شاخص ها در صدا برمیگرده و اگر در تحلیلی خوندید که یک تحلیل گر خیلی از صدا تعریف میکنه دنبال این باشید که دلیل اون Impress شدن رو بفهمید نه اینکه فکر کنید اون کامپوننت خیلی خوب هست و باید بخریدش. هر سیستمی در شاخص هایی خیلی خوب ممکنه عمل کنه و در شاخص های دیگه متوسط یا ضعیف باشه و اینطور نیست همه خوبی ها در یکی جمع بشه.

بهتره خیلی دنبال نقطه ایده ال فرضی نباشید و ببینید بر اساس شرایط ، سلیقه ای که دارید و نوع موسیقی که میشنوید و بودجه ای که دارید به سمت یک انتخاب معقول بروید.

اگر من از صدای 610 لذت بردم به دلایلی که نوشتم بود و معنی اینکه من از صدا خیلی تعریف کردم این نبود که دیگه این صدا آخر صداست بلکه منظورم این بود در شاخص هایی این آمپلی فایر بسیار بسیار خوب عمل میکرد و در شاخص هایی هم به خوبی SET نبود همانطور که یک SET خوب هم در شاخص های زیادی از 610 عقب تر می ایسته.

Read More

Digital vs Analog Tape

پنج‌شنبه 15 ژانویه 2009
/ / /

بنام خداوند بخشنده مهربان

من سعی میکنم کمی از تجربه قبلی شنیداری ام کمک بگیرم و یک دورنمایی هم ترسیم کنم اما بهتره نظر قطعی و دقیق ترم رو در مورد مقایسه دیجیتال با Tape در آینده با تست های دقیق تر بگم و فعلا یک مقایسه کلی دارم.

این دورنما ممکنه کمک کنه تا نگاهی بهتر به واقعیت آنالوگ داشته باشیم و اینکه شاید بتونیم حتی با محدودیت هایی که داریم به سمتی بهتر حرکت کنیم و سعی کنیم آلبوم هایی که روی صفحه یا Tape هستند رو جمع آوری کنیم.

دوستی میگفت اکبری کمی کار رو داره مشکل میکنه چون هم برای همه آکوستیک کردن خیلی ممکن نیست و هم خیلی علاقه ای به این کامپوننت های زیر 5 هزار دلاری که تو بازار ایران هست نداره. من معتقدم حرکت نکردن بهتر از اشتباه حرکت کردن هست و معتقدم ما باید برای تغییرات اساسی و صدای متفاوت و Musical به معنای واقعی پول بدیم نه اینکه بیفتیم تو یک دور باطل که آخرش به نتیجه ای که باید نرسیم در حالی که کلی پول هم هزینه کردیم.

من کار رو سخت نمیکنم بلکه این بازار و صنعت صدا هست که کار رو برای ما مشکل کرده ، وقتی صنعت صدا نمیخواد و یا نمیتونه به ما مسیر درست رو نشون بده و مجلات هم جز ایجاد هیجان برای خرید کاری نمیکنند طبیعتا تو این فضا رفتن به سمت جهتی درست خیلی آسون نیست.

من از شما میپرسم :

چرا دیجیتال جایگزین آنالوگ شد؟

آیا این غلطی نبود که سونی و فیلیپس کردند و مجلات و بازار هم ازش حمایت کرد؟

مگر یک Linn LP12 هزار دلاری صداش از سورس دیجیتال 100 هزار دلاری بهتر نیست؟ پس چرا بازار رفت به سمت دیجیتال؟ چرا اینهمه داره برای دیجیتال خیلی گرون تبلیغ میکنه؟

مهندس پوینده عزیز میگفتند من تعجب میکنم چطور وقتی صدای یک سورس آنالوگ با قیمتی زیر 10 هزار دلار خیلی بهتر از صدای یک سورس دیجیتال 100 هزار دلاری هست باز هم مجلات این همه برای سورس دیجیتال سرو صدا میکنند؟

چرا بلندگوهای خوش درایو هورن با حساسیت بالای 94db تبدیل به بلندگوهای بد درایو و بزرگ 4way زیر 86db و با کراس آور پیچیده شد؟

چرا کسی نگفت بدون آکوستیک خوب صدا لذت بخش نخواهد بود و ضعف آکوستیک رو با هیچ چیزی نمیشه جبران کرد؟

این صنعت صدا بود که با اشتباهاتش (و یا شایدم تا حدی از روی عمد) کار رو مشکل کرد مگه نه اینکه یک سینگل اندد کوچک لامپی با یک بلندگوی هورن ساده و یک سورس Tape صدایی دوست داشتنی میداد اونم در قیمت های خیلی معقول پس چرا الان این همه هزینه میکنیم اما باز هم صدا اون حس و حالی که باید داشته باشه رو نداره؟

چرا الان نمیشه با یک هزینه معقول با این سیستمهای Complex ارزان تو بازار یک صدای خوب گرفت؟

چرا من از یک ضبط ساده و کوچک سونی قدیمی که فقط نوار کاست رو پخش میکنه و از یک طبقه تقویت سینگل اندد زیر 10 وات استفاده میکنه و یک درایور خیلی ساده خیلی بیشتر لذت میبرم تا اون سیستمی که نزدیک به 8 میلیون براش خرج کردم؟

آیا بهتر نبود یکی قبلش به من این چیزها رو میگفت؟

آیا شما کسی رو میشناسید که در این بازار چنین چیزی رو به شما بگه؟

مجلات و بازار در ابعاد دیگه هم گلی به سر audiophile ها نزدند…

باید پذیرفت الان برای بسیاری از مسائل از جمله آکوستیک و اهمیت به بسیاری از نکات مهم فرهنگ سازی نشده و من دوست دارم این اتفاق بیفته. پول برای خودش ارزش داره و من نمیتونم قبول کنم هر کدوم از ما کلی هزینه کنیم اما آخرش به اندازه اون هزینه نتیجه نگیریم و نظرم اینه اگر امکان بوجود آوردن شرایط مطلوب نیست بهتره پول هامون رو جای بهتری خرج کنیم. فرض کنید یکی 50 میلیون خرج میکنه و یک سیستم میگیره و صداش هم چندان تو اون اتاقش جالب نیست، خب اگر این پول رو صرف مسافرت و خوش گذرونی با شریک زندگیش میکرد که خیلی بهتر بود و خیلی بیشتر لذت میبرد ، مگه نه اینکه ما داریم هزینه میکنیم که بهمون بیشتر خوش بگذره؟

هیچ کدوم دلمون نمیخواد وقتی کلی پول سیستم دادیم هر وقت که روشنش میکنیم بزنه تو ذوقمون و یا اون چیزی که باید رو بهمون نده.

آکوستیک اصل اول هست و طبیعتا نباید بیشتر از 1 میلیون تومن در شرایط غیر ایده ال آکوستیکی هزینه کرد و آنالوگ هم خیلی به دیجیتال ترجیح داره هرچند پیدا کردن و دسترسی به آلبوم های دلخواه خیلی سخت هست اما حداقل این نگاه باعث میشه ما پول هنگفت بابت سورس دیجیتال یا کلا یک سیستم گران در شرایط نا مطلوب آکوستیکی ندیم .

خلاصه حرفم اینه باید برای Musicality بیشتر هزینه کرد که اگر امکان فراهم شدنش نیست خودمون رو تو چاه های فای نیندازیم.

اگر لحن نوشته ام کمی تند و شاکی بود بخاطر اینه که دیدم یک ریل 200 هزار تومنی خیلی Musical تر و بهتر از گران ترین سورس دیجیتال داره صدا میده.

بگذارید در مورد صدای ریل حرف بزنم.

اولین تفاوتی که صدای ریل با دیجیتال داره (منظور من از دیجیتال در این نوشته شنیدن SACD و CD در بهترین سورس دیجیتال هست یعنی آخر کیفیت دیجیتال) اینه که از نگاه من ریل خیلی حسی تر و واقعی تر صدا رو پخش میکنه ، یعنی بدون اینکه صدا Coloration مطبوع مانند Sweetness و یا حالت Euphony و یا گرم و Lush داشته باشه صدا هم زیبا و حسی هست و هم واقعی و طبیعی. دیجیتال با سورس Accuphase میشه Sweet ، با سورس dcs میشه Real و با سورس Zanden کمی سعی میکنه صدای آنالوگ رو تداعی کنه اما هیچ کدوم اینها و نه هیچ سورس دیجیتال دیگه ای حتی اگر مثل dCS عین رکورد رو پخش کنه و یا مثل Zanden بخواد یک خوش صدایی رو تداعی کنه از نگاه من نمیتونند به اندازه یک ریل هم صدا رو، واقعی و دست نخورده پخش کنند و هم حسی و طبیعی.

پخش موسیقی با ریل شروع میشه اونم با یک ریل 200 هزار تومنی Akai و بدون کابل Interconnect خوب و بدون Power Cord خوب و بدون لرزه گیر و بدون هیچ چیزی که ما خواسته باشیم صدا رو باهاش بهتر کنیم و مهمتر از همه با یک Tape ای که 30 سال پیش در یک استودیوی خیلی معمولی در ایران رکورد شد اونم نه با تجهیزات عالی. همه چیز متوسط و پایین متوسط هست اما صدایی از ریل در میاد که باور کردنی نیست؟

صدا حس و حال داره ، صدای خواننده، صدای گیتار ، وای باورم نمیشه چرا صدا اینقدر حال میده؟

دلم میخواد با خواننده بخونم و وقتی موسیقی شاد پخش میشه آدم دلش میخواد بیاد وسط برقصه ، البته من استعداد چندانی ندارم اما …

چقدر مغز من هنگام شنیدن صدا راحت هست، چقدر صدا واقعی و نزدیک به سورس هست ، چقدر احساس قدم زدن (Pace) در صدا حس میشه ، چقدر اجزای فرکانسی صدا به هم پیوسته و یکدست هست ، چقدر دارم لذت میبرم ؟ چقدر این ملاحت در صدا دوست داشتنی است؟

صدای خواننده موجودیت Presence خیلی خوبی داره ، یاد Audio Note Ankoru افتادم و بجای یک تصویر Narrow صدای خواننده Body داشت و بسیار نزدیک تر Immediate بود.

وقتی صدای سنج رو از نزدیک میشنوید احساس air و حجم در صدا وجود داره اما دیجیتال این air و حجم و حالت طبیعی حضور صدای سنج در تصویر رو تا حدی flat و forward میکنه اما با reel ما اون حجم ، air و Body رو در تصویر حس میکنیم.

صدا یک احساس resolution از هم گسسته نداره و انگار کل صدا از یک فیلتر خطی داره عبور میکنه و نه از یک فیلتری که هزار تا بلا سر اجزای فرکانسی صدا میاره.

صدا انرژی مثبت زیادی به حس شنیداری شنونده میده و هرچقدر موسیقی جلوتر میره این احساس رضایت بیشتر میشه در حالی که با دیجیتال بیشتر مواقع قضیه عکس هست و فقط در حالتی که هم رکورد عالی باشه و هم سورس عالی باشه ما انرژی مثبت میگیریم و البته نه به اندازه آنالوگ.

من شدیدا این حس رو داشتم که صدا خیلی واقعی هست و تنها در یک شاخص از ایده ال فاصله گرفته و اونم وضوح و شفافیت بود. در اینتروالهای زمانی ما ره یافت کمتری به جزئیات داریم و شفافیت صدا کمی از ایده ال دور شده فقط همین در حالی که در مورد دیجیتال من فکر میکنم در خیلی از شاخص ها از ایده ال فاصله گرفته و بهتر شدن صدای دیجیتال بنظر تا اونجا که بخواد به Tape نزدیک بشه بنظر محال میاد خصوصا اینکه ما در تست ای که انجام دادیم نه reel رفرنس و خوبی داشتیم و نه رکورد tape خوبی و نه کابلهای متصل شده به ریل عالی بودند.

احساس بی واسطه گی Immediately در صدا خیلی بیشتر از دیجیتال بود، دیجیتال بدون Pre به Power وصل بود اما ریل با یک متر کابل اضافی و یک طبقه pre اضافی به Power وصل بود اما حتی در اینحالت صدا Immediate تر بود.

هنگام تغییر نت از نت پایین تر به بالاتر که تونالیته صدا به سمت بالاتر شیفت پیدا میکنه (مثلا ویولن از سل به لا میره) بیشتر سورس های دیجیتال کمی حس شنیداری رو مورد آزار قرار میدن و توجه شنونده رو جلب میکنند اما ریل در این حالت اصلا جلب توجه نمیکرد و واقعی صدا رو پخش میکرد. این حالت بهتر رندر کردن در مقایسه triode با pantode هم بود و triode در هنگام افزایش انرژی فرکانسهای بالاتر بهتر از مد Pantode صدا رو رندر میکرد و اتفاقا یکی از ضعف های آکوستیک بد هم در همین انتقال خودشو نشون میده.

صدا یک حس واقعی ، دوستانه و آشنا داشت و احساس من این بود مغز توجه اش به صدا و آنالیز صدا جلب نمیشد و بیشتر درگیر ارتباط حسی با موسیقی میشد.

قبلا در خانه من یک ضبط سونی داشتم که نوار با کیفیت روی اون خیلی شنیدنی بود و در مقاله مینی مالیستی هم بهش اشاره کردم و در این سیستم Weight صدا بیشتر از دیجیتال بود، در تست ریل هم دقیقا weight صدا بیشتر از دیجیتال بود و load صدا به گوش با حال و حسی بود. منظور من از weight انرژی در فرکانسهای پایین تر نیست بلکه به خود تونالیته صدا برمیگرده که شما موقع شنیدن یک احساس وزن در presence صدای نتی که در حال اجرا هست حس میکنید.

صدا کمی هم بنظرم در میکرو Vibrant تر و با حال تر بود و کلا یک جریان پیوسته و هموار داشت که لذت شنیداری رو قطع یا کاهش نمیداد مثل صدای Triode لامپی.

صدا در حالت Pantode کم کم در فرکانسهای بالاتر جلب توجه میکرد و خصوصا در ولوم بالا جیغ میشد اما در حالت Triode در لحظه بالا رفتن Loud صدا ، صدا کنترل شده تر و راحت تر بود.

صدا Passion داشت و حسی بود اما نه با اضافه کردن coloration خوشایند به صدا بلکه بخاطر طبیعی بودن و حسی بودن شاخص صدا.

خیلی این احساس بود که صدا دست نخورده و بکر داره پخش میشه و هرچند صدا از ایده ال فاصله داشت اما این فاصله انگار ربطی به لذت شنیداری نداشت. قبول دارم ریل ای که من شنیدم محدودیت هایی داشت، مثلا خیلی گسترش فرکانسی نداشت و بیشتر تاکیدش روی ناحیه وسط بود ، ما تصویر خیلی عمیق و واید نداشتیم و اون sharpness و Liveness در صدا در حد کاملا ایده ال نبود اما این محدودیت ها از نظر من نمیتونست به فرمت این مدیا برگرده و بیشتر به رکورد و خود ریل و کابلها و شرایط دیگه برمیگشت و مهم اینکه اونچه که باید از موسیقی شنیده میشد بخوبی شنیده میشد و چیزهایی کمی از ایده ال فاصله داشت که بنظر من مهم نبود.

به این میگن صدای Musical ، بنظر من این فرمت آنالوگ در ساختار صدا تغییر پیچیده ای نداده بود و فقط انگار در یک بعد از ایده ال فاصله گرفته بود اما دیجیتال انگار یک تغییر اساسی و پیچیده روی ساختار صدا ایجاد میکنه و صدا رو از چند بعد تخریب میکنه و شاید برای همینه شنیدن دیجیتال در درازمدت به اندازه آنالوگ راحت و لذت بخش نیست.

صدای دیجیتال مثل Solidstate یک وضوح و Neutrality رو القا میکنه با تصویر بزرگ و Sharpness زیاد که شنونده فکر میکنه همین صدا صدای دقیق هست اما کمی که به صدا گوش میکنید میبینید خیلی از اطلاعات میکرو صدا که اون حس و حال موسیقی رو با خودش داره دیجیتال حذف کرده و فیلتری که صدا داره ازش عبور میکنه انگار خیلی حالت سر راست و خطی نداره.

با دیجیتال همه چیز اولش خوبه و Impressive اما با گذشت زمان در مقایسه حس میکنید دیجیتال نمیتونه پا به پای ریل صدا رو پیوسته و حسی پخش کنه و احساس pace در صدای دیجیتال کمتر هست و کم کم ذهن احساس میکنه بعد از تمام شدن آهنگ با ریل انرژی مثبت بیشتری بهش منتقل شده .

هر چقدر موسیقی پیچیده تر و هر چقدر در فرکانسهای بالاتر صدا انرژی بیشتری پیدا میکنه و در نت های بالاتر موسیقی حرکت میکنه انگار دیجیتال نمیتونه به خوبی ریل هم اون پیوستگی رو از دست نده و هم حس و حال و انرژی مثبت موسیقی رو.

نتیجه این میشه که با سورس های ارزان دیجیتال اگر قرار بود 4 ساعت موسیقی گوش کنید 1 ساعت گوش میکنید و با ریل هر 4 ساعت رو لذت میبرید و شاید با رفرنس ترین سورس دیجیتال فقط 3 ساعت موسیقی میشنیدید.

بقول دوستان صدای دیجیتال کمی lifeless هست و صدای ریل Involve کننده.

بعد از چند آهنگ با دیجیتال دلتون میخواد برگردید به Tape و صدا رو با ریل بشنوید.

گیتار چه Bloom و چه decay طبیعی ای داشت حتی با اون کابل Interconnect ای که میدونم خیلی روی این شاخص تاثیر میگذاره و حتی در شرایط غیر ایده ال گیتار خیلی باحال و شنیدنی پخش میشد و چقدر من لذت میبردم.

ببینید بحث این نیست که من همش یک مدیا رو بکوبم و از یکی دیگه تعریف کنم و ذهن مخاطب رو آشفته که باز این اکبری داره سروصدا میکنه . من فکر میکنم باید سعی کنیم از صدای حتی بی کیفیت ترین سی دی ها هم لذت ببریم و کیفیت سیستم رو پیش فرض لذت بردن نکنیم و اصلا دلم نمیخواد کسی که الان داره از شنیدن صدای سیستمش هرچند که یک سورس دیجیتال خیلی معمولی هست لذت میبره با خوندن این نوشته تو ذهنش این فکر رو بکنه که این صدایی که میشنوه خوب نیست. امیدوارم منظورم رو خوب گفته باشم و دلیل این نوشته من به این شکل نسبتا تند اینه که من از این تاسف میخورم که چرا وقتی میشد در یک قیمت زیر دو سه میلیون بهترین صدا رو با ریل و سینگل اندد لامپی و یک بلندگوی هورن داشته باشم باید الان کلی خرج کنم و آیا به اون چیزی که میخوام برسم ، آیا نرسم؟!

این هفت هشت سالی که برای این قضیه وقت گذاشتم کاش از موسیقی لذت میبردم و هرچند تجربه ای بدست اومد اما من دلم میخواست تجربه ای بدست نمی آوردم و این سایت هم نبود اما اون زمانها صدا خوب بود و من از شنیدن موسیقی لذت میبردم بجای اینکه اینهمه وقت برای های فای بگذارم.

این اکبری نیست که کار رو سخت میکنه بلکه این صنعت لعنتی است که به فکر سود بیشتر هست و نه صدای بهتر.

برام جالب بود که احساس قدم زدن و همراهی با موسیقی در صدا Pace با ریل خیلی بیشتر بود و من نمیدونم صدا غیر از یکپارچه بودن در Flow خودش یک حس دقت رو هم تداعی میکرد که شنونده از این حالت حرکت صدا لذت میبرد.

من یک تئوری پردازی کردم که فکر میکنم با این تئوری تا حدی میشه بهتر درک کرد چرا صدای ریل اینقدر جذاب و خوب هست با اینکه ممکنه از دیجیتال Resolution ، گسترش فرکانسی و ابعاد کمتری داشته باشه.

من فکر میکنم آنالوگ در یک بعد صدا رو از ایده ال دور میکنه و دیجیتال بخاطر پیچیدگی تاثیرش روی صدا از چند بعد. به شکل زیر نگاه کنید:

من فرض کردم آنالوگ فقط از بعد Resolution از ایده ال فاصله گرفته و دیجیتال از سه بعد Resolution و Dynamic و Texture صدا.

با کمی دقت میبینیم فاصله مکان دیجیتال از نقطه ایده ال (مبدا مختصات) از فاصله مکان آنالوگ از نقطه ایده ال بیشتر هست. منطق ساده میگه باید وضعیت دیجیتال بخاطر نزدیک بودن به نقطه ایده ال بهتر باشه دقیقا مثل منطق Objectivist ها که میگن فیدبک منفی بیشتر دیستورشن رو کمتر و وضعیت رو بهتر میکنه.

این منطق ایراد داره، چرا ؟ چون ما نمیدونم سیستم شنیداری ما چه پاسخی به این دو صدا میده و ما درکی از ساختار شنوایی نداریم. تنها راه فهمیدن این پاسخ اینه که از خود مغز بپرسیم بجای اینکه بیاییم با علم محدود و ناقص مدلسازی رفتار مغز بصورت Objective ، سعی کنیم جواب پرسش رو پیدا کنیم.

مغز من میگه من صدای آنالوگ رو واقعی تر و حسی تر درک میکنم هر چند با یک ساده انگاری مساله، صدای دیجیتال به ایده ال نزدیک تره.

من فکر میکنم باید به حس شنیداری گوش کرد و نه به نمودارهای Objective چرا که ما هرگز نمیتونیم حداقل در قرن حاضر حس شنیداری و لذت شنیداری در مغز رو مدلسازی کنیم.

بر اساس مدل ما دیجیتال به ایده ال نزدیک تره اما صدای آنالوگ حتی با وضوح کمترش درست تر هست همونجوری که سینگل اندد لامپی با 10 درصد دیستورشن بدون فیدبک منفی صدای بهتری از یک solidstate با فیدبک منفی بالا و دیستورشن زیر یک صدم درصد داره.

بنظر میرسه مغز من دوست داره صدا فقط در یک شاخص و یا کلا در شاخص های کمتری تغییر کنه و کلا پردازش انجام شده روی صدا خیلی پیچیده نباشه و کاملا مغز من ترجیح میده کمی وضوح صدا کمتر بشه اما Texture و دینامیک صدا دست نخورده باقی بمونه.

بنظر من آنالوگ یک تفاوت اساسی و بقول خارجی ها Fundamental با دیجیتال داره بنظر من ممکن نیست مدیای 16 بیت بتونه هیچ وقت مثل Tape آنالوگ صدا بده.

با این دید میشه مساله تفاوت زیاد صدای سورس های دیجیتال و پیشرفت خیلی زیاد اونها در 20 سال اخیر رو هم درک کرد. دلیل اینکه من میگم مثلا 505 کرل تفاوت زیادی با dcs داره اینه که چون صدا در چند بعد مختلف تغییرات داره و وقتی dcs از همه ابعاد وضعیت رو کمی بهتر میکنه نتیجه تفاوت حاصل شده برای مغز زیاد هست و به همین شکل وقتی مدل های بالاتر میاد این حس هست که صدا خیلی بهتر شده اما در مورد Tape بنظر من چون ما فقط در یک شاخص مثل Resolution وضعیت رو بهتر میکنیم و شاخص های دیگر صدا تغییراتی نداره مغز ما این حس رو نداره که ریل گران تر و بهتر، خیلی صدا رو بهتر کرده.

من این حس رو داشتم Tape حتی از LP هم باحال تر صدا میده هر چند نمیشه دقیقا قضاوت کرد و باید برای مقایسه آنها را در کنار هم شنید. بنظر من Tape حسی تر و Immediate تر هست .

نوشته بالا برای تکمیل شدن ویرایش خواهد شد

تا فردا

خوش باشید

Read More

صدای ریل akai

چهارشنبه 14 ژانویه 2009
/ / /
Comments Closed

یک اتفاق جالب افتاد، من صدای یک ریل akai رو شنیدم و میخوام در مورد صداش بنویسم و اینکه داره باورم میشه دیجیتال بزرگترین کلاه ای بود که صنعت صدا سر Audiophile ها گذاشت. البته این حرف منو فعلا تا تست های دقیق تر کاملا قبول نکنید تا من نظر قطعی ام رو با تست های بیشتر و دقیق تر بنویسم. قبلا مقایسه ای بین دیجیتال و LP داشتم به آدرس زیر :

https://www.hifi.ir/?p=346

البته قبلا شنیده بودم حرفه ای ها صدای Tape رو حتی از LP هم بیشتر دوست دارند چه برسه به دیجیتال اما باورم نمیشد مقیاس تفاوت صدای Tape با دیجیتال تا این اندازه باشه. باز هم تاکید میکنم نظر قطعی ام رو در آینده نزدیک بیان خواهم کرد.

بهتره به نوشته زیر که آقای Flemming E. Rasmussen طراح شرکت گریفون اون رو در سایتشون نوشتند دقت کنید چون منم دارم باور میکنم واقعی ترین صدایی که شنیدم Tape بود و نه فرمتهای CD و SACD دیجیتال حتی با بهترین رکوردهای رفرنس در رفرنس ترین سیستم ها:

As the best possible reminder of the reality that the finest audio equipment must recreate and as an indispensable tool in the development of our products, Gryphon owns an extensive collection of first and second generation master tapes of studio performances in all musical genres recorded between 1956 and 1976 during the golden age of stereo recording. These tapes represent the closest approximation to live performance, which for Gryphon is the only reliable reference. No CD or LP comes close to these original recordings for dynamics and resolution. These recordings are a valuable tool that forces Gryphon engineers to work to a higher standard than designers who only have access to ordinary commercial releases.

Read More

صدای kharma Ceramique 3.2 در یارامانا Yaramana

چهارشنبه 10 دسامبر 2008
/ / /

یک Overview از صدای kharma Ceramique 3.2

نگاه اول :

صدای Kharma بیشتر از تصور من منو Impress کرد هرچند باید برای درک ببشتر صدا آنرا در طولانی مدت و در شرایط ایده ال تر بشنوم.

پیشنهاد میکنم بجای خواندن نوشته من یک زنگی به 09122860234 بزنید و با آقای رحمانی قرار بگذارید تا صداش رو خودتون بشنوید.

اما در مورد شرایط شنیدن من :

من سه ساعت صدا شنیدم و خیلی هم روی صدا تمرکز نداشتم (هنوز کاهش ویتامین در بدن بخاطر سرماخوردگی شدید محسوس هست)، شرایط آکوستیکی مناسب نبود و بلندگو هم کلا 20 ساعت هم کار نکرده بود و با Upstream ای جمع شده بود که بنظر من با خود Kharma خیلی جور نبود. سورس دیجیتال dCS بود، سری Elgar که مستقیما دایرکت شده بود به Krell Evo 403 Power Amplifier و کابلهای بلندگو Fadel Art Coherence بودند و Interconnect هم فکر کنم Burmester بود.

من سعی میکنم هر چه دستگیرم شد بنویسم و چون میدونم اگر همین مطالب رو ننویسم ممکنه دیگه در آینده حوصله شو نداشته باشم و برای همین فعلا آنچه درک شد رو مینویسم و اگر در آینده با صدای Kharma بیشتر آشنا بشم تحلیل مفصل تر و کامل تری ازش در سایت میگذارم.

با این که کمی این روزها کم حوصله ترم اما این Overview از صدای Kharma رو بخاطر یک دوست عزیز ، مهندس پارسا مینویسم که همیشه مشوق من هستند.

در مورد محدودیت آکوستیک باید بگم هم صدا کمی حالت Bloat داشت و هم تصویر صدا اون درخشش ، شفافیت و حالت صاف در صدا رو نداشت و هم فضای ساخته شده قابل قیاس با خانه آقای الکساندریان نبود.

اما صدای Kharma 3.2 :

هر صدایی برای من یک تجربه جدید و دوست داشتنی است، انگار هر کامپوننتی یک صدایی دارد و Kharma هم صدای خودش را داشت ، متفاوت با بلندگوهای معمول بازار و وقتی از دریچه این بلندگو به رکورد نگاه میکردید انگار در مقایسه با دیگر بلندگوهای معمول درایوری دارید با میکروسکوپ به اجزای صدا نگاه میکنید.

صدای Kharma در یک جمله حالت شفاف و کریستالی داشت با تفکیک و Resolution بالا و احساس Ease و Lightness در Flow صدا ، شبیه به Quad و B&W Prestige حلزونی.

در اولین برخورد صدای Kharma چنین حسی رو به شنونده میده و صدا اصلا حالت کند و گرفته و سنگین که بلندگوهای معمول درایوری دارند رو نداره. صدا راحت جریان پیدا میکنه با وضوح بالا و یک حس سلامت و دقت در رندر کردن Dynamic Structure صدا.

یک حس دقت در دینامیک صدا هست که من در کمتر بلندگوی درایوری اون رو حس کردم و شاید دلیلش Phase Coherent بودن و یا شایدم سریع بودن درایورهای این بلندگو باشه. وضعیت داینامیکی صدا از attack تا Decay دقیق و واقعی رندر میشه تا احساس Compress و یا کندی در زمان حس نشه.

تصویر صدا برخلاف بلندگوهای معمول درایوری حالت Big نداره و بنظر من تصویرش مثل quad و B&W Prestige واقعی تر و Real تر هست با Focus بیشتر و حالت Pinpoint تر و مشخص تر نسبت به بلندگوهای معمول درایوری.

یک حس Cleanness و خالی بودن از انرژی اضافی در صدا هست که منو یاد B&W Prestige انداخت البته صدای Kharma در فرکانسهای بالاتر کمی ملایم تر و Friendly تر رندر میشد (در مورد فرکانسهای بالای Prestige قبلا هم گفتم بنظر من مشکل از کابل و برق بود و تا اون پارامترها درست نمیشد نمیتوانیم در مورد فرکانسهای بالای B&W حرفی بزنیم) اما در ناحیه وسط کمی نیاز به Warm up بیشتر داشت تا از حالت کمی Exaggerated در Sharpness به حالت طبیعی تری برسه.

در میکرو که بخاطر Warm-up نشدن عملا چیزی نمیشد گفت ، هم نیاز به حالت طبیعی تری داشتیم و هم صدا Vibrant ، Rich و کاملا بدون کاراکتر نبود. کمی صدا خشک و گرفته بود و نیاز به Liquidity بیشتری داشت و کمی هم Midrange حالت thin داشت و اون وزن رو نداشت (البته اتصال مستقیم dCS به Power ممکنه در Thin بودن ناحیه وسط تاثیر داشته). این احتمالات رو بعد از Break-in کامل میشه دقیق فهمید.

صدای Kharma اون حالت Lushness و Emitional رو مثل Wilson 8 (عزیز دل برادر) نداره اما در مقابل صدایی Neutral و Solid رو با وضوحی میکروسکپی به شنونده میده ، صدای تیس تیس سنج در فرکانسهای بالا بسیار راحت ، بدون رزونانس و احساس فشار و با حالتی کریستالی و شفاف رندر میشد. صدا بافت Mechanical و Metallic نداشت در عین اینکه وضوح صدا بالا بود هرچند من معتقدم با این بلندگو یک Single Ended لامپی جواب بهتری نسبت به یک Solid State خواهد داد.

صدای Clean حالت Washed Sound نداشت و من حتی با رکوردهای خیلی بد اصلا احساس آزار، فشار یا حالت Mechanical نداشتم ، صدا فقط Neutral و خالی از انرژی اضافه بود.

صدای Kharma خیلی Quick و سریع بود و منو یاد Quad انداخت ، در عین حال نرم و راحت صدا رو رندر میکرد ، هرچند نمیتونست مثل Quad اون حس Realness رو تداعی کنه اما بعنوان یک بلندگوی درایوری خوب در این شاخص به Quad نزدیک میشد. صدا عمق و جداسازی خوبی داشت و تصویر صدا خیلی Stable و حرکت ساز در تصویر اون Focus رو به هم نمیزد.

صدا بخاطر نداشتن انرژی مبهم خیلی جزئیات رو خوب به شنونده میداد ، decay سازهای پس زمینه براحتی در تصویر شنیده میشدند و صدا آرامش خاصی در رندر کردن صدا داشت. یک صدای بسیار بسیار آرام کمانچه که در پس زمینه بود براحتی شنیده میشد بدون اینکه احساس تداخلی رو در شنونده بوجود بیاره.

صدا هیجان اضافی نداشت ، در کنترل کامل بود و با آرامش خاصی بدون ایجاد عدم تمرکز در مغز رندر میشد و جزئیات زیاد آرامش شنونده رو تحت تاثیر قرار نمیدادند. صدا در دو ناحیه Coherence خوبی داشت و من هرچند خیلی دقت نکردم اما این حس رو نداشتم که صدا با افزایش فرکانس تغییر مشخصه داره.

دفعه بعد که صدا شنیدم روی این شاخص بیشتر تمرکز میکنم. در مورد محدودیت ها هم باید بیشتر صدای Kharma رو بشنوم و مهمتر از همه در درازمدت ببینیم چه حسی رو به شنونده القا میکنه و چه وضعیتی در Long Listening Session داره.

بعضی از دوستان در مورد مقایسه با 8 پرسیدند و میخواستند نظر منو بدونند، باید بگویم صدای ویلسون هشت برای من همیشه ( حتی پس از شنیدن هر بلندگویی در هر کلاسی از دقت یا ٍEmotional بودن) زیباست و من حتی اگر صداهای خیلی دقیق و یا Emotional تر هم بشنوم باز هم ویلسون 8 را به اندازه روز اول دوست خواهم داشت چرا که معتقدم صدای دوست داشتنی همیشه دوست داشتنی است و اون زیبایی کم رنگ نخواهد شد. قبلا هم گفتم صدای ویلسون 8 به گوش من خیلی بالانس هست و من چیز بیشتری نمیخوام و اینطور نیست که با شنیدن بلندگوهای دیگر نظرم در مورد ویلسون 8 تغییر کنه.

خوش باشید

Read More

تاثیر آکوستیک بر آرامش شنونده

پنج‌شنبه 27 نوامبر 2008
/ / /

میخواستم بحث رو با مفاهیم های فای ادامه بدم که خیلی فضای نوشته ها روی آکوستیک متمرکز نمونه اما دلم نیومد یک مطلب رو بیان نکنم.

من دو بار دیگه خانه آقای الکساندریان صدا شنیدم و لازم شد در مورد یک تجربه براتون بنویسم. من صدای ساز سنتور رو اونجا چند بار شنیدم و از اونجایی که خودم چیزی حدود 3 سال ساز زدم گوشم با صدای ساز سنتور آشناست. البته هیچوقت در ساز زدن پیشرفت خوبی نداشتم و ادامه هم ندادم هم بخاطر اینکه خیلی دیر شروع کرده بودمش و من اون زمان لازم برای تمرین رو بخاطر گرفتاری های کارم نداشتم و هم اینکه کلا خیلی آدم با استعدادی نیستم. بگذریم ، اما فقط خواستم بگم گوشم به ساز سنتور آشناست و الان هم گاهی که صدای سازم رو میشنوم ، دقت میکنم ببینیم چه اطلاعاتی در صدای اجرای زنده این ساز هست که در یک رکورد نیست.

ببینید صدای ساز استاد مشکاتیان که بشکلی معمولی صدا برداری و رکورد شده و توسط یک سیستم صوتی پخش میشود واقعا قابل قیاس با اجرای زنده نیست و اطلاعات خیلی زیادی در اجرای زنده حس و شنیده میشود که در رکورد شنیده نمیشود اما چیزی که برای من جالبه اینه که صدای ساز من و یا صدای ساز استادم در یک اتاق با آکوستیک نامناسب به زیبایی و آرامش صدای سی دی استاد مشکاتیان با سیستم صوتی آقای الکساندریان و در خانه ایشان نیست.

یعنی حتی اگر استاد مشکاتیان در خانه ما ساز بزنند صدای شنیده شده گرچه اطلاعات بیشتری رو به من میده اما زیبایی و آرامش اون کمتر از حالتی است که صدای ساز استاد در یک فضای آکوستیکی مناسب با تجهیزات خوب رکورد بشه و توسط یک سیستم صوتی خوب در یک آکوستیک خوب پخش بشه.

آیا میتونید این ادعای من رو باور کنید؟!

میدونید صدای رکورد شده از چند تا فیلتر غیر خطی رد میشه تا بگوش ما برسه؟!

خود میکروفن پاسخ محدودی داره و کاملا هم خطی نیست و کابل اون میکروفن تا پردازش های دیجیتالی که اون حس و حال موسیقی رو میگیره تا اون 16 بیت که خودش خیلی تاثیر داره و دوباره موقع پخش هم کل سیستم صوتی روی صدا تاثیرش رو میگذاره اما با همه اینها صدا وقتی در یک آکوستیک خوب رکورد و در یک آکوستیک خوب شنیده میشه موسیقی به ما آرامش لازم رو میده اما یک اجرای زنده در یک آکوستیک بد بیشتر اعصاب آدم رو خورد میکنه.

معنی این ادعا اینه تاثیر آکوستیک بد از نظر Musicality خیلی بیشتر از تاثیر کل تجهیزات ای است که از لحظه صدا برداری تا پخش توسط یک سیستم صوتی بر روی صدا تاثیر میگذارند.

حتی اگر نوازنده بودید حتما فکری بحال آکوستیک مکانی که در آن ساز میزنید بکنید چون لذت شنیداری ساز زدن در یک فضای خوب خیلی بیشتر از یک فضای معمولی است.

من معتقدم آکوستیک بد آرامش رو از شنونده میگیره و در دراز مدت موسیقی بجای آرامش دادن مغز رو خسته میکنه. من دوبار که دیر وقت از خانه آقای الکساندریان برمیگشتم احساس کردم خیلی حالم خوب هست و اولش فکر کردم شاید دارم اشتباه میکنم اما دفعه بعد که رفتم خانه ایشان و کلا دو ساعت به موسیقی هایی که دوست داشتم گوش کردم موقع برگشتن احساس خیلی خوبی داشتم. نمیدونم چه جوری این حس رو تشریح کنم اما یه جورایی انگار سرمست شده بودم، انگار در ناخودآگاه ذهنم آرامشی خاص وجود داشت که قبل از رفتن به آنجا آن آرامش را نداشتم. انگار یک حس خوب با من همراه شد و خیلی احساس راحتی و سبک بودن داشتم.

این حالت از نگاه من تاثیر موسیقی بر من بود قبلا هم موسیقی Enigma تاثیر خاصی بر من داشت که جاهای دیگه تجربه نکرده بودم و فکر میکنم یک موسیقی خوب با یک سیستم صوتی خوب و در یک فضای آکوستیکی خوب میتونه خیلی از لحاظ حسی بر ما تاثیر زیادی داشته باشه بطوری که یه جورایی حالمون خیلی خوب بشه.

امیدوارم تونسته باشم منظورم رو از “حال خوب” درست بیان کرده باشم. آکوستیک خوب اجازه میده حتی یک سیستم صوتی متوسط کاری کنه که ارتباط خیلی خوبی با موسیقی برقرار کنید و موسیقی کاملا بر شما تاثیر مثبتی داشته باشه.

در این حالت دیگه ذهنتون فراموش میکنه شما آمپلی فایرتون Single Ended لامپی آودیو نت نیست و یا سورس دیجیتالتون dCS نیست و یا کابل ها بهترین نیستند و …

با موسیقی در ارتباط هستید…

اما چیزی که از یک سیستم میمونه اون Satisfy کردن شنونده در دراز مدت هست و حرف من اینه این سیستم با این آکوستیک بیشترین توانایی رو در Satisfy کردن شنونده در دراز مدت داره چرا که بعد از شنیدن موسیقی شنونده یک حس خیلی خوب خواهد داشت.

من اگر ارزش 1000 به این صدا دادم و به بقیه ارزش زیر 100 دلیلش بیشتر به همین Long Listening Satisfaction برمیگشت و اینکه این صدا در دراز مدت ما رو نگه میداره و اجازه میده لذت ببریم در عین اینکه صدا بسیار Musical و زیباست.

من فکر میکنم اگر من صاحب یک مجله های فای در دنیا بودم یک سوم مطالبش رو به آکوستیک سیستم اختصاص میدادم ، یک سوم دیگر مطالب رو به نحوه صدا گرفتن و سیستم Setup کردن و بهینه کردن (شامل همه Tweak ها و Tune ها و توجه به همه مسائل از جمله به برق و لرزش و …) و یک سوم آخر رو به کامپوننتها اختصاص میدادم و البته اجازه نمیدادم نوشته های هر تحلیل گری چاپ بشه چون بیشتر اونها خیلی تسلط و تجربه لازم رو به کارشون ندارند.

متاسفانه مجلات بیشتر از اینکه بعنوان یک همراه و با دیدی انتقادی به کاربران کمک کنند یه جورایی انگار زاییده خود بازار هستند که فقط با تحریک کاربران پتانسیل لازم برای فروش بیشتر رو مهیا میکنند.

اینهمه تعریف از یک کامپوننتی در یک مجله میبینید که شاید 1 درصد میوزیکالیتی رو افزایش نده اما 50 هزار دلار قیمتش هست و در همون مجله حتی یک کلمه از آکوستیک نوشته نشده.

درسته یه چیزهایی در مورد آکوستیک نوشته میشه اما همه ما میدونیم با خوندن مجلات هیچ کس به مقیاس اهمیتی که آکوستیک داره پی نمیبره و از نگاه من تناسب تاکید روی شاخص ها در مجلات طوری هست که هیچ وقت به ذهن یک آدم خطور نمیکنه که بدون آکوستیک لذت بردن تقریبا امکان نداره و پول خرج کردن بیهوده هست. تاثیر آکوستیک رو حتی خیلی از مهندسان صدا هم که استودیو دارند خیلی جدی نمیگیرند و خیلی از اونها اگر ازشون بپرسید برای بهتر شدن صدا چه باید کرد بیشترشون معتقدند باید کامپوننت ها بهتر بشه مثلا از میکروفن بهتری استفاده کنیم و یا از میکسر با کیفیت تری و حتی اونها هم خیلی از تاثیر زیاد آکوستیک با خبر نیستند.

مطمئن باشید مجلات کاملا آگاهانه در خدمت گردش مالی صنعت صدا هستند.

Read More

یک معجزه DPOLS

چهارشنبه 5 نوامبر 2008
/ / /

دیشب من صدایی شنیدم که غیر قابل باور بود و یک تصور جدید از صدای استریو در من شکل گرفت و مقیاس تفاوت ها در ذهنم کاملا تغییر کرد و دلیل این مساله بیش از هر چیز جابجایی بلندگو در یک آکوستیک خوب بود.
چقدر دوست داشتم بقیه هم در درجه اول آکوستیک رو درست میکردند و هم به برق و گراند اهمیت میدادند و هم لرزش را از سیستم حذف میکردند و مهمتر از همه بهترین جای بلندگو رو پیدا می کردند.
اما متاسفانه اونجوری که من دوست دارم باشه نیست و کمتر کسی به این جور چیزها اهمیت میده ، بیشتر دوستان دنبال تغییر و ارتقا هستند تا بهینه سازی شرایط.
ایشان فضای آکوستیکی خیلی خوبی دارند، عرض اتاق نزدیک به 15 متر میشد (البته حدس میزنم) و کل سطوح سقف و دیوار پشت و دیوار روبرو و کف زمین از چوب بود. عملا از پشت سر بازگشتی حس نمیشد و من فقط کمی سقف رو به خودم نزدیک میدیدم و هیچ محدودیت دیگه ای از نظر آکوستیکی حس نمیشد. بلندگو ها رو از دیوار عقب به فاصله فکر کنم 1.5 متر به جلو آوردیم و مبلمانی که نزدیک به بلندگو بود را از بلندگو دور کردیم تا ما عملا نه بازگشت از سطوح کناری داشته باشیم و نه دیوار پشت تاثیری بر تصویر صدا بگذارد.
قبلا بلندگوها عقب تر بود و مبلمان فضای هال سمت چپ و راست هم به بلندگو کمی نزدیک بود.
آکوستیک قبلا هم خوب بود اما مبلهای نزدیک بلندگو و نزدیک بودن بلندگو به دیوار عقب روی صدا تاثیر منفی داشتند اما با جابجایی بلندگو و دور کردن مبل ها بطور کاملا اتفاقی صدا تبدیل به یک صدای رویایی شد.
وای ، بقول خارجی ها wow ، من این عبارت رو بارها تکرار کردم ، همش میگفتم چرا صدا اینجوری شد؟!!! ….
من که اون شب هوش از سرم پرید ، چراغها رو خاموش کردیم و چشم ها رو بستیم ، 4 ساعت موسیقی شنیدیم بدون اینکه حرفی بزنیم ، دلمون نمیخواست صحبت کنیم و فقط گاهی جامون رو عوض میکردیم تا لذت این صدا رو تقسیم کرده باشیم هر چند در هر جای این خونه صدایی رویایی شنیده میشد.
یادتون هست گفتم اگر بالای 1000 دلار خواستید خرج کنید اول آکوستیک رو درست کنید؟
باور کنید اون موقع که چنین چیزی رو مینوشتم حتی تصورش رو نمیکردم تاثیر آکوستیک تا این اندازه زیاد باشه اونم بر روی لذت شنیداری. شاید خریدن یک سیستم 100 هزار دلاری دقت صدا رو از یک سیستم 1000 دلاری خیلی بیشتر کنه اما آیا لذت شنیداری رو هم به همون نسبت زیاد میکنه؟
از نظر من نه و این رابطه قیمت با لذت شنیداری اصلا خطی نیست اما برای من جالب بود آکوستیک و Speaker Placement خوب در مقیاسی باور نکردنی لذت شنیداری رو همراه با دقت افزایش میداد.
من صدای دایانا کرال و پیانویی که میزد رو چنین رویایی و پر از احساس نشنیده بودم. Passion صدا خیلی خیلی بالا بود و تفاوت ایجاد شده در Musicality صدا غیر قابل باور بود ، غیر قابل باور بود ، غیر قابل باور بود.
من دلم نمیخواد برای شما از مقیاس این تفاوت بگم و دوست دارم یه روزی بشه شما چنین تاثیری رو خودتون با شنیدن درک کنید چون گاهی اونقدر تفاوت زیاد هست که من دلم نمیخواد مساله مقایسه رو مطرح کنم. مثلا شما هیچ وقت نمیتونید دو چیز خیلی متفاوت رو با هم مقایسه کنید و به هرکدومشون یک امتیاز بدید چون وقتی میبینید این تفاوت اینهمه زیاد هست حتی دلتون نمیاد این دو رو کنار هم بگذارید.
صدایی که من اون شب شنیدم با همه صداهایی که شنیدم چنین تفاوتی داشت، دلیلش بیش از هر چیز دیگر آکوستیک و Speaker Placement بود.
هرچند دلم نمیخواد این صدا رو کنار صداهای دیگه ای که شنیدم بگذارم اما یک مقیاسی رو میگم تا شما یک دیدی داشته باشید.
کل صداهایی که شنیدم از Neutral ترینشون که dCS Scarlatti با Krell Evo One & Two بود ، از Emotional ترینشون که Audio Note Ankoru & M3 با Wilson Maxx بود و از Real ترینشون که Quad 2905 با Audio Note Ankoru بود و همه صداهای دیگه ای که شنیدم ارزش شنیداریشون رو من بین 0 تا 100 در نظر میگیرم و صدایی که اون شب شنیدم رو 1000 .
در یک آکوستیک معمولی (مثل خانه همه دوستانی که در آنجا صدا شنیدم و از جمله خانه خودم) من به صدای یک ضبط بی کیفیت 200 هزار تومنی امتیاز 1 میدم و به یک سیستم صوتی خیلی خوب مثلا 300 هزار دلاری نهایتا 100 امتیاز میدم و به صدای سیستمی که اون شب شنیدم هم در یک فضای معمولی امتیاز 75 .
میخواهید باور کنید یا نه اما من به صدای سیستم در آن شب بی نظیر امتیاز 750 میدهم و معتقدم اگر آن سیستمی که در یک آکوستیک معمولی امتیازش 100 بود و رفرنس بحساب می آمد در شرایط ایده ال اکوستیکی و جای مناسب بلندگو نهایتا میشه 1000 .
به تعبیر دیگر یک سیستم صوتی معمولی زیر 10 هزار دلار در یک آکوستیک ایده ال ممکنه تا 7 برابر ارزش شنیداری بیشتری از یک سیستم صوتی 500 هزار دلاری رفرنس در یک آکوستیک معمولی داشته باشه.
دوست دارید باور کنید ، دوست ندارید باور نکنید و به خرج کردن بیهوده برای خریدن سیستم های گران تر در همان آکوستیک معمولی ادامه دهید. اگر امکانش رو داشتید جای بلندگو رو پیدا کنید تا شاید به باور من برسید.
دقت کنید دارم در مورد لذت شنیداری و Musicality صحبت میکنم و این تفاوت در Fidelity نیست که بگیم خیلی ربطی به لذت بردن نداره بلکه این تفاوت دقیقا در لذت شنیداری هست و آکوستیک خوب یک جهش وحشتناک در Musicality و لذت شنیداری ایجاد میکنه.
من در گذشته هم خیلی روی مساله آکوستیک تاکید داشتم اما واقعا چنین مقیاسی رو خودم هم باور نداشتم و فکر نمیکردم تاثیر فضا بر لذت شنیداری خیلی خیلی بیشتر از ارتقا از یک سیستم 1000 دلاری به یک سیستم 500 هزار دلاری هست.
باید یک چیز رو اعتراف کنم ، من سیستمهای زیادی شنیدم و خیلی هاشون بالای 50 هزار دلار بودند ، همیشه دنبال لذتی (اون utopia که ذهن همه ما از یک صدای رویایی میسازه و شباهتی به این صداهای معمولی که حتی از سیستم های گران میشنویم نداره) بودم که در هیچ کدوم از صداها پیداش نکرده بودم و همیشه سعی کردم دلایلش رو پیدا کنم ، مثلا از مینی مالیست نوشتم ، از کابل ها نوشتم ، از نبودن برندهای خوب در ایران نوشتم ، از آکوستیک بد نوشتم ، از های فای گرفتگی نوشتم ، از سیاست های بازار نوشتم ، از Tune نوشتم ، از برق نوشتم و قرار هم هست از ضعف های Stereophonics بنویسم… من به همه نوشته هام عمیقا اعتقاد دارم اما امروز یک چیز دیگه رو هم اضافه میکنم اونم اینکه اگر یک فضای خوب داشته باشید لذت شنیداری اونقدر بالا هست که یک سیستم معمولی که در حد توان مالی اون رو بر اساس سلیقه شنیداریتون میخرید و بشکل درستی Setup اش میکنید برای شما راضی کننده باشه.
هرچند سیستم بازی ممکنه تموم نشه اما حداقل اینه که صدا آزار دهنده نیست چون بهترین سیستمها هم در یک فضای آکوستیکی نامناسب یا ارزش شنیداری ندارند و یا آزار دهنده هستند.
من قبلا صدا Review کردم و در مورد شاخص های صدا نوشتم اما در مورد صدای اون شب باید از لذت شنیداری بنویسم چون واقعا خود سیستم رو کاملا فراموش کردم.
گاهی به خودم میگفتم ای کاش امکانات لازم رو میداشتم که از همه تجربه هام برای گرفتن صدا استفاده کنم ، یک فضای مجزا رو خودم آکوستیک کنم و هزینه خرید سیستمی که دوستش دارم رو میتونستم بدم تا به اون Utopia میرسیدم و به همه میگفتم های فای ارزشش رو داره اما چون خودم چنین امکانی نداشتم و از بقیه کسانی هم که در ایران به های فای علاقه مندند و امکانات مالی خوبی هم دارند ناامید شده بودم فکر نمیکردم یک روز اون صدا رو بشنوم.
صدای اون شب این نوید رو داد که های فای ارزش خیلی زیادی داره به این شرط که اصولش رو خوب یاد بگیریم.
اگر شما آرزوی داشتن یک سیستم صوتی عالی رو دارید من برعکس شما دلم میخواد یک فضای خوب شنیداری داشته باشم و در اون از شنیدن صدا لذت ببرم. من به شنیدن صدای یک سیستم صوتی خوب (نمیگم خیلی معمولی یا خیلی عالی) در یک فضای عالی شنیداری خیلی خیلی علاقه مند ترم تا به شنیدن صدای یک سیستم خیلی عالی 500 هزار دلاری صوتی در یک فضای آکوستیکی معمولی.
اما در مورد تفاوت های صدا:
اول اینکه تمام رکوردهایی که قبلا جاهای دیگه شنیده بودم حتی تو سیستمهای خیلی خوب کاملا متفاوت از قبل پخش میشدند.
صدای ناحیه Midrange و خصوصا فرکانسهای بالاتر کاملا تغییر ماهیت و تغییر شاخص (Timbre) داشت.
در فرکانسهای پایین هم تغییرات کاملا زیاد بود و صدا بالانس تر ، کنترل شده تر و شفاف تر و مشخص تر پخش میشد.
تصویر صدا هیچ محدودیتی از نظر عرض ، ارتفاع و عمق نداشت و وقتی چشم بسته بود کاملا بلندگو ها Disapear بودند یعنی از فضا صدا شنیده میشد و نه از بلندگوها.
وارد یک تعامل کاملا متفاوت با موسیقی شدم ، صدایی بسیار شفاف با جداسازی کامل ، بسیار بسیار Airy و راحت و بسیار Open و Transparent .
صدا و سیستم صوتی (بلندگو و کابل و سورس دیجیتال و … همه و همه از ذهن شسته شد و رفت و جایش موسیقی نشست) کاملا فراموش شد و فقط و فقط موسیقی در فضا حضور پیدا کرد و همه تمرکز ذهن متوجه موسیقی شد ، من هوش از سرم رفت و غرق موسیقی شدم…
اصلا در این حالت موسیقی حتی مجال نمیداد که به سیستم فکر کنم و یا شروع به حرف زدن کنم ، من در فضایی جدید با موسیقی در ارتباطی عمیق بودم.
فضای استریویی بسیار مطبوع و گوش نواز ساخته میشد که تمام سازها مثل حریری نرم و راحت گوش رو نوازش میکردند
، در اون فضا فقط موسیقی بود و لذت شنیداری و نه چیز دیگری.
موسیقی Enigma منو به گذشته ها برد و حسی عمیق رو در من بیدار میکرد ، صدای دایانا کرال در Broken Dreams رویایی بود و هیچ شباهتی به صدای دایانا در سیستمهای صوتی دیگر نداشت ، از اون معتاد کننده تر صدای پیانوی دایانا بود که با من حرف میزد.
آیا من خواب بودم ؟ آیا این رویا حقیقت داشت؟
دوباره میخوام اون صدا رو بشنوم ببینم آیا من قبلا خواب ندیدم؟!
آیا های فای دروغ نبود؟ آری دروغ نبود و ندانستن های ما چهره زیبای موسیقی رو پنهان کرده بود.
آیا محدودیت های سیستم صوتی را نمیشد حس کرد؟ چرا ، اما لذت شنیداری اونقدر بالا بود که حتی برای یک گوش حساس به تفاوت ها اصلا نه جلب توجه میکرد و نه اهمیتی داشت. مغز ما دنبال رفرنس نیست و دنبال ارتباط برقرار کردن با صداست و این صدا کاملا با مغز من در ارتباط بود. حتی ذهن کسی که خیلی دنبال تحلیل کردن و دقت در محدودیت های صداست هم شیفته موسیقی میشد و روی خود موسیقی تمرکز میکرد.
آیا یک شنونده به چیزی بیشتر از این نیاز دارد؟ از نگاه من نه …
آیا من حتی در این شرایط سیستم ارتقا خواهم داد؟ اگر دنبال موسیقی گوش کردن باشم نه اما اگر دنبال سیستم بازی باشم چرا.
گاهی در آهنگ هایی که قبلا در سیستم من یک هیجان غیر طبیعی در صدا بود و به شنونده به نوعی اون هیجان رو القا میکرد در خانه آرمن بخاطر تغییر ماهیت صدا آن هیجان ها نبود و موسیقی بشکل دیگری پخش میشد و گاهی هم آهنگ هایی که من قبلا خیلی دوستشان نداشتم خیلی دوست داشتنی و شنیدنی پخش میشد و من دیگه نمیتونستم چنین چیزی رو باور کنم که حتی لذت شنیداری هر آهنگ هم یه جورایی دچار تغییر شده بود.
این نشون میده قبلا من چیزهایی که در سیستم خودم و در خانه ام شنیده بودم به کل یک چیز دیگر بود و با آنچه در آن شب پخش میشد ارتباطی نداشت.
آیا من در خونه خودم موسیقی میشنیدم ؟ نه ، فکر کنم بیشتر صدا میشنیدم تا موسیقی …
مقیاس تغییر باور کردنی نبود و در همه شاخص ها ما با یک تغییر غیر قابل باور روبرو بودیم.
چه تصویری Soundstage داشتیم ، از زاویه 30 درجه بین محور بین دو گوش شنونده با محور راستای عمود بر خط واصل بلندگو ها صدایی از حول و حوش 7 متری به گوش میرسید و در همان حال بدون کوچکترین تداخلی صدای Vocal از روبرو بین دو بلندگو در فاصله 5 متری شنونده شنیده میشد، یک فضای بزرگ ، عمیق که تمام صداها با شفافیت کامل هرکدام در جای خود شنیده میشدند.
من باور نمیکردم اینهمه Information در یک رکورد معمولی ذخیره شده باشه چرا که تمام effect های صدا ، Ambience رکورد سازها ، بهمراه تمامی صداهای پس زمینه با وضوحی باور نکردنی سرجای خودشون و با بافتی مخملی گوش رو نوازش میکردند و اون هارمونیکهای کوچک و دوست داشتنی چه خوب شنیده میشد.
ما در Time Domain وارد یک مقیاس میکروسکپی شده بودیم چرا که همه تحرکات خیلی ضعیف پس زمینه صدا هم براحتی و بدون انرژی مبهم شنیده میشد و من رو غرق خودش کرده بود.
صدا نفس میکشید و در Stage خیلی طبیعی حرکت میکرد با Air و عمق و حجم زیاد که انگار کنسرت رو کاملا روبروی شما مجسم میکرد.
آیا دیسک 16 بیت دیجیتال که من اینهمه زدم تو سرش اینهمه اطلاعات در خودش داشت؟ وای ، باید بگم برای من هنوز غیر قابل باور هست.
آیا نگاه شنوندگان غیر حرفه ای به سیستم ها که همیشه آنها را در شرایط غیر بهینه و در یک فضای نا مناسب میشنوند میتواند خیلی خیلی از حقیقت فاصله داشته باشد؟
از نظر من آری و برای نظر دادن در مورد کامپوننت ها باید بسیار دقت کرد.
قبول کنید من حق داشتم وقتی میپرسیدید نظرت راجع به فلان دستگاه چیست من میگفتم من اون رو در شرایط خوب نشنیدم و چیزی برای گفتن ندارم.
تازه میخواستم به Stereophonic گیر بدم و بگم بهتره از Ambiophonics استفاده بشه ، چرا ؟ شاید چون تابحال چنین تصویر صدایی نشنیده بودم… طبیعتا الان وقتی بخوام از Stereophonic حرف بزنم خیلی نمیزنم تو سرش .
این صدا منو به هم ریخت ، باورتون نمیشه تفاوت رکورد ها، هم خیلی خیلی زیاد بود و هم هر کدومشون انگار یک جور دیگه پخش میشدند و انگار یک دریچه بزرگ و متفاوت به روی شنونده باز شد که خیلی چیزها در آن شنیده میشد و اطلاعات زیادی از صدا به گوش شنونده میرسید.
تصویر صدا Airy و فوق العاده شناور بود که اصلا احساس نمیکردید بلندگویی این وسط هست و مهم تر از همه صدا خیلی خیلی بخاطر اون Air و فضا راحت پخش میشد ، منو یاد کنسرت زنده دف انداخت که تو اون هیچ بلندگویی نبود و مستقیما صدای دف شنیده میشد.
سازها در این فضا حضور داشتند و چه راحت حرکت میکردند و سیستم بخاطر مینی مال بودن (لامپ و اتصال مستقیم dCS به Power) صدایی زنده ، Immediate و Musical میداد که هوش از سر آدم میبرد.
انگار های فای Game Over شده بود و من اصلا فکر بهتر شدن این صدا هم به ذهنم خطور نمیکرد.
تصویر صدا خیلی باز Open و شفاف بود و در فرکانسهای وسط صدای Vocal موجودیتی باور نکردنی داشت و در فرکانسهای بالاتر نه تنها شفافیت و Air افزایش چشمگیری داشت بلکه جنس صدا و Texture هم یک حالت کاملا مخملی ، طبیعی و زنده پیدا کرد.
صدا چه راحت جریان پیدا میکنه و اون انرژی مثبت رو به مغز تزریق میکنه (صدا بقول دوستان خیلی فاز میداد و خیلی به مغز حال میداد) ، کم کم تو صندلی فرو میرید و همه چیز رو فراموش میکنید.
صدا در فرکانسهای پایین دیگه اون حالت Hang و مبهم رو نداره و حالت طبیعی تری داره.
صدا اصلا حالت در هم رفتگی ، مبهم و مه آلود ، گم و قاطی ، فوروارد و ناراحت رو نداره و بسیار شفاف و راحت هست و البته فوق العاده Musical و دوست داشتنی.
فرض کنید روبروی یک کنسرت زنده نشسته اید و صداها از هر طرف و با هر فاصله ای از شما با شفافیت و راحت شنیده میشوند و جریانی طبیعی و راحت دارند، صدا در آن شب هم همینگونه بود و اصلا محدودیت تصویر حس نمیشد.
اگر رفتید آنجا حتما آلبوم Amused To death آقای راجر واترز رو بشنوید که با ایجاد یک سری افکت (با پردازش های خاص دیجیتال روی اطلاعات سیگنال صدا) یک تصویر 180 درجه به شما میده. محال ممکن هست شما چنین تصویری رو در یک فضای معمولی بگیرید و ازش لذت ببرید.
حرکت موجی و زنده صدای ابر از راست به چپ بین دو بلندگو واقعا شنیدنی هست و کاملا احساس حضور واقعی رو تداعی میکرد.

Read More

تحلیل صدای Audio Note M3-Ankoru, The Third, Wilson MAXX

یکشنبه 26 اکتبر 2008
/ / /

لازم شده قبل از نوشتن تحلیل صدا در مورد Musicality مطلبی بنویسم که تا وقت و حوصله اجازه بده بد نیست قبلش شما لینک زیر رو دنبال کنید و ببینید Romy چه نظری داره :

http://www.goodsoundclub.com/Playback/MyPlayback.aspx

منظور من همون بخش اول صحبتش در مورد صدا هست.

این روزها هم روی مساله Review نوشتن و توضیح مفاهیم Subjective کار میکنم و هم روی Ambiophonics که شاید جایگزین جالبی برای Stereophonics باشه و هم باید چند تا تحلیل عقب افتاده رو بنویسم.

هرچند وقت کافی نداشتن یک مشکل حساب میشه اما فکر میکنم در همین شرایط هم ادامه دادن برای من لذت بخش هست.

در انجمن یک تاپیک در مورد فعالیت این سایت ایجاد شده و من دوست دارم نظرات همه دوستان رو در مورد نقاط ضعف سایت بشنوم ، شاید مسیر حرکت بهتر بشه هرچند من خیلی آدم حرف گوش کنی نیستم و بیشتر اوقات کاری که دوست دارم رو انجام میدم (: .

Read More

Wonderful Midrange, Communicative System

شنبه 25 اکتبر 2008
/ / /

امروز صبح مهمان دوست خوبی بودم که عاشق ترین Audiophile ایران هست، شایدم همه دنیا

مهندس پوینده عزیز یکی از دوستانی است که من همیشه خجالت زده لطف ها و محبت هاشون هستم و همیشه دلگرمی های ایشان برای من یک غنیمت هست. جدا از همه خوبیها باید اعتراف کنم من چیزهای زیادی از ایشان آموختم و تجربیات ایشان همیشه کمکی بوده به من در مسیری که پیش گرفتم.

مهندس چند روز پیش دستگاه Audio Note M3 Pre Amplifier و Ankoru Power Amplifier رو خریداری کردند و من امروز برای شنیدن صدا مهمان ایشان بودم.

اجازه بدید قبل از اینکه کلی از این صدا تعریف کنم اول مطالبی رو برای مخاطب بیان کنم تا بهتر بدانیم چرا این صدا در این حد تاثیر گذار بود.

ببینید من لازمه قبل از تحلیل یک شرحی در مورد وضعیت مغز هنگام شنیدن صدا بدهم. من فکر میکنم وقتی ما به یک صدا گوش میدهیم مغز سعی میکنه با سیگنال صدا ارتباط برقرار کنه و بخش هایی از مغز طبیعتا تحت تاثیر قرار میگیرند. البته فراموش نکنید من منظورم شنونده ای است که فقط به صدا گوش میده و دنبال تحلیل صدا نیست.

یعنی یک شنونده هم میتونه تو مد تحلیل و آنالیز صدا باشه و هم میتونه تو حالت نرمال باشه که به صدا گوش میکنه ، منظورم من مد نرمال هست که اکثر ما وقتی به صدا گوش میکنیم در آن مد هستیم. حرف من اینه وقتی یک سیگنال صدا دریافت میشه مغز اون سیگنال رو پردازش میکنه و سعی میکنه همون سیگنال رو درک کنه و نمیاد اون سیگنال رو تو ذهن با یک مرجع بسنجه. مثلا وقتی صدای یک ویولن رو با یک ضبط ماشین خیلی بد و در شرایط بد میشنویم مغز روی همون صدا پردازش انجام میده و نمیاد این صدا رو با رفرنسی قیاس کنه که قبلا در یک اجرای زنده شنیده و برای همینه هروقت صدای سیستمی رو میشنویم باید ببینیم وضعیت میزان ارتباط مغز ما هنگام شنیدن صدا چگونه هست نه اینکه اون صدا رو با یک رفرنس ای مقایسه کنیم.

منظورم اینه وقتی من صدای یک آمپلی فایر لامپی رو میشنوم شاید در قیاس با یک آمپلی فایر Solidstate خوب اون Neutrality و Cleanness رو نداشته باشه اما مساله اینه مغز من هنگام شنیدن صدا نمیاد یک مقایسه انجام بده و بعد این تفاوت رو بهانه ای کنه برای لذت نبردن، بلکه با همین صدا شروع به برقراری ارتباط میکنه ، سعی میکنم بیشتر توضیح بدم.

فرض کنید یک قطعه موسیقی رو یک آدم غیر حرفه ای تو اتاق شما بشکل زنده بدون دخالت هیچ سیستمی اجرا کنه ، ممکنه شما ازش لذت نبرید و حتی رفرنسی هم از یک اجرای خوب نداشته باشید و یا برعکس، ممکنه از شنیدنش لذت ببرید در حالی که یک نوازنده حرفه ای وجود داشته باشه که بشکل بهتری اون رو برای شما اجرا کنه اما شما بهرحال در لحظه اجرا توسط نوازنده غیر حرفه ای لذتتون رو میبرید و به یک اجرای بهتر فکر نمیکنید . مهم اینه وقتی ما به یک قطعه موسیقی گوش میدهیم ، چه این صدا اجرای زنده روبروی ما باشه و چه با بدترین سیستم صوتی برامون پخش بشه مغز ما در وضعیت تمرکز روی همون صدا قرار میگیره و نمیاد صدای شنیده شده رو با یک رفرنسی مقایسه کنه مگر اینکه بخواد صدای شنیده شده رو تحلیل کنه.

مقایسه با یک رفرنس کار یک تحلیلگر هست که میاد بر اساس تجربه اش صدا رو در شاخص های مختلف با ایده الی که داره مقایسه میکنه و در مورد صدا نظر میده اما یک شنونده فقط به خود موسیقی توجه میکنه و من کلا همیشه تاکید داشتم باید صدا بشنوید و تحلیل خوندن خیلی کار مفیدی نیست چون شرح تفاوت های یک سیستم صوتی با یک صدای ایده ال نمیتونه خیلی جالب باشه.

مساله دیگه ای که هست اینه همه سیستمها چه لامپی چه ترانزیستوری ، چه درایوری چه الکترواستاتیک و … همه و همه محدودیت هایی دارند و هر کدوم بشکلی از ایده ال فاصله دارند.

من نظرم اینه باید ببینیم به چه موسیقی هایی گوش میکنیم ، هر موسیقی با بخشی از مغز ما در ارتباط هست و یک نوع تاثیر خاص روی ما دارد، مثلا موسیقی سنتی در دستگاه دشتی یک ارتباط حسی و عرفانی برقرار میکنه و یک موسیقی مثل Hard Rock یه جورایی خشونت و قدرت رو در ما تحریک میکنه.

برای شنیدن موسیقی در دستگاه دشتی با صدای شجریان باید ببینیم چه شاخص هایی باید دست نخورده باقی بمونند تا ما بیشترین ارتباط رو با موسیقی برقرار کنیم و از موسیقی لذت بیشتری ببریم. سیستم صوتی مورد انتخاب باید در اون شاخص ها خیلی خوب عمل کنه تا اجازه بده ما بیشتر از موسیقی لذت ببریم. مثلا اگر بخواهد اون حسی که در صدای شجریان هست رو منتقل کنه باید Presence و Harmonic Richness خیلی خوبی داشته باشه و خیلی هم نیازی نیست پهنای باند خیلی زیاد و باس خیلی Physical ای داشته باشه. فقط باید در Midrange خیلی خیلی Natural عمل کنه و یا اگر شاخصی رو تغییر میده باید طوری تغییر بده که ذهن هنگام شنیدن توجه اش جلب نشه و یا احساس کم بودن چیزی رو نداشته باشه ویا آزاردهنده نباشه تا بتونه به اون صدا عادت کنه.

در مقابل اگر قرار شد متالیکا گوش بدیم طبیعتا چون هیچ حس لطیفی در موسیقی نیست و یک نوع خشونت باید منتقل بشه سیستم باید باس خیلی خوب و Macro Dynamic و Punch خیلی خوبی داشته باشه و خیلی مهم نیست تمام هامونیک های فرکانسهای میانی رو خیلی طبیعی بازسازی کنه.

نتیجه اینکه برای مغز من مهم نیست چقدر اون سیستم به ایده ال نزدیک باشه بلکه مهم اینه اجازه بده من با موسیقی ارتباط برقرار کنم همین.

از این دو مساله من نتیجه میگیرم میزان لذت شنیداری من از یک موسیقی که یک سیستم صوتی برام پخشش میکنه به میزان ارتباطی است که مغز من با اون موسیقی برقرار میکنه و در اون لحظه سیستم با همه محدودیت هایی که در مقیاس با ایده ال داره باید کاری کنه که من از موسیقی لذت ببرم. ممکنه سیستم خیلی Neutral نباشه ، ممکنه گسترش فرکانسی خیلی زیادی نداشته باشه ، ممکنه اون punch و انرژی رو نداشته باشه و … اما ممکنه اجازه بده من از صدای شجریان خیلی لذت ببرم و شجریان رو در فضای خانه ام ببینم ، خیلی خوبه چرا؟ چون من موقع شنیدم ذهنم نمیاد گسترش فرکانسی سیستم رو اندازه گیری کنه و اون رو با ایده ال بسنجه و یا نمیاد به Neutral نبودن سیستم توجه کنه، مغز من روی میزان ارتباطش با صدایی که داره پخش میشه تمرکز میکنه و اگر سیستم اجازه بده مغز بتونه ارتباط عمیقی برقرار کنه دیگه ما به اون چیزی که میخواهیم رسیدیم.

نتیجه اینکه دنبال مقایسه لامپ با ترانزیستور یا مقایسه درایوری با الکترواستاتیک و پیدا کردن ایده ال نباشید چون هم همه سیستمها بشکلی خاص از ایده ال فاصله دارند و هم لذت شنیداری خیلی دنبال ایده ال نیست و تمرکز مغز روی خود صدا هست نه مقایسه صدا با یک صدای ایده ال.

ملاک ارزش گذاری و هزینه کردن برای صدا باید بر اساس لذت شنیداری هنگام شنیدن باشد و نه مسائل دیگر.

همه سیستمها محدودیت دارند و هر محدودیت در شاخصی زمانی برای مغز مهم میشه که اون محدودیت اجازه ارتباط با اون نوع موسیقی رو بگیره و یا تحت تاثیر قرار بده. همه ما شنیدیم که صدای رادیوهای لامپی در گذشته خیلی خوب بود و قبلا هم گفتم من یک ضبط ساده سونی کوچک دارم که وقتی صداش رو میشنوم یه جورایی از خودم خجالت میکشم. این همه سال وقت گذاشتم ، review خوندم ، تست کردم و … اما آخرش صدای شجریان در این ضبط کوچک خیلی خیلی لذتبخش تر از اون سیستم گنده و ۱۰ هزار دلاریم هست. بقول تونی Very Impressive but where is the Music

چرا؟

چون نمیدونستم سیستم Complex من اون حس و حال midrange رو از بین میبره و اگر همه چیز رو در حد بالا بده اما اون حس و حال رو بگیره دیگه کار تمومه و لذت بردن از موسیقی امکان نداره.

نمیدونستم لذت بردن از یک موسیقی سنتی به توانایی سیستم در Midrange برمیگرده و توانایی اون در Harmonic Richness ، Presence و نزدیکی صدا.

نمیدونستم ساعت ها شنیدن موسیقی سنتی و غرق صدا شدن به شاخص هایی برمیگره که این سیستمهای Complex بازار در اونها ضعیف هستند.

نمیدونستم و برای همین این همه خرج بیهوده کردم …

من نمیام بگم ترانزیستور باید حذف بشه و باید کنار گذاشته بشه نه ، من معتقدم هر کدوم جایگاهی دارند و با موسیقی هایی جواب خاص خودشون رو دارند.

یک Single Ended Triodes Audio Note صدایی در midrange با چند تا از آلبوم ها داشت که من از هیچ سیستمی تابحال نشنیدم و هیچوقت اونقدر Satisfy نشدم.

در مقابل با یک موسیقی که حس حرکتی اون مثل katie mula خیلی تاثیر گذار هست با krell CAST و ویلسون خیلی لذت بردم اما میدونم حتی Krell Evo One & Two و ویلسون ۸ هم نمیتونند همانند Audio Note با MAXX اون حس و حال موسیقی بارانه پشنگ ، پیانو و ویلن شادمهر عقیلی و صدای شجریان رو به من بدهند.

درسته Audio Note هم نمیتونه اون Fluency ، ریتم ، دینامیک و Neutrality رو به من بده و نمیتونه در یک موسیقی شلوغ و دینامیک پا به پای Krell بیاد جلو اما در مقابل صدای شجریان رو خیلی حسی تر و طبیعی تر و شنیدنی تر پخش میکنه. باید ببینید چند تا از آلبوم های شما برای شنیدن نیاز به ریتم و دینامیک خوب دارند و چند تای اونها نیاز به انتقال اون حس دوست داشتنی در ناحیه وسط، من که بیشتر حسی گوش میدم.

این یک واقعیت هست و همه حسن ها یک جا جمع نمیشه و هر سیستمی یک جایگاه و موقعیتی برای خودش داره که ما باید بر اساس موسیقی هایی که میشنویم انتخاب کننده باشیم هرچند باید اعتراف کنم در مجموع صدای Audio Note با Maxx بیشتر از همیشه تاثیرگذار بود و نظرم رو تا حد خیلی زیادی در مورد لذت شنیداری یک سیستم صوتی تغییر داد. Audio Note با موسیقی هایی که من گوش میدم خیلی Musical تر از بقیه صداهایی بود که شنیدم و صدای ساز و خواننده در ناحیه وسط واقعا با من حرف میزد.

من که میگم سه تا سیستم بگیریم یکی Vitus SS-101 با Wilson 8 یکی هم Audio Note با Wilson 8 و البته یکی هم Quad 2905 با Audio Note . من با همشون حال میکنم، شما بشینید بحث کنید کدوم بهتره کدوم بدتره؟!!!!

زندگی سخت شدا ؟!!

نباید قیمت های بالا این تصور رو بوجود بیاره که مثلا با یک آمپلی فایر 100 هزار دلاری Solidstate به همه چیز های خوب میرسیم ، نه و یا فکر کنیم با یک SET لامپی ۲۵۰ هزار دلاری همه شاخص ها به حد آخر کیفیت میرسند ، نه …

باید محدودیت ها رو باور کنیم و مسیر رو درست انتخاب کنیم و اگر بعد ها هزینه ای کردیم در همون مسیر باشه. اگر صدای یک SET لامپی رو دوست داریم بر همین اساس سیستم بخریم و در آینده تو همین مسیر سیستم ارتقا بدیم و این طور نباشه فکر کنیم با 500 میلیون خرج کردن با یک سیستم Solidstate و سورس دیجیتال دیگه همه چیز OK میشه و هم خوبی صدای لامپ رو داریم و هم خوبی های ترانزیستور رو ، این طور نیست. اگر کسی شعار داد این سیستم هم نقاط قوت solidstate و Tube رو با هم داره و هم نقاط ضعف هیچکدومشون رو نداره باور نکنید.

صدایی که خانه مهندس پوینده پخش میشد بشکل عجیبی در midrange اون Harmonic Structure رو بازسازی میکرد و صدا بسیار بسیار طبیعی ، بدون کمترین آسیبی به Timbre صدا پخش میشد. صدا فوق العاد حسی بود و من فکر نمیکردم Audio Note تا این حد در بازسازی Vocal و سازهای ناحیه وسط توانا باشه.

باورتون نمیشه وقتی Pre Air Tight رو بجای Pre Audio Note آوردیم تو مدار اون زیبایی و حس و حالی که در صدا بود رفت و جالب تر اینکه وقتی Accuphase DG-38 رو وارد مدار کردیم باز هم اون حس و حال رفت و صدا درسته تو شاخص هایی بهتر شد اما اون چیزی که باید در صدا باشه رو با خودش برد. مجبور شدیم DG-38 رو هم از مدار خارج کنیم و باور کنیم مینیمالیست حتی در Digital Domain هم کاملا جواب میده و Audio Note پدیده ایست که نه تنها باید خودش رو باور کنیم بلکه باید نگاه مینی مالیستی اش رو هم باور کنیم حتی در پردازش دیجیتال.

Audio Note واقعا با فاصله از همه آمپلی فایر های لامپی حتی Air Tight و Conrad-Johnson و بقیه لامپی هایی که قبلا شنیده بودم صدا رو رندر میکرد. هیچ کدومشون چنین صدایی در Midrange نداشتند و صدا در ناحیه وسط با آدم حرف میزد، معنی Communicative بودن و با حس و حال صدا ارتباط برقرار کردن رو من امروز بخوبی فهمیدم.

مهندس پوینده عزیز دست شما درد نکنه خیلی روز خوبی بود امیدوارم بتونم جبران کنم نه همه بلکه بخش کوچکی از محبت های شما رو.

در مورد مشخصات صدای این سیستم تا یکی دو روز دیگه مینویسم ، کمی صبر کنید…

راستی انجمن فعلا درست شده و امیدوارم به مشکل نخوره، البته اگر بازهم به مشکل بخوره یک VB نصب میکنم تا دیگه همه چیز حل بشه.

F2a جان منتظر نوشته های خوبت در انجمن هستیم ، از همه دوستان هم میخوام انجمن رو فعال نگه دارند.

سخت نگیرید و هرچی دوست داشتید بپرسید، بنویسید تا با هم جلو بریم ، روزهای خوبی در پیش است…

Read More