Search Results for Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

بخش نهم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

شنبه 11 جولای 2009
/ / /
Comments Closed

brain-balance

تاخیر منو ببخشید، هر از چند گاهی از این تاخیرات دارم ، دلایل مختلفی داشته اما مهم اینه های فای اونقدر برام جالب هست که ادامه بدم. یه چیزایی دست گرمی نوشتم تا کم کم مثل گذشته همراه شما باشم.

پیشنهاد میکنم اگر حوصله داشتید کتاب “حقیقت و زیبایی” درسهای فلسفه هنر استاد بابک احمدی رو بخونید، هرچند ربط مستقیمی به بحث ما نداره اما فکر میکنم برای عده ای جذاب باشه. منم سعی میکنم بعد از خوندن کتاب چیزهایی که تا حدی به نگاه ما به های فای و زیبایی صدا مربوط بشه رو به نقل از کتاب براتون اینجا بیارم.

من تا این لحظه در مورد مفهوم میوزیکالیتی صدا نوشتم و فکر میکنم لازم باشه کمی هم به گیرنده پیام یعنی شنونده موسیقی بپردازم.

به اعتقاد رومی بخش آنالیز صدا در مغز و بخش ارتباط با موسیقی در مغز فرق میکنه و همونطوری که قبلا گفتم ما سه دنیای تقریبا متفاوت داریم. یکی دنیای لذت بردن از موسیقی ، دیگری دنیای صدای خوب و آخری هم دنیای کامپوننت های های فای.

این سه بخش خیلی ربط مستقیمی به هم ندارند و تقریبا از هم مجزا هستند، به عبارتی مغز انسان سه بخش متفاوت برای ارتباط با این سه فضا داره.

بخش لذت شنیداری که همون شنیدن موسیقی هست ارتباط مغز با خود موسیقی هست و بخش صدای خوب همون درک شاخص های صداست که مغز سعی میکنه با تحلیل صدا و درک مسیر بهتر شدن بر اساس سلیقه شنیداری به جلو بره. در بخش دوم هدف بهتر کردن و بعبارتی میوزیکال تر کردن صداست که همه ما درگیر این مقوله هستیم. افراد عادی و حتی استادان موسیقی شاید هیچوقت وارد این فضا نشوند و همیشه مغز اونها در مد ارتباط با خود موسیقی کار کنه.

یک استاد موسیقی وقتی ازش در مورد صدای بهتر پرسیده شد گفت من تابحال به این موضوع فکر نکرده ام شاید به این دلیل که الزامی برای داشتن صدای خوب رو حس نکردم. بنظر من این عبارت “الزام نداشتن” خیلی مهم هست و نشون میده حتی از دید یک استاد موسیقی لذت بردن از موسیقی ربطی به خوب بودن صدا از نگاه شاخص های صدا نداره.

بنابراین های فای به معنی صدای بهتر یک الزام برای لذت شنیداری نیست.

جالب اینکه اکثر Audiophile هایی که ما باهاشون برخورد داریم خیلی تو مد موسیقی گوش کردن نیستند و بیشتر در دو مد آخر قرار میگیرند و بقول دوست بسیار خوبم مهندس فرشیمی عزیز که می گفتند “من فکر میکردم با آشنا شدن با دوستانی که به های فای علاقه مندند، با کسانی آشنا میشم که اطلاعات زیادی از موسیقی دارند و زیاد به موسیقی گوش میکنند اما اصلا اینطور نبود”.

این مساله نشون میده دنیای کسانی که خیلی به موسیقی علاقه مندند در حالت کلی رابطه مستقیمی با کسانی که به های فای علاقه مندند نداره و هر کدوم اینها فیلد جدایی است.

از نگاه من هزینه کردن برای صدای بهتر جالبه هرچند معتقدم در حالت نرمال باید یک تعادلی بین لذت بردن از موسیقی و های فای (به معنی دنبال بهتر کردن صدا بودن) برقرار باشه چون در نهایت آنچه که مهم هست خود موسیقی و لذت شنیداری است اما انگار این تعادل در بین Audiophile های دنیا کمتر دیده میشه.

ما یک دنیای دیگه هم داریم که تقریبا اکثر Audiophile ها اون رو با دنیای های فای به معنی رسیدن به صدای خوب اشتباه میگیرند. این فضا مربوط به فضای کامپوننت هاست، به این معنی که بسیاری از Audiophile ها دوست دارند در طول زمان سیستم ارتقاء بدهند و از این بازی لذت ببرند. البته های فای بازی به معنی تغییر مدام کامپوننت ها چیز بدی از نگاه من نیست اما مشکل اینجاست که بیشتر این نوع کاربران فکر میکنند دارند با خرید کامپوننت جدید صدا رو بهتر میکنند.

من معتقدم های فای به معنی رسیدن به صدای بهتر تقریبا ربط چندانی به خریدن کامپوننت بهتر و گرانتر نداره و تقریبا همه صداهای خوب یک شرایط خاص دارند که نتیجه پارامترهایی (مثل آکوستیک و …) غیر از پول زیاد برای کامپوننت دادن هست. البته دوباره تاکید میکنم اینطور نیست که ما حتی در بهترین شرایط ادعا کنیم یک سیستم پیچیده ارزان (مثل ضبط هایی که تو جمهوری پیدا میشه) صدای خوبی میده و دیگه لازم نیست کسی هزینه کنه نه؟ های فای از نظر انتخاب کامپوننت ها یک حداقل هایی داره که من قبلا عدد 5 میلیون رو گفته بودم و البته این عدد قابل بحث هست و اصلا حالت قانون نداره.

من معتقدم همونطوری که باید تعادلی بین دنیای شنیدن و لذت بردن از موسیقی با دنیای به صدای بهتر رسیدن برقرار بشه باید تعادلی هم بین صدای خوب گرفتن با خرید کامپوننت بهتر برقرار بشه.

این تعادل ها در میان Audiophile ها در ایران بچشم نمیخوره، چرا؟

اکثر اونها خیلی به موسیقی گوش نمیکنند و بیشتر بفکر صدای بهتر هستند و البته مشکل اینه که حتی برای صدای بهتر بجای وقت گذاشتن روی چیزهای کم هزینه ای مثل آکوستیک و یا مکان بلندگو همچنان بفکر خرید کامپوننت جدید هستند.

حتی دانستن (دوستی میگفت آگاهی در عمل با دانایی فاصله داره) خیلی از مسائل هم خیلی روی این نوع عدم تعادل تاثیر نگذاشته و با اینکه خیلی ها میدونند بدون آکوستیک صدا خوب نیست اما همچنان به مسیر خودشون ادامه میدهند.

من قصد ندارم از این عدم تعادل در بین شنوندگان انتقاد کنم و همه رو با این منطق ارزش گذاری کنم اما به شخصه از مصاحبت با Audiophile ای لذت میبرم که این تعادل رو برقرار کرده باشه.

از نگاه من نتیجه نهایی بدست آمده از تعادل بین این سه فضا در مقایسه، از نتیجه نهایی عدم ایجاد تعادل در سه بخش خیلی بهتر هست و ما در حالت عدم تعادل به اندازه آنچه از دست میدهیم بدست نمی آوریم.

اگر بیش از حد به جای موسیقی شنیدن به خود صدا دقت کنیم از لذت شنیداری کم کردیم. من تا حدی بخاطر دقت زیاد در صدا وقتی با صدایی مواجه میشم بیشتر از یک شنونده معمولی به خود صدا دقت میکنم تا به موسیقی و این مساله اگر زیادتر بشه اصلا خوب نیست و موقع شنیدن یک قطعه موسیقی اون بخش از مغز من که قراره با موسیقی ارتباط برقرار کنه تحت تاثیر اون بخشی قرار میگیره که صدا رو آنالیز میکنه و به ایرادات صدا توجه میکنه.

گاهی به خودم میگم خوش به حال کسانی که اصلا نمیدونند صدا ها با هم تفاوت دارند و در هر شرایطی به موسیقی توجه میکنند؟!!

اگر بجای وقت گذاشتن برای صدای خوب با هزینه های کم مثل مکان بلندگو همش به خریدن بلندگوی جدید فکر کنیم نتیجه نهایی مطلوب نخواهد بود و برعکسش هم صادقه ، اگر کلی برای صدای خوب به آکوستیک و چیزهای دیگه بپردازیم و اونوقت برای خرید یک کامپوننت خوب با قیمت معقول صرفه جویی کنیم و یک کامپوننت خیلی پایین تر رو بخاطر صرفه جویی بخریم بازهم نتیجه نهایی مطلوب نیست.

من اینطور فکر میکنم و شاید شما نگاه دیگری داشته باشید.

البته عواملی هست که همیشه این تعادل رو تحت تاثیر قرار میده ، مثلا من به دوستی میگفتم وقتی در کشور ما تولید کیفی موسیقی سنتی خوب بیاد پایین طبیعتا میزان علاقه من به خریدن آلبوم های جدید میاد پایین چون فکر میکنم آلبومهای جدید چیز جذابی برای شنیدن ندارند و به سمت شنیدن آلبوم های با ارزش ای که در گذشته شنیدم کشیده میشم و در پی اون ممکنه این کمبود وجود آلبوم موسیقی خوب و شنیدنی جذابیت های فای رو در من در مقایسه با شنیدن موسیقی پررنگ تر کنه.

خراب کاری صنعت احمق صدا هم بی تاثیر نیست ، آقای فاطمی نماینده Audio Note در ایران به من میگفتند از زمانی که دیجیتال جایگزین آنالوگ شد علاقه به شنیدن موسیقی کلاسیک هم تا حدی کمتر شد.

رومی اونجایی که میگه من با شنیدن دیجیتال سعی میکنم فراموش کنم که دارم به چه سورسی گوش میکنم هم به این اصل برمیگرده که رومی نمیخواد لذت شنیداریش و اون تعادل به هم بخوره و ذهنش متوجه ایرادات صدا بشه.

خوندن مجلات بی ارزشی مثل Stereophile و Absolute Sound و برخوردهای مداوم با فروشندگانی که دائما این حس رو القاء میکنند که باید کامپوننت جدیدتر و گران تر رو بگیری تا صدای بهتری داشته باشی هم روی بر هم زدن این تعادل ها تاثیر داره.

عدم تعادل تا حدی باعث ایجاد وسواس میشه، وسواس صدای بهتر ، وسواس عوض کردن و ارتقاء به سیستم جدید و … که نتیجه اون خیلی خوشایند نیست. حتی شنیدم کسانی با درآمد کارمندی در ایران پول هایی برای های فای دادند که خیلی براشون سنگین تموم شد و هیچوقت هم نتیجه دلخواهشون رو نگرفتند.

از نگاه من Audio Hell یا همان جهنم های فای به نوع ارزیابی ما از صدا برنمیگرده (مقاله طراح آودیو نت) بلکه به عدم تعادل این سه بخش برمیگرده و من فکر میکنم تعادل و بالانس نتیجه بهتری از افراط و تفریط داره هرچند خودم خیلی دیر به این مساله پی بردم.

Read More

بخش هشتم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

دوشنبه 18 می 2009
/ / /
Comments Closed

این جمله رو در سایت راز دیدم :

هر نتي که از عشق بگويد
زيباست
حالا
سمفوني پنجم بتهوون باشد
يا زنگ تلفني که در انتظار صداي توست.

پرنده‌ی پنهان، گروس عبدالملکیان

تحلیل گر استریو فایل آقای Art Dudley هم میگفت زیباترین صدایی که شنیده صدای نوزادش از پشت تلفن بوده. اگر کمی بیشتر به مفاهیم بیندیشیم درک بهتری از آنچه بدنبالش هستیم پیدا میکنیم.

چند روز پیش میهمان آقای میرزایی بودیم که برای شنیدن صدا رفتیم اما صدای گوگوش نگذاشت ما صدا رو آنالیز کنیم و خیلی اون شب به ما خوش گذشت.

رومی میگه بخش ارتباط با موسیقی در مغز جدا از بخش آنالیز صدا عمل میکنه و این دو بخش تقریبا به هم ربطی ندارند. اون شب هم با اینکه صدا بهینه نبود اما من خیلی از شنیدن صدای گوگوش لذت بردم:

داغ یک عشق قدیمو اومدی تازه کردی

من فراموش کرده بودم همه روزای خوبو

Read More

بخش هفتم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

جمعه 3 آوریل 2009
/ / /

اینم ترجمه بخشی از مقاله Audio Hell نوشته آقای Leonard Norwitz and Peter Qvortrup به آدرس زیر :

http://www.audionote.co.uk/articles/art_audio_hell.shtml

در این مقاله نویسنده سعی میکنه یک راه حلی ارائه بده تا شما به شکل درستی بتونید صدای یک سیستم رو ارزیابی کنید و در مسیری درست به صدای بهتر برسید. من با نوشته هاش خیلی موافق نیستم اما بقول رومی خوندن این مطلب بی ضرر هست و نوشته زیر رو بیشتر از این جهت جالب میدونم که یک روشی رو داره برای تست پیشنهاد میده و حقایقی رو در مورد صنعت صدا آشکار میکنه.

بخوانید :

آیا شما در جاده ای حرکت میکنید که انتهاش جهنم های فای هست؟!

ما Audiophile ها همیشه سعی میکنیم مهارت و توانایی مان را در تحلیل صدا و ارزش گذاری یک سیستم صوتی زیاد کنیم و هرچقدر از روشهای مختلف استفاده میکنیم دقیقا نتیجه معکوس میگیریم و بجای رسیدن به مطلوب دچار خستگی و ملال میشویم و به نتیجه ای نمیرسیم.

به این میگن جهنم های فای Audio Hell

یک Quiz :

1- آیا شما سعی میکنید که تست های A/B رو روی بخش کوتاهی از یک قطعه موسیقی ترتیب دهید تا حافظه شنیداری را بیشتر نگه دارید؟

2- آیا شما از همان رکوردهای تست رفرنس همیشگی برای تشخیص توانایی سیستم در یک یا چند بعد خاص استفاده میکنید تا از هرگونه گیج شدن و عدم تشخیص در ارزش یابی صدا با رکوردهایی که گوشتان به آنها آشنا نیست پرهیز کنید.

3- آیا شما برای اینکه هنگام ارزیابی صدا تحت تاثیر زیبایی موسیقی قرار نگیرید از رکوردهایی که خیلی دوستشان دارید استفاده نمیکنید؟

4- آیا شما باور دارید که کارکرد درست یکی سیستم صوتی بازسازی دقیق صداست و در نتیجه تنها زمانی میتوانید یک سیستم را بدرستی ارزش یابی کنید که تجربه زیادی در شنیدن صدای Live داشته باشید؟

5- آیا شما بر این باورید که برخی از بلندگوها برای جاز مناسب هستند و برخی برای راک؟

اگر به حداقل سه تا از این سوالات پاسخ مثبت دادید باید قبول کنید که مثل بسیاری از Audiophile های دیگر شما سوار قطاری هستید که انتهایش جهنم های فای هست.

البته ما هستیم تا به شما کمک کنیم تا از این مسیر خارج شوید.

ابتدا بهتر است نگاهی کلی داشته باشیم به مسیر حرکت های فای از گذشته تا به امروز.

این صنعت دوره بلوغش رو حوالی سالهای 1950 میگذروند و افزایش سود فروشش از 1960 شروع شد. کم کم یک پروسه اضافی نقد و بررسی سیستم ها شکل گرفت که نقش تکنولوژی ها رو برای رسیدن به صدای برتر بررسی میکرد.

بنظر میرسید این پروسه نقد که از سوی مجلات آغاز شده بود و برای هدایت کاربر به صدای بهتر بود بیشتر تئوری توطئه رو به ذهن القا میکرد تا یک روش درست برای رسیدن به پاسخی مطلوب.

در ابتدا سیستم ها از روی پارامترهای الکترونیکی مانند دیستورشن و پاسخ فرکانسی و … مورد مقایسه و بررسی قرار میگرفتند و کمپانی ها روی Specification ها تاکید زیادی داشتند و این طور فرض میشد که Specification بهتر رابطه مستقیمی با صدای بهتر دارد.

کم کم کمپانی ها به یک Limit رسیدند و مثلا دیگه نمیشد دیستورشن رو از یک حدی پایین تر آورد و دیدند نمیتونند با توسل به این حربه جای بیشتری برای فروش باز کنند چرا که برای قانع کردن یک مشتری برای خرید باید یک ابزاری مورد استفاده قرار میگرفت.

در این نقطه بود که بازار دید نمیتونه از Specification ها استفاده کنه و کم کم تئوری صدای بهتر خیلی ربطی به Specification نداره رو چند تا از مجلات به سر زبان ها انداختند. این مجلات ادعا کردند چون حتی دو کامپوننت با Specification یکسان صدایی متفاوت دارند بنابراین باید برای ارزش یابی صدای یک سیستم از روش دیگری استفاده کنیم که همان شنیدن هست.

باید صدای یک سیستم با صدای Live مقایسه بشه و این کار به عهده یک شنونده و تحلیل گر گذاشته شد.

کم کم هر ماه یک کامپوننت جدید the best میشد و هر مجله ای هم the best های خودش رو داشت و عده ای که عقلشون رو داده بودند دست مجلات کم کم گیج شدند.

بعد از این ماجرا و اشباع شدن مساله the best ها کمپانی ها سعی کردند با افزایش تصاعدی قیمت ها خودشون رو از بقیه جدا و با سیاست لوکس گرایی ، افزایش قیمت و تبلیغات زیاد این حس رو در مخاطب القا کنند که برای صدای بهتر باید بیشتر پول داد.

صنعت صدا گیج و مبهوت و با اشتباهات زیاد به جلو میرفت که یکی از آن اشتباهات رفتن از آنالوگ به دیجیتال بود. تا آنجایی که ما میدانیم کسی متدهای ارزیابی را بصورت جدی زیر سوال نبرد.

هیچ یک از متد های تست و ارزش یابی سیستم صوتی مانند :

دقت به Specification ها

اندازه گیری الکترونیکی Measurements

شنیدن و تست در حالت چشم بسته Blind

تست در حالت double Blind Test

مقایسه صدا با صدای زنده Live

مساله قیمت و قیافه و تبلیغات

نتونستند کاری از پیش ببرند.

هدف ما از این مقاله اینه به شما یک روش درست برای ارزیابی یک سیستم یاد بدیم. اعتقاد ما اینه دلیل اصلی تو جهنم بودن (Audio Hell) دوستداران صدا در دنیا (Audiophile) اینه که انها گیج شدند که چه چیزی هدف واقعی داشتن یک سیستم صوتی است و برای انتخاب صدای بهتر متدی رو انتخاب کردند که درست نیست.

اگر قبول کنیم که هدف یک سیستم صوتی ارضاء کردن حس شنیداری شنونده است (Emotional Involving) باید بگوییم یک سیستم ایده ال سیستمی است که دقیقا آنچه رکورد شده را پخش نماید.

مشکل اینجاست ما نمیدونیم دقیقا چه چیزی رکورد شده و برای همین متد مقایسه کمکی نمیتونه به ما بکنه.

متد مقایسه که متد قدیمی هست و اسمش رو میگذاریم Comparision by Reference اینطور هست که ما بخشی از یک Track یک آلبوم رو که گوشمون خیلی بهش آشناست رو در دو سیستم (یا در دو حالت) پخش میکنیم و تصمیم میگیریم که کدام بهتر و کدام بدتر است ، مثلا کدام به Live نزدیک تر است و یا کدام به رفرنسی که در ذهن داریم (تجربه قبلی) نزدیک تر است.

این روش اشکال داشته و درست کار نمیکند حتی اگر تعداد آهنگ هایی که از آنها برای تست استفاده میکنید زیاد باشد و یا حتی اگر شما پارامترهای صدا مانند Soundstage ، ریتم و تونالیته و شفافیت رو مورد مقایسه قرار بدهید.

حتی اگر پاسخ حسی مغزتان را به دو صدا مقایسه کنید هم نتیجه درستی در بر نخواهد داشت.

آنچه فهمیده میشود اینست که کدام سیستم با آن رکوردی که پخش میشود با شما سازگار تر است و چون نه سیستم ایده ال است و نه رکورد هیچ وقت نمیتوانیم یک قضاوت درست داشته باشیم و نمیتوانیم بگوییم کدام سیستم دقیق تر است.

متد پیشنهادی ما به شما متد مقایسه بر اساس تفاوت (Comparison by Contrast) هست. در متد قدیمی ما فقط 50 درصد شانس انتخاب صحیح داریم اما در روش جدید ما مقایسه رو از خود کامپوننت ها به تفاوت پخش حاصل بین رکورد ها میبریم تا اشتباه متد قبل رو نکرده باشیم .

در این روش ما تعداد خیلی زیادی از رکوردها رو در سبک های مختلف مثل پاپ و راک و کلاسیک و … رو در سیستم A پخش میکنیم و به صداها گوش میدهیم. همان رکوردها را در سیستم B نیز گوش میدهیم. در هر دو حالت به تفاوت صدا در دو سیستم دقت نمیکنیم بلکه به این دقت میکنیم که کدام سیستم رکوردها را متفاوت تر از هم پخش کرد. یعنی در کدام سیستم رکوردها کم شباهت تر از هم پخش میشدند، یعنی کدام سیستم صدا های رکوردهای مختلف را کمتر به هم شبیه میکرد.

در این حالت ما رکوردهایی رو برای تست پیشنهاد میکنیم که شما قبلا اونها رو نشنیدید و یا از آنها برای تست استفاده نکردید تا تمرکز ذهن شما به سمت متد قدیمی نرود.

هر سیستمی که تفاوت بیشتری بین رکورد ها ایجاد کنه یعنی کمتر از دیگری روی صدا تاثیر گذاشته و به عبارتی دقیق تر هست. در این روش نیاز به هیچ رفرنس ای نداریم و حتی لازم نیست صدای Live شنیده باشیم.

این روش به وقت و حوصله بیشتری نیاز داره اما در نهایت نتیجه درستی به شما خواهد داد.

Read More

بخش ششم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

جمعه 3 آوریل 2009
/ / /
Comments Closed

من در ادامه این مبحث دو مقاله یکی از رومی و دیگری از طراح Audio Note رو با کمک دوست بسیار خوبم آقای مهندس فرشیمی عزیز ترجمه کردم.

مهندس فرشیمی عزیز یک از دوستان بسیار خوبی است که من برای نوشتن این مقالات مزاحمشون شدم و دلیلش اینه ایشان پانزده سالی میشه که به شکل حرفه ای نوازندگی میکنند و دو ساز پیانو و گیتار رو در حد کاملا حرفه ای مینوازند.

تجربه ایشان کمک ای به من بود برای نوشتن این مقاله و من لازم دیدم نگاه ایشان را در مورد سیستم صوتی بعنوان یک نوازنده حرفه ای در زمینه موسیقی کلاسیک برای شما بشکل خلاصه شرح بدم.

از نگاه ایشان هرچند با یک ساز بهتر بیشتر دوست داریم تمرین کنیم و یا با یک سیستم صوتی خوب (مثل ASR Emitter II با Manger 103) دوست داریم به رکوردهایی که علاقه مندیم بیشتر گوش دهیم اما ابزار یا همان سیستم صوتی جای چیزهایی مثل درک از موسیقی رو نمیتونه بگیره و درک از موسیقی با سیستم بهتر بالاتر نخواهد رفت.

آقای مهندس فرشیمی معتقدند ما یک لذت سطحی از موسیقی داریم و یک مساله آنالیز موسیقی، یک سیستم با وضوح و دقت بیشتر اجازه میده مغز صدا ها رو راحت تر بشنوه و راحت تر بتونه موسیقی رو آنالیز کنه.

ایشان میگفتند مغز یک نوازنده یا آهنگ ساز خودش موقع شنیدن یک قطعه اون قطعه رو بازسازی میکنه و خیلی نیازی نداره تا یک سیستم صوتی همه اون اطلاعات رو بهش بده.

من همین جا از ایشان بخاطر کمک هاشون تشکر میکنم و امیدوارم بتونم روزی این کمک ها رو در حد توانم جبران کنم.

مقاله رومی به آدرس زیر هست و من پیشنهاد میکنم خودتون اصل مقاله رو بخونید و اگر خیلی تنبل بودید ترجمه ناقص منو که خیلی ممکنه اشتباه داشته باشه بخونید. فراموش نکنید من با همه ایده های این نوشته کاملا موافق نیستم.

http://www.goodsoundclub.com/Playback/MyPlayback.aspx

رومی اول سعی میکنه مفهوم Musicality (لذت درونی حاصل از شنیدن موسیقی) رو از نگاه خودش شرح بده و بعد در مورد صدا حرف میزنه.

دقت کنید در ابتدا چگونه مفهوم musicality رو تعریف میکنه چرا که تا انتهای بحث با همون تعریف پیش میره، درک این مفهوم مهم هست و باید بهش دقت کنید.

رومی میگه حتی یک ارکستر Musicality رو در ما ایجاد نمیکنه چه برسه به یک سیستم صوتی و ما نباید Musicality رو به یک سیستم صوتی و یا حتی یک ارکستر اجرای زنده موسیقی نسبت بدیم.

یک سیستم صوتی که موسیقی پخش میکنه و یا یک ارکستر که یک موسیقی رو بشکل زنده اجرا میکنه فقط شایسته ایجاد فرصتی هست که یک سری اتفاقات در بخش آگاهی ذهن ما بیفته.

موسیقی یک تاثیر متقابل و فعل و انفعال بین آگاهی ما از یک چیز و آنچه آن چیز هست میباشد. یک تاثیر بین آگاهی ما از خودمان و آنچه ما هستیم هست.

لذت بردن Musicality وجود دارد و نیازی به تایید عقلی و منطقی توسط ذهن ندارد. موسیقی یک محصول مصنوعی است که منظور ما را ، خواسته ما را ، آرزوی ما را ، تاکیدات ما را میرساند برای اینکه بگوید ما چه هستیم آنهم با زبان مشترک موسیقی.

Musicality خالص در لحظاتی هست که ما موسیقی رو Compose (ترکیب و تصنیف) میکنیم. لحظه ای که شما آن احساسات معنی نشده را بر روی هارمونی صدا پیاده سازی میکنید و موسیقی متولد میشه.

وقتی موسیقی متولد و آشکار شد خودش زندگی مستقل اش رو آغاز میکنه. موسیقی بعد از تولد کم کم چیزهایی رو به همراه میاره مثل تبدیل به نت شدن و توسط رهبران مختلف اجرا شدن و …

نهایتا موسیقی متولد شده با نوع خواسته ها و تعبیرات انسانی رهبر اجرا دست کاری (منظور از دست کاری تغییر نت ها نیست بلکه نوع حس و حال اجراست) خواهد شد و بهتره بگیم تعبیر خواهد شد. موسیقی وقتی perform شد یعنی تغییر کرد چون با دخالت چند انسان به گوش ما رسید و دیگر آن خلوص را ندارد . دقت کنید منظور رومی این نیست رهبر ارکستر چیزی به نت ها اضافه یا کم کرد بلکه همین که یک موسیقی توسط کسی اجرا بشه از نگاه رومی اون موسیقی تغییر یافته درک میشه و این مساله ربطی به سازها و یا تغییر نت ها نداره بلکه منظور رومی اون حس و حال و ماهیت غیر فیزیکی موسیقی است که با اجرای کسی تغییر میکنه.

خود اجرای نوازندگان و تفاوت سازها باعث تغییراتی میشه و بعد از اجرا هم سیستم صدا برداری و رکورد با الگوریتم بی روح تبدیل به یک مدیا میشه که اسمش رو میگذاریم CD صوتی یا صفحه یا Tape و …

در لحظه Perform موسیقی تغییراتی داره آنهم بر اساس درک و احساس انسان اما در لحظه رکورد و بازسازی صدا یک سیستم الکترونیکی (غیر انسانی) بشکلی بی ربط به خود موسیقی شروع به تغییر دادن صدا میکنه. دقت کنید به اینکه تغییر ایجاد شده در یک سیستم الکترونیکی ذاتا با تغییر ایجاد شده توسط یک نوازنده فرق دارد چرا که نوازنده با یک شعور انسانی و با درکی از موسیقی اون تغییر رو ایجاد میکنه اما یکی سیستم الکترونیکی بدون هیچ درکی از موسیقی تغییراتی روی صدا میده.

درسته دو ویولن نواز وقتی یک قطعه رو اجرا میکنند با هم متفاوت هست اما در هر دو حالت یک حس انسانی این تغییر رو بوجود آورده اما یک سیستم صوتی متشکل از یک سری المان های بی روح هست که تاثیرشون روی صدا ناشی از یک درک و حس موسیقیایی نیست و ارتباط ما رو با موسیقی سخت میکنند دقیقا بخاطر همین تاثیر گذاری بدون داشتن حس و روح و درکی از موسیقی.

ارتباط ما با موسیقی به همین دلیل از طریق یک سیستم صوتی مشکل شده و نکته اینجاست تاثیر سیستم بر صدا باید طوری باشد که این ارتباط کمترین آسیب را ببیند.

من میدانم یک سیستم صوتی یا یک صدای بازسازی شده چگونه باید صدا بدهد البته نه به آن معنایی که Audiophile های دیگر تصور میکنند.

صدا به تنهایی معنی ندارد و ارتباط با موسیقی مهم هست. هر چیزی در مورد صدا کاملا به رابطه شنونده با آن مفهوم Musicality که شرح دادم مربوط میشود. وقتی میگویم میدانم یک سیستم صوتی چگونه باید صدا بدهد یعنی من یک ایده دارم که میدونم چگونه مغز من به یک صدا باید واکنش نشان دهد و اینکه چگونه مغز من باید به یک idea واکنش نشان دهد.

Idea >> music >> machine >> human communication

مطالعه و دقت در اشتباهات شنیداری و دقت در نحوه تعامل سیستم صوتی با idea صدا میتونه کمک کنه به صدای خوب برسیم. هر المانی در سیستم تاثیرش رو بجا میگذاره که بعضی تاثیرات static و برخی dynamic هست.

من وقتی میگویم یک سیستم چگونه باید صدا بدهد منظورم این نیست آن سیستم باید صدایش شبیه به صدای موسیقی زنده باشد.

خیلی وقت ها حتی در کنسرت هال از صدا لذت نمیبرید. برای ارزش یابی و قضاوت در مورد سیستم صوتی (همان صدای بازسازی شده) در مقایسه با صدای Live مثل قضاوت در مورد کیفیت یک ساندویچ بر اساس سس روی آن است.

مهمترین قسمت در Involve شدن موقع شنیدن صدا اینه که یاد بگیریم که احساس کنیم هیچ تفاوتی در صدای موسیقی اجرا نشده (idea) یا همان Pure music با موسیقی اجرا شده (perform music) و موسیقی بازسازی شده (reproduced music) وجود ندارد.

من میدانم یک سیستم باید چه صدایی بدهد و setup کردن آن سیستم برای من مثل آب خوردن هست و شبیه به رهبری یک ارکستر.

هسته موسیقی هست و مغز ما هم هنگام پخش هست و صدا رو به اون شکلی که میخواهم شکل میدهم.

همه اجزای سیستم صوتی یک وقفه و مانع در موسیقی بشکل های مختلف ایجاد میکنند و ما بعنوان طراح با مهارت و زیرکی نگاهمان را به تصویر میکشیم که چگونه یک صدای بازسازی شده باید باشد تا آن صدا بر اساس احتیاجات و نیاز ما از آنچه پخش میشود باشد در شاخص هایی مانند Tonal و Dynamic و …

و اینکه چگونه idea موسیقی باید در این مسیر تغییر کند تا نیاز های ما برآورده شود . تغییرات در هنگام بازسازی ممکن است مفید و یا غیر مفید در جهت ارتباط ما با idea موسیقی باشد.

نگاه مغز ما به موسیقی زنده و بازسازی شده باید یکی باشد هرچند هم perform و هم سیستم صوتی هر دو در صدا تغییراتی ایجاد میکنند و باید از هردو به یک اندازه واکنش نشان دهد.

درسته موسیقی زنده Live اطلاعات خیلی بیشتری در خودش دارد اما لذت واقعی از سمت شنونده شروع میشه و به ظرفیت شنونده در دریافت و بازسازی اون idea در درون مغز برمیگردد.

یعنی این مغز ماست که باید از موسیقی لذت ببرد و نباید فرقی بین صدای بازسازی شده با صدای زنده قائل شود و من خیلی از لحظات رو با رادیوی 50 دلاری موسیقی گوش میدم و در اکثر مواقع هیچ کاهشی در لذت شنیداری ام حس نمیکنم در مقایسه با زمانی که با سیستم اصلی ام همان موسیقی را میشنوم.

پس معنای High-end چیه؟!

بنظر من high-end یک چیز مصنوعی هست و کاملا بی مورد و بی فایده و هیچ ارتباط مستقیمی بین صدا و Musicality نیست.

یعنی هیچ ارتباطی بین لذت شنیداری با نوع اجرای موسیقی و سیستم صوتی پخش کننده موسیقی نیست.

ما یک توانایی در درک و ارتباط با Idea موسیقی داریم (تحت هر شرایطی) و این ارتباط هیچ ربطی به موسیقی بازسازی شده نداره.

بحث صدا Audio یک فیلد مجزا از Musicality و مربوط به خودش هست با زبان خودش و با متدهای خودش که نباید آن را با Musicality قاطی کنیم.

نباید audio و سیستم صوتی بشه یک پیش نیاز برای لذت بردن از موسیقی و درک تفاوت منطقی و درست این دو مقوله باید یکی از مهمترین اهداف یک شنونده باشه.

اگر این تفاوت خوب درک بشه بعدش باید بگویم audio مقوله جالبی هست و بی ضرر.

از این به بعد من در مورد audio حرف میزنم فقط بعنوان یک فیلد کاملا جدا از بحث لذت بردن از موسیقی.

در کتاب Sound Quality در بحث ارتباط شنونده با صدا ما 6 سطح داریم که در 5 سطح اول ارتباط این دو مقوله هیچ ربطی به هم ندارند و فقط در مرحله ششم ربط پیدا میکنند.

از نگاه من ارتباط دو مقوله Audio با Musicality مثل ارتباط هوش یک انسان با مهارتش در بر زدن یک دست ورق هست.

من میدان یک صدای بازسازی شدا چگونه باید باشد و من با این باورم سیستم رو setup میکنم و لازم نیست با یک موزیسین مشورت کنید چون اون چیزی برای گفتن به شما نداره. لزومی نداره که سیستمی رو بدون هدف setup کنید .

سیستم من کاراکتر زیاد داره و صداش خیلی از اون صدایی که Audiophile ها بنام neutral تعریف میکنند فاصله داره. سیستم من neutral هست اما به معنایی دیگر و من بر روی این neutrality کار میکنم.

به عقیده من یک سیستم صوتی باید مثل یک فیلتر اکتیو باشه در تعامل با موسیقی که این فیلتر باید ابتدا موسیقی را بشناسد و بعد از آنالیز آن آنرا پخش کند، هم موسیقی و هم نتیجه آنالیز را و کاری کند که موسیقی ای که بشکل بد اجرا شده سانسور شود.

برعکس وقتی موسیقی خوب هست یعنی idea و اجرا خوب هستند باید به بهترین شکل آنرا پخش نماید .

با یک سیستم صوتی خوب شما به سختی میتوانید وقتی یک اجرای خوب میشنوید نفس بکشید و کاملا تحت تاثیر قرار میگیرید.

اگر idea خوب نباشد اما با بهترین کنسرت در بهترین سالن اجرا شود باز شما لذت نخواهید برد و خسته خواهید شد.

یک سیستم صوتی از المانهای زیادی تشکیل میشود که هیچ کدام آنها هنگام ایجاد تغییر در صدا از خود آگاهی ندارند اما یک طراح هنرمند باید به شکلی آن المان ها را در کنار هم قرار دهد که ما بیشترین ارتباط را با Idea موسیقی برقرار کنیم.

کسانی که صدای سیستم صوتی منو در خانه میشنوند باور نمیکنند این صدا همان صدای سیستم romy هست چون از اون neutrality که در ذهن دارند خیلی فاصله داره.

Read More

بخش پنجم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

جمعه 3 آوریل 2009
/ / /
Comments Closed

من دو شرط لازم و کافی برای میوزیکالیتی (بطور کلی هم برای یک صدا که شامل همه چیز از خود موسیقی گرفته تا صدای بازسازی شده) بیان کردم و لازمه بیشتر در مورد میوزیکالیتی یک سیستم صوتی توضیح بدم.

مغز وقتی به موسیقی گوش میکنید شروع به ارتباط برقرار کردن با خود صدا میکنه و در مد نرمال تمام تمرکزش خود موسیقی هست و صدا رو با رفرنسی مقایسه نمیکنه و وارد مد آنالیز هم نمیشه و سعی میکنه از شنیدن موسیقی لذت ببره. مغز ما یک پتانسیلی (مثلا 5 ساعت در روز) برای شنیدن موسیقی داره و اگر با یک صدای خوب مواجه باشه کل اون 5 ساعت رو به موسیقی گوش میده اما اگر سیستم اذیت کنه اون پتانسیل 5 ساعته در مثلا 3 ساعت به فعلیت میرسه. این پتانسیل اولیه شنیداری در آدمها بر اساس وضعیت مغزشون متفاوت هست.

تا زمانی که صدای در حال پخش شنونده رو خسته نکنه و اجازه بده مغز از موسیقی لذت ببره و راحت باشه ، مغز کارش رو انجام میده و مشکلی هم پیش نمیاد. اما هر سیستمی اجازه نمیده مغز راحت روی موسیقی تمرکز کنه و از صدا لذت ببره و ممکنه سیستم صوتی بشکلی روی صدا تاثیر بگذاره که باعث خستگی شنیداری بشه و نه تنها لذت شنیداری رو کم کنه بلکه کم کم شنونده رو به سمت خاموش کردن سیستم هم بکشونه.

چرا؟

مشکل اینجاست یک فیلتر صدا (من کل تغییرات ای که از لحظه صدابرداری و رکورد و … تا سیستم صوتی و آکوستیک خانه ما رو به اختصار فیلتر صدا فرض میکنم) به سه شکل بر روی اطلاعات کل صدا تاثیر میگذاره :

الف – تغییراتی که باعث ناخوشایند شدن صدا و خستگی شنیداری میشه

ب – تغییراتی که باعث ناخوشایند شدن نمیشه اما با حذف اطلاعاتی باعث کاهش زیبایی موسیقی میشه

ج – تغییراتی که تاثیری بر حس شنیداری نداشته و برای حس شنیداری یا مهم محسوب نمیشه و یا اهمیتش خیلی خیلی کم هست

(اینجا اضافه میکنم یک تغییر خوشایند یا ناخوشایند بر اساس تاثیرش بر بازه بین خوداگاه تا ناخودآگاه یک زمان درکی داره و برخی در لحظه (متمایل به خودآگاه) توسط مغز درک میشوند و برخی در درازمدت (متمایل به ناخودآگاه) تاثیرشون رو نشون میدهند)

مساله اینجاست هنگامی که موسیقی برای درک در مغز پردازش میشه ممکنه تغییراتی که فیلتر صدا روی موسیقی ایجاد کرده مغز رو دچار خستگی و مشکل بکنه و کاری کنه مغز در حالت مد نرمال شنیدن خسته بشه و تمرکزش رو بر روی موسیقی کاهش بده (نداشتن شرط لازم میوزیکالیتی).

ممکن هم هست کاری کنه مغز اصلا توجهش جلب نشه و به لذت بردن از موسیقی ادامه بده و زمانی توجه مغز جلب بشه که یک سیستم دیگه در کنار سیستم قبلی طوری صدا رو پخش کنه که اطلاعات کمتری رو از صدا حذف و باعث لذت شنیداری بیشتری بشه. فیلتر صدا اگر از نوع دوم و سوم بر روی صدا تاثیر بگذاره مشکل خیلی جدی پیش نمیاد (شرط اول میوزیکالیتی برآورده میشه) و شنونده به صدا عادت میکنه و در این حالت شنونده آرامش لازم رو داره و به شنیدن در درازمدت ادامه میده و ممکنه تا صدای بهتری نشنوه و تا پولی نداشته باشه برای سیستم هزینه نکنه (مثل همون رادیو لامپی که صداش جلب توجه نمیکنه).

تاثیر آکوستیک بد کاملا جزو دسته اول قرار میگیره که کاملا لذت شنیداری رو کم میکنه و خستگی شدید شنیداری میاره و یک آمپلی فایر با خروجی ترانس اطلاعات فرکانسهای خیلی بالا و خیلی پایین رو پخش نمیکنه که این کار به لذت شنیداری آسیب نمیرسونه و فقط از لذت شنیدن کم میکنه.

برخی تغییرات هم بی اهمیت تلقی میشوند که البته ممکنه در بخش خودآگاه ما تغییرات مهمی بنظر بیایند اما در بخش ناخودآگاه تفاوتی ایجاد نکنند مانند ابعاد تصویر صدا که به گوش من خیلی مهم نیست ابعاد و عرض چقدر باشه و یا فرض کنید پاسخ فاز طوری تغییر کنه که سازها کمی عقب تر شنیده شوند که از نظر من این تغییر بی اهمیت تلقی میشه و یا کمی انرژی فرکانسهای بالا کمتر بشه البته بدون دیستورت فاز که به گوش من خیلی اهمیتی نداره .

خب، با توجه به مطالبی که گفته شد برای کسی که دوست داره در مسیر درست به سمت ایده الش حرکت کنه با توجه به بودجه ای که داره طبیعتا اولویت هایی وجود خواهد داشت.

در اولین قدم باید کاملا بر روی عواملی که باعث خستگی شنیداری میشوند کار کرد و با هر بودجه ای ابتدا باید کاری کنیم سیستم صوتی و آکوستیک خانه ما تا حد ممکن تغییراتشون بر روی صدا از نوع اول نباشه تا ما در دراز مدت خستگی شنیداری نداشته باشم و بعد سعی کنیم بر اساس بودجه مون به سمتی حرکت کنیم که سیستم صوتی و آکوستیک خانه ما اجازه دهند اطلاعات بیشتری از صدا (زیبایی موسیقی) درک شود و ما لذت بیشتری ببریم و فراموش هم نکنیم که همیشه تغییراتی (از نوع سوم) هست که واقعا ارزش هزینه کردن نداره. یعنی به عبارتی اول باید شرط لازم رو برای میوزیکالیتی برآورده کنیم و بعد سراغ شرط کافی برویم.

بعد از برآوردن شرط لازم با نگاهی درست و با شناخت سلیقه شنیداری مان و موسیقی هایی که بیشتر میشنویم به سمت شرط کافی میرویم. شرط کافی یک صدای زیبا اینه که ما هر چه بیشتر در موسیقی غرق و ارتباط عمیق تر و حسی تری با موسیقی برقرار کنیم.

در این مسیر ما باید بیشتر به ناخوداگاه توجه کنیم و به دنبال کمتر حذف کردن اطلاعات میکرو ای باشیم که آن اطلاعات در بخش خودآگاه خیلی مهم بنظر نمیرسند اما در خودآگاه ما تاثیرات عمیق تری دارند.

در طول مسیر بهتر شدن باید همیشه مواظب باشیم آن شرط اولیه برقرار بماند چرا که ممکن است یک تغییر در صدا خیلی چیزها رو بهتر کنه اما تا حدی اون شرط لازم رو زیر سوال ببره و این تغییر یک راه حل درست بحساب نمیاد.

این نگاه رومی برای من خیلی جذابه ، بنظر من این آدم یک ایده ال گرای واقعی است Perfectionist و خیلی خوب در مورد پدیده ای مانند DSP برای تصحیح پاسخ اتاق حرف میزنه ، رومی میگه یک Approach یا همان روش برای بهتر کردن باید Pure باشد به این معنی که روش مذکور باید هم در جهت حل مشکل و بهتر کردن در آن بعد خاص باشد و هم این راه حل مشکلات کوچک دیگری (در پزشکی بهش میگیم عوارض جانبی) را در ابعاد دیگه درست نکند حتی اگر مقیاس مشکلات پیش آمده خیلی خیلی کوچک و در مجموع نتیجه قابل قبول باشد. رومی با نگاه به این شکل بهتر کردن مخالف هست و میگه همیشه یک راه حل درست و Pure هست که هم کمک میکنه در اون بعد و شاخص ای که میخواهیم پاسخ بهتری جواب بده و هم در هیچ بعد دیگه ای مشکل جدیدی درست نکنه و حتی دیگر ابعاد رو هم بهتر کنه. این نگاه دقیقا با نگاه مینی مال هماهنگ هست چرا که در مسیر مینی مال اگر راه حل ای پیدا شود به نتیجه میرسیم بدون اینکه در ابعاد دیگری به مشکل بخوریم اما در طراحی Complex ما برای حل یک مشکل از روشی استفاده میکنیم که مینی مال نیست و وقتی مثلا در شاخصی مانند گسترش فرکانسی نتیجه بهتری گرفتیم به شاخص های دیگر مانند texture لطمه میزنیم و یا در دیجیتال وضوح رو بهتر میکنیم اما ده ها شاخص دیگر را خراب میکنیم.

در یک مسیر درست حرکت کردن و پول برای یک تغییر درست دادن لذتبخش است و ما به اندازه ای که هزینه میکنیم یک چیزهایی بدست می آوریم و مثل سیستم بازی 99 درصد Audiophile های الان نیست که خرج بیهوده میکنند و چیزی بدست نمی آورند.

نکته مهم اینه که وقتی شرط لازم برقرار شد و تا حدی هم ما به یک صدای Emotional و خوب رسیدیم دیگر کم کم بیشتر متوجه موسیقی و آلبوم خریدن میشویم تا استریو فایل خوندن ، نمیگم این ارتقا ها تموم میشه اما شوق ما برای شنیدن و لذت بردن از موسیقی در مقایسه با الان خیلی پررنگ تر و بیشتر میشه.

Read More

بخش چهارم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

جمعه 3 آوریل 2009
/ / /
Comments Closed

برگردیم به تعریف میوزیکالیتی:

من میوزیکالیتی رو در مورد صدا تعریف میکنم و این تعریف کل موسیقی و صدای بازسازی شده رو شامل میشه. یعنی این تعریف به سیستم صوتی محدود نمیشه و شامل صدای سازهای مختلف و کلا هر چیزی که به شکل صدا درک بشه رو شامل میشه.

از نگاه من میوزیکالیتی یک شرط لازم داره و یک شرط کافی.

شرط لازم برای میوزیکال بودن یک صدا اینه که کمتر تجزیه پذیر رفتار کنه و موقع ارتباط با موسیقی مغز چه در بخش خودآگاه و چه در بخش ناخودآگاه توجه اش به اجزای صدا جلب نشه و تا حد ممکن صدا بصورت یک ترکیب کل درک بشه.

(باز هم تکرار میکنم این مفهوم فقط شامل سیستم صوتی نمیشه و به خود صدا توجه داره)

هر چقدر یک ساختار مانند صدا توجه مغز رو از مد ارتباط با کل اثر مانند موسیقی به سمت های دیگری بکشه یعنی صدا تجزیه پذیر رفتار کرده و اجازه نداده مغز براحتی در مد ارتباط با آن اثر (موسیقی) بمونه.

شما صدای یک ساز رو اگر در یک فضای خوب بشنوید (در صورتی که نوازنده خیلی خوب بتونه اون حس رو با ساز منتقل کنه) هرگز به شما این احساس دست نخواهد داد که اون صدا شاخص هاش چگونه هست، مثلا توجه تون به این جلب نمیشه که تصویر صدا و عمقش چقدر هست و یا چقدر صدا دینامیک خوبی داره و یا چقدر بافت خوبی داره.

وقتی صدا اون حالت تجزیه پذیر رو با خودش داشته باشه حتی با وضوح و Neutrality خیلی بالا حتی شرط اول هم برقرار نمیشه و سیستم یک صدای میوزیکال به ما نمیده. رومی میگه 90 در صد سیستمهای به اصطلاح های اند یک Conflict بین Musicality و Resolution دارند که دلیلش رو اونجا مکان بلندگو (DPOLS) میدونه.

یک مفهوم ای Audio Federation تو سایتش نوشته بود به نام Illusion of Neutrality و مطلبی هم طراح Audio Note در همین مقاله در مورد Resolution vs detail نوشته که جالبه و در هر دو اینها به این مساله اشاره داره که صدایی که جلب توجه کنه و تجریه پذیر رفتار کنه حتی در نهایت القاء حس دقت باز هم از ایده ال فاصله داره و Musical به حساب نمیاد.

طراح Audio Note میگه هم خوانی صدای دو درایور خیلی مشکل هست و هم خوانی سه تا درایور تقریبا ناممکن و دلیلش اینه هم جنس نبودن صدای درایورها میتونه مغز رو متوجه خودش بکنه و نباید صدا به دو شاخص متفاوت تجزیه بشه.

شرکت Tenor هم مفهومی بنام HIS (Harmonic Structural Integrity) تعریف کرده که معنی اش اینه نوع دیستورشن باید با افزایش فرکانس ثابت بمونه تا صدا خوب باشه و این نشون میده چقدر یک شکل بودن (Integrity) مهم هست تا مغز ما متوجه اجزای صدا نشه.

صدایی خوبه که ما رو از بند کثرت و درگیر اجزاء بودن به سمت دریافت یک کل و وحدت ببره و باعث بشه ما وارد یک فضایی بشیم که در اون زیبایی ، آرامش ، از خود بیخود شدن ، سبک شدن و در یک کلام خوب شدن رو تجربه کنیم.

من صدای سیستم 300 میلیونی رو یک در یک فضای بد شنیدم و سرم بعد از 1 ساعت درد گرفت. بنابراین اگر صدایی در اوج Neutral و دقیق بودن و Resolution خیلی بالا داشتن تجزیه پذیر رفتار کنه و توجه مغز رو از شنیدن به سمت های دیگری ببره (مثل آنالیز صدا و …) اون سیستم ارزش میوزیکالیتی اش خیلی پایین هست.

به یک ملودی دقت کنید که از یک سری اجزاء (نت های پشت سر هم) تشکیل شده، ما وقتی با اون ملودی ارتباط برقرار میکنیم کل اون ملودی و نه تک تک نت هایش ما رو به یک حس خاص هدایت میکنه. اگر نوازنده خوب نتونه اون قطعه رو اجرا کنه ما به اون حالت Involve شدن نمیرسیم و مغز ما بخاطر Involve نشدن مسیرش عوض میشه چرا؟ چون اجزای ملودی طوری به هم پیوند نخوردند که ما رو به اون حالت Emotionally Involving برسونند. این تغییر مسیر مغز موقع شنیدن سیستم در یک Audiophile به سمت درگیر اجزای صدا شدن هست و اینکه میره میگرده ببینه مشکل از کجاست و در یک آهنگساز ممکنه بشکل توجه به شکل اجرای یک نوازنده باشه و نه توجه به موسیقی.

وقتی نتیجه تاثیر ترکیب کل صدا بر خودآگاه و ناخودآگاه ما خوب نیست ما وارد دنیای جهنمی Audio میشیم. شروع میکنیم به بهتر کردن اجزای صدا ، مثلا با خریدن آمپلی فایر مدل بالاتر MKII و یا بلندگوی گنده تر مدل بالاتر سعی میکنیم شفافیت و یا وضوح و یا گسترش فرکانسی رو بهتر کنیم و فراموش میکنیم صدای خوب نتیجه ترکیب خوب هست و نه اجزای بهتر و تا زمانی که شرط لازم برای میوزیکال بودن رو نداشته باشیم پول هامون و انرژی هامون به هدر میره بدون اینکه نتیجه ای بگیریم.

قیافه عروس های امروزی رو وقتی از این آرایشگاهها میان بیرون ببینید، این قیافه ها منو یاد صدای سیستم هایی که میشنوم میندازه ، اجزا به شکل Exaggerated تغییر کرده اما کل ترکیب هیچ هماهنگی و بالانسی نداره و وقتی به این چهره نگاه میکنی انگار هر کدوم از اجزای صورت داره میره تو چشم آدم دقیقا مثل صدای سیستم های صوتی در اتاق های امروزی که موقع شنیدن همش توجه آدم به اجزای صدا جلب میشه.

وقتی از مد شنیدن و ارتباط با موسیقی توجه مون به اجزای صدا جلب میشه بدبخت میشیم چون هر ماه مجله استریو فایل و Absolute Sound یک سیستم جدید معرفی میکنه که صداش از رفرنس قبلی بهتر هست و همیشه ما در یک دور باطل و اعصاب خورد کن قرار میگیریم که نگرانیم الان دیگه آمپلی فایرمون بهترین آمپلی فایری که باید نیست. و جالب اینکه آدم هایی مثل جاناتان والین پیدا میشن که همش از عبارت The best استفاده میکنند تا بیشتر به شکل احمقانه ای روی ما تاثیر بگذارند. منم قبول دارم هر روز تکنولوژی باعث میشه که مثلا A بهتر از B در شاخص هایی بشه اما این مساله ربطی به میوزیکال بودن پیدا نمیکنه و خنده دار اینه بعد از 100 سال تبلیغ و ستاره دادن به سیستم های Complex الان دارند دوباره برمیگردند به لامپ و هورن و آنالوگ.

این مجلات کارشون ابله فرض کردن مخاطب ، به گردش انداختن پول در صنعت صدا و خط مشی دادن به یکسری بقول رومی idiot و Moron هست.

رومی راست میگه که 99 درصد نوشته های مجلات روی اجزای صدا متمرکز هست ، مثلا شفافیت بهتر شد و یا ریتم این یکی بهتره و … و کلا صحبت در مورد اجزای صدا آنهم کاملا از روی تاثیر بر بخش خودآگاه ذهن. نمیگم آنچه مینویسند کاملا دروغ هست بلکه آنچه مینویسند ربطی به میوزیکالیتی نداره و روششون از نگاه رومی یک روش غیر کارامد و بیشتر بنفع بازار هست.

http://www.romythecat.com/Forums/ShowPost.aspx?postID=50#50

یک دور باطل که فقط نفعش میره به جیب بازار …

رومی میگه حتی اگر صدا تجزیه پذیر رفتار کرد باید سعی کنی به موسیقی گوش بدی نه اینکه همش در فکر ارتقا باشی و بری در مسیری اشتباه پول خرج کنی.

جالب اینجاست ممکنه یک رادیوی کوچک لامپی صدایی تجزیه ناپذیر به ما بده در حالی که وقتی به اجزای صدای اون دقت کنی ببینی هیچ فاکتور ارزنده ای نداره، مثلا نه شفافیت بالایی داره و نه گسترش فرکانسی بالایی و نه Image خیلی خوبی و … اما کل ترکیب صدا در مقایسه با یک سیستم 100 میلیونی تجزیه ناپذیر تر رفتار کنه.

قبلا در تحلیل منگر نوشتم مقایسه پارامترهای صدای دو بلندگو برای مقایسه آنها ایده خوبی نیست و مهم اینه وقتی به صدا گوش میکنیم صدا شاخص هاش جلب توجه نکنه و خود رومی هم معتقده بهتره برای مقایسه دو صدا نیاییم با A/B تست کردن ببینیم اجزای این با اون چه فرقی دارند و بهتره اول یکی رو بشنویم و ببینیم چقدر راحت تر با موسیقی در ارتباط بودیم و بعد اون یکی رو بشنویم ببینیم وضعیت دومی چگونه هست و مقایسه اجزای صدا در تست A/B خیلی روش مناسبی خصوصا برای یک شنونده معمولی نیست.

میرسیم به شرط کافی ، شرط کافی برای میوزیکالیتی رو من هم خوانی ترکیب صدا با خود شنونده میبینم ، هر چقدر یک موسیقی با ناخودآگاه ما بیشتر و بهتر ارتباط برقرار کنه و هر چقدر تاثیر آن بر ما بیشتر باشد ما به وضعیت بالاتر و بهتری از بعد ناخودآگاهمون میرسیم.

عمق تاثیر یک موسیقی به میزان Involve شدن و غرق شدن ما و رفتن از عالم کثرت به عالم وحدت برمیگرده و البته اگر سیستم صوتی هم آن هم خوانی لازم رو با نوع موسیقی داشته باشه ممکنه این اتفاق زودتر بیفته.

وقتی ما عمیقا تحت تاثیر موسیقی قرار میگیریم و در اون فضا غرق میشیم دیگه هیچ بخشی از مغز ما متوجه صدا و اجزای صدا و کلا مقوله سیستم صوتی نمیشه و ما در یک فضای دیگر که به ناخوداگاه ما نزدیک تر است به شکلی در موسیقی حل میشیم که همه چیز های مربوط به اجزای صدا و عبارات های فای و سیستم صوتی و کابل و برق و … همه و همه فراموش میشه و از بین میره. مغز از هر چیزی شسته و فارغ میشه و جای اونرو شرابی بنام موسیقی پر میکنه.

قبلا هم گفتم هر نوع سیستم صوتی با یک نوع موسیقی ممکنه پاسخ بهتری بده (موسیقی پر تحرک با Solidstate و موسیقی حسی و آرام با لامپ) و وظیفه اون سیستم اینه در انتقال تاثیر آن نوع موسیقی بر خودآگاه و ناخودآگاه ما درست تر عمل کنه.

بنظر میرسه موسیقی هایی که تاثیرات عمیق تری بر ناخوداگاه ما دارند بیشتر حسی هستند تا ایجاد کننده هیجان در بخش خودآگاه مغز و برای همینه کلا لامپ ها در کنار آنالوگ حرف های بیشتری برای زدن دارند هرچند هم اجزای صدای آنها هنگام تحلیل در بخش خودآگاه مغز کمتر از سیستم های Solidstage و Digital شنونده رو مجذوب خودش میکنه و هم وضعیت پاسخ آنها از دید Objective زیر اسیلوسکوپ بدتر از سیستم های Complex هست.

بنظر میرسه هرچقدر صدایی Impress کننده تر باشد و تاثیر بیشتری در نگاه اول بر بخش خودآگاه ذهن بگذارد احتمال اینکه در ناخودآگاه مغز باعث ایجاد اتفاقات خوبی شود کمتر است.

نمیدانم ، شاید دلیل بهتر بودن سیستم های مینی مال (مثل لامپ و آنالوگ) هم اینست که بخاطر تغییر ابعاد کمتری از صدا احتمال تجزیه پذیری آنرا کاهش میدهند و تاثیر کمتری بر بخش خودآگاه ذهن و تاثیر بیشتری بر بخش ناخودآگاه مغز میگذارند ، شایدم بخاطر حفظ اون اطلاعات خیلی Micro صدا که در بخش خودآگاه خیلی مهم جلوه نمیکنند اما در بخش ناخودآگاه تاثیرشون خیلی زیاد میشه باعث شدند ما مینی مال رو ترجیح بدیم. (سیستمهای Complex بنظر ابعاد بیشتری رو هر یک به اندازه کمتری خراب میکنند در حالی که سیستم های مینی مال ابعاد کمتری را در مقیاس بیشتری خراب میکنند و برای همینه پاسخ آزمایشگاهی Complex ها بهتره اما پاسخ مغز ما به اونها بدتره)

(شاید این جمله شریعتی خیلی ربطی به بحث الانم نداشته باشه اما شریعتی میگه هنری که ابعاد کمتری داره و مثلا بجای سه بعد مجسمه سازی میشه دو بعد نقاشی میتونه تاثیر بیشتری بر مخاطب بگذاره.)

شرط لازم میوزیکالیتی رو من تجزیه ناپذیر بودن و Integrity اجزاء یک ترکیب تعریف کردم و شرط کافی رو به میزان عمق تاثیر صدا بر بخش ناخودآگاه ذهن و این عمق تا حدی به نوع موسیقی که انتخاب میکنیم وابسته هست.

از نگاه من شرط کافی از نظر عمیق تر بودن تاثیر صدای یک سیستم صوتی یک خیال نیست (قبلا هم گفتم های فای دروغ نیست) و زیباتر بودن و تاثیر گذارتر بودن صدای یک سیستم در مقایسه با سیستم دیگر به هیچ وجه قابل انکار نیست و فقط مشکل اینه که اولا کلا نقش سیستم صوتی این وسط اهمیت کمتری در مقایسه با دیگر شاخص هایی (مانند خود موسیقی و نوع درک و تلقی ما از موسیقی) که گفتم داره و دوم اینکه مشکل اینه تشخیص اینکه صدایی که میشنویم چقدر با ناخوداگاه ما سازگاتر است و واقعا میوزیکال تر است کار خیلی ساده ای برای همه Audiophile ها نیست.

99% تولیدات بازار بدون درکی از زیبایی ساخته میشه و اکثر Audiophile های دنیا هم بدون درک درستی از مفهوم میوزیکالیتی در مسیری اشتباه بدنبال آن میگردند ، من معتقدم اگر آگاهی باشد و اراده مخاطب همراهی کند آنگاه وضعیت تغییر خواهد کرد و امیدوارم نوشته های این سایت شروع چنین تغییری باشد.

بازار کامپوننتی میسازه که تو تست A/B در بخش خوداگاه ذهن ما تفاوت هایی در شاخص هایی حس میشه اما بعد از یک سال حس میکنیم تغییری که دادیم (تو ایران من زیاد دیدم میلیون ها پول هر سال تو این ارتقاها به هدر میره) در عمل چیزی اضافه نکرده و دلیل این مساله اینه اون تغییر بقول آرتور سالواتوره یک تغییر اساسی نبوده و تاثیرش بر ناخودآگاه ما یا خیلی کم بوده و یا اصلا بی ارزش بوده. نوشته جف رو در لینک زیر حتما بخوانید:

http://www.6moons.com/industryfeatures/mm/m3.html

مشکل دیگر صدا گرفتن در ایران است که با این آکوستیک هایی که ما داریم و با شکل بلندگو Place کردنمون هیچوقت وضعیت بهینه رو تجربه نمیکنیم و همین مساله باعث میشه چون کمتر زمانی ما Involve میشیم دوباره میفتیم تو دور باطل سیستم ارتقا دادن.

ادامه دارد…

Read More

بخش سوم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

پنج‌شنبه 2 آوریل 2009
/ / /

sound-categories-brain-4

در بخش اول نگاهی داشتم به اینکه ما میتوانیم به ساختارها و تاثیرات آنها بر ما از دیدی Subjective نگاه کنیم. در این مقاله من سعی میکنم نگاهم را در مورد دید Subjective بر اساس تجربه هایم بیان کنم. فراموش نکنیم فضای Subjective فضایی بسیار پیچیده میباشد که ممکن است کسانی که تجربه بیشتری دارند نوع نگاهشان با من کمی فرق داشته باشد ، به هر حال من از تجربه خودم مینویسم و سعی میکنم آنچه فهمیده ام را برای شما بیان کنم.

من نگاه Subjective به یک ساختار مانند صدا را نتیجه تاثیرات صدا بر مغز و ساختار پیچیده مغز میدانم. از نگاه من آگاهی و درک در انسان که بنظر نتیجه تغییراتی در مغز هست به دو صورت وجود دارد.

به این معنی که من دو حالت ناخودآگاه و خودآگاه تعریف میکنم و معتقدم هر انسانی هنگام مواجهه با یک ساختار مانند صدا دو تاثیر از آن ساختار میپذیرد یکی تاثیر آن ساختار بر بخش خودآگاه مغز و دیگری تاثیر آن ساختار بر بخش ناخودآگاه مغز.

شاید در روانشناسی ما تعریف دقیق تری ارائه بدیم و من خیلی در جریان تعریف خود آگاه یا ناخوداگاه از دید روانشناسی نیستم و الان برای خودم تعریفی از خوداگاه و ناخودآگاه دارم (یکی از دوستان پیشنهاد کرد کتاب روانشناسی کاپلان رو بخونم که باید بگم فعلا از حوصله من خارج هست).

من متقدم وقتی یک شنونده به یک موسیقی گوش میدهد یک اتفاقاتی در بخش خود آگاه ذهن میفته که این اتفاقات توسط شنونده قابل درک (در همان لحظه) و حتی قابل بیان هست. مثلا من موقع شنیدن حس میکنم صدا کمی ولومش زیاده و یا کمی شفافیت صدا کم هست و یا حس میکنم موسیقی داره به من انرژی و هیجان میده و …

هر درکی از تاثیر صدا ، چه بر حس شنیداری ما و چه درک کیفیت شاخص های صدا که در لحظه شنیدن قابل حس و قابل درک باشد را من نتیجه تاثیر صدا بر بخش خوداگاه ذهن میبینم.

اما من معتقدم غیر از تاثیراتی که در لحظه توسط مغز درک میشه ما تاثیرات دیگری داریم که ظاهرا حس نمیشه اما آن تاثیرات بر بخش ناخودآگاه ما اثر میگذارد و ممکن است ان تاثیر خوب و یا ناخوشایند باشد.

آنچه من فهمیدم این است که تاثیرات صدا بر بخش ناخودآگاه خودش را در دراز مدت بشکل یک حس نشان میدهد. مثلا من بعد از یک سال حس میکنم صدایی که میشنوم خیلی به من انرژی مثبت نمیدهد.

من بخش ناخودآگاه رو کاملا از بخش خودآگاه جدا نمیکنم و معتقدم ما یک مسیر پیوسته بین این دو داریم و هرچقدر یک تغییر بشکل نا محسوس تری در زمان بیشتری ما را متوجه کند آن تغییر بیشتر در بخش ناخودآگاه ما تاثیر گذاشته و هر تغییری در زمان کمتری مغز را متوجه خود کند آن تغییر بیشتر در بخش خودآگاه ما تاثیر گذاشته.

البته یک موسیقی همزمان میتواند در چند ناحیه بین این دو بخش تاثیر گذار باشد و نوع درک ما از یک تاثیر بر اساس در کدام قسمت واقع شدن آن تاثیر متفاوت هست.

در بخش اول نوشتم ما هم میتوانیم به شاخص های صدا توجه کنیم و هم به تاثیر صدا بر حس شنیداری. الان لازم شد مفهوم ترکیب و اجزاء رو شرح بدم.

از نگاه من هر ساختاری مانند صدا از اجزایی تشکیل میشود که مغز ما در بخش خودآگاه به دو شکل میتواند با آن برخورد کند ، یکی تمرکز و توجه به اجزای ساختار هست که در مورد صدا میشود آنالیز صدا و یکی توجه به ترکیب کل که میشود همان شنیدن صدا و ارتباط با موسیقی.

در بخش آنالیز یک تحلیل گر صدا به شاخص هایی چون شفافیت و ریتم و … توجه میکند و یک آهنگساز به اجزایی که ملودی را شکل میدهند و ممکن هست هر شنونده ای به یک بخش خاص توجه کند که این مساله همان دید Subjective به ساختار صدا و ساختار موسیقی است اما اگر مغز به اجزای یک ساختار توجه نکند وارد مد ارتباط با آن ساختار میشود که این ارتباط نتیجه تاثیر کل ساختار بر حس شنیداری انسان هست.

دقت کنید توجه به تاثیر کل ساختار صدا بر مغز هم در بخش خودآگاه همان مد آنالیز هست که ما نتیجه تاثیر کل صدا را بر احساساتمان (مانند Emotional یا Impressive) مورد توجه قرار میدهیم و مد ارتباط با موسیقی یک مد جدا از مد آنالیز هست.

در مد آنالیز مغز تمرکزش بر روی اجزای ملودی ، اجزای صدا ، وضعیت حس شنیداری است اما در مد ارتباط با موسیقی ، مغز تمام تمرکزش بعنوان یک ناظر روی هر یک از بخش ها از بین رفته و فقط و فقط وارد مد ارتباط با موسیقی میشود.

در مد ارتباط با موسیقی کل ساختار صدا شروع به تاثیر گذاری بر دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه ذهن ما میکند. به شکل زیر نگاه کنید:

brain-music

البته اگر شکل بالا خیلی مفهوم نیست میتونید به شکل زیر نگاه کنید:

brain-music-ii-copy

جدول بالا خیلی بشکل دقیق مساله رو نشون نمیده اما تا حدی بیان گر منظور من هست.

من فکر میکنم هر چقدر ما به بخش ناخودآگاه نزدیک میشویم کم کم تاثیرات از حالت چند بعدی بودن به سمت یک بعدی بودن میروند و در انتهای ناخودآگاه ما تنها یک بردار هست که به شکل بهترم و یا بهتر نیستم وجود دارد.

هرچقدر به سمت ناخودآگاه میرویم کم کم از کثرت به سمت وحدت حرکت میکنیم.

بد نیست کمی در مورد تاثیر یک ساختار بر ناخودآگاه بنویسم. ما در انسان شناسی هم با این مساله روبرو هستیم که آیا ممکنه ما ابعاد ناشناخته ای داشته باشیم که به سادگی نتونیم در مورد تعریف خوشبختی حرف بزنیم.

فلاسفه و جامعه شناسان بخاطر عمق محدود (نسبی) درک شون از انسان خیلی نمیتونند خوشبختی رو ورای دنیای محسوسات تعریف کنند و براش نسخه بپیچند و انسان همچنان بعنوان پیچیده ترین و متناقض ترین موجود ناشناخته مونده و تنها کسانی از نگاه من میتونند چیزی برای گفتن در مورد انسان داشته باشند که مثل مولانا و یا حافظ اون ابعاد نا شناخته (نا خودآگاه) رو حس کرده باشند.

مولانا درد انسان رو دوری از خدا میدونه و اونرو به نی بریده تشبیه میکنه در حالی که فروید مشکل آدم رو در حل نشدن مساله پایین تنه میدونه . فروید مشکل رو در محسوس ترین غریزه یک انسان جستجو میکنه اما مولانا در عمیق ترین و نامحسوس ترین خواسته انسان در ناخودآگاهش و بین این دو فرق زیادی هست.

مولانا یک شعر جالبی داره:

من ترا مشغول میکردم دلا

یاد آن افسانه کردی عاقبت

ما در دنیایی نیستیم که بتونیم به هم ثابت کنیم کی درست میگه اما من معتقدم ما ناخودآگاهی داریم که خیلی بیشتر از خودآگاه ما میفهمه و درک میکنه اما چون در لحظه حسش نمیکنیم ، خیلی باورش نداریم و بهش توجه نمیکنیم.

بگذریم از بحث انسان، برگردیم به درک موسیقی توسط انسان.

در دنیای محسوسات ما یک وضعیت ماکرو Macro داریم که به سمت میکرو Micro میره و هر چیزی مابین این دو وضعیت هست.

در قسمت خودآگاه مغز که ما شروع به دقت در اجزای یک ترکیب مانند صدا میکنیم بعضی شاخص ها بارز ترند و زودتر درک میشوند و برخی دیگر به نسبت کوچک ترند و کمتر به چشم می آیند. تغییراتی که در صدا ایجاد میشه هر کدوم در مقایسه با یک تغییر دیگه ممکنه بیشتر و یا کمتر حس بشه مثلا گذاشتن یک چوب روی آمپلی فایر یک تغییر کوچک بحساب میاد در مقایسه با تغییر کابل بلندگو. یک تغییر در بخش خودآگاه یک مقیاسی بین میکرو و ماکرو داره و یک وضعیتی در بخش ناخودآگاه.

ممکنه یک تغییری در صدا (مثل بهتر شدن وضعیت آکوستیکی) تاثیر کمی در قسمت خودآگاه مغز داشته باشه اما تاثیرش بر بخش ناخودآگاه زیاد باشه و برعکس ممکنه تغییری در بخش خودآگاه زیاد باشه (مثل خریدن مدل بالاتر بلندگو از همان شرکت) اما در بخش ناخودآگاه تفاوتی ایجاد نکنه.

یک اثر هنری زیبا از نگاه من باید بر اساس میزان تاثیر گذاریش بر ناخودآگاه ما مورد قضاوت قرار بگیرد و بیننده کمتر بر تاثیر آن اثر بر خودآگاه مغز ما توجه کند. تاثیراتی که بر خوداگاه تر ما حس میشود گذراتر و کم ارزش تر بنظر میرسند و نمیشود روی آنها خیلی حساب ای باز کرد و برعکس هر چقدر ما به ناخودآگاه نزدیک تر میشویم تاثیرات عمیق تر و مهم تر میشوند. (گرچه کمی بی ربط بنظر میرسه اما بد نیست کتاب قیصر و مسیح ویلدورانت رو ببینید که میگه در انتها مسیح بر قیصر پیروز شد.)

مساله مهمی که وجود داره اینه که انسانی که گوش حساس تری داره و تجربه شنیداریش بیشتر هست (مثل هنرمندی که روحیه حساس تری داره) در زمان کمتری به تاثیرات صدا بر ناخودآگاه مغزش پی میبره و کلا آگاهی اون شنونده حرفه ای در بازه بین خودآگاهی تا ناخودآگاه به نسبت یک شنونده غیر حساس به بخش ناخودآگاه متمایل تر هست. همه ما توان تشخیص تاثیر صدا رو داریم اما یکی ممکنه بعد شش ماه بفهمه تغییر جدید خوب نبوده و یکی بعد کمتر از یک ماه.

برگردیم به موسیقی و تاثیر آن بر ما:

من مفهوم میوزیکالیتی رو باید تعریف کنم آن هم بر اساس شکل تاثیر صدا بر دو بخش خوداگاه و ناخودآگاه مغز.

منظور از میوزیکالیتی همان بردار بهتر بودن صدا هست که البته از خود موسیقی شروع میشه و به بخش ناخودآگاه ما تاثیر میگذاره.

اول از همه بگذارید یک مثال نه چندان خوب بزنیم تا شاید کمی به منظورم نزدیک شده باشم.

اتفاق ای که میفته اینه که من دست از تحلیل صدا برمیدارم و شروع میکنم به شنیدن موسیقی و لذت بردن از اون و بعد از دقایقی غرق در موسیقی میشم و در ناخودآگاه ذهنم اتفاقاتی میفته که باعث بهتر شدنم (یک جور حس تعالی و …) میشه و هرچقدر این موسیقی تاثیر عمیق تری بتونه بگذاره من به جاهای بالاتری در ناخودآگاهم میرسم.

من مقصد رو Involve شدن مخاطب و به یک حالت بالاتر رسیدن میدونم که به میزان و شکل تاثیر بر ناخودآگاه برمیگرده و جاده رو یک هنر مانند موسیقی و یا شعر میبینم و ماشین رو اون ابزار به فعلیت رسیدن هنر مانند صدای ساز یا یک تابلو نقاشی.

هر هنری و هر موسیقی ای نمیتونه ما رو به اون بالاها برسونه (مثلا یک موسیقی القا کننده خشونت همیشه ما رو همین پایین ها در عالم محسوسات نگه میداره و یا آهنگ خوشگلا باید برقصند چیزی جز چند لحظه هیجان و شادی سطحی عمق بیشتری نداره) و هر انسانی هم ممکنه شایستگی درک اون هنر رو نداشته باشه (درک همه ما از یک اثر باشکوه مثل دیوان شمس مولانا یکی نیست) و در این بین ماشین که یک ابزار هست و میشه به صدای سازها و یا صدای بازسازی شده تشبیه اش کرد کمترین نقش رو این وسط بازی میکنه هرچند از نگاه من این نقش صرف نظر کردنی نیست و بقول شریعتی همیشه عرفان خودش رو در یک هنر زیبایی چون شعر نشون میکنه و آدم عاشقی چون حضرت حافظ از زیباترین اشعار برای بیان اون احساسات استفاده میکنه. البته مولانا خیلی به زیبایی شعر به اندازه حافظ توجه نداره و اگر یکی بخواد از اشعار مولانا لذت ببره باید خودش اون راه رو تا حدی رفته باشه اما شعر حافظ رو همه دوست دارند چون در عالم خودآگاه هم زیباییش قابل درک هست اما شعر مولانا به اندازه حافظ در عالم خودآگاه تاثیر گذار نیست.

یکی که عاشق موسیقی هست مثل رومی با یک رادیو هم به اون مقصد میرسه اما یکی که خیلی درک بالایی از موسیقی نداره ممکنه میلیون ها تومن پول برای یک سیستم صوتی بده تا شاید کمی نتیجه بهتری بگیره.

من فکر میکنم ممکنه با یک مقصد ما راه های مختلفی برای رسیدن به همان مقصد داشته باشیم، مثلا من با شنیدن صدای شجریان به اون مقصد برسم و یکی دیگه با صدای سه تار خودش و یکی با یک موسیقی دیگر (یعنی ما ساختارهای زیبای مختلفی داریم مثل گل های متفاوت که ممکنه هر کدوم ما از یکی شون بیشتر خوشمون بیاد ، بد نیست نوشته آقای پویان رو اینجا ببینید).

من فکر میکنم وقتی هر کدوم ما مسیری رو بر اساس سلیقه مون انتخاب میکنیم ابزار رسیدن رو هم بر اساس وضعیت اون جاده تعیین میکنیم ، مثلا من Audio Note رو برای شنیدن صدای شجریان انتخاب میکنم و شما یک سیستم صوتی دیگر رو.

حتی خداوند با اینکه نقش همه مذاهب رو یک چیز میدونه و پیام رو یک چیز میدونه اما در قرآن میگه خودش خواسته مذهب ها شکل های متفاوتی داشته باشند و همه عین هم نباشند.

هر کدوم ما ساختاری داریم و این ساختار بوجود آورنده یک سلیقه برای شخصیت ماست، ممکنه یکی با رنگ و نقش و کلا هنر نقاشی به اون بالاها برسه و یکی با سه تارش و یکی با شعر.

ادامه دارد …

Read More

بخش دوم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

یکشنبه 7 دسامبر 2008
/ / /

نوشتم ما میتونیم با دیدی Subjective به صدا نگاه کنیم و آنرا برای دیگران شرح دهیم. مساله شرح دادن صدا و یا احساس خودمان هنگام شنیدن کار خیلی راحتی نیست و قبلا هم گفتم روی تحلیل های هر تحلیل گری خیلی حساب باز نکنید چون هم بینشون بیسواد هست و هم کم تجربه و هم بازاری ، اینطور نیست که فکر کنید همه تحلیل گران درک عمیقی از صدا دارند نه.

هر کامپوننتی که خیلی جالب نیست رو در مجله به اون تحلیل گر کم تجربه تره میدن تا ازش بیشتر تعریف کنه و اصولا یک حرف خیلی جالبی دوست بسیار خوبم آقای چینی فروشان به من گفتند و آن این بود که خود خواننده باید به این مهارت برسه که با اطلاعات ای که داره بتونه از روی یک تحلیل، اطلاعات مفیدش رو استخراج کنه و خیلی احتمال داره یک خواننده معمولی وقتی یک تحلیل میخونه اسیر همون تاثیرات تبلیغاتی تحلیل بشه ، واقعا همین طوره و من کاملا با این مساله موافقم. ببینید مارتین کالمز چی میگه:

Two kinds of audio listener?

However the project did raise an important issue concerning how audiophiles and audio designers perceive sound, how they interpret music, and what qualities they value in both live musical performance and in sound reproduction.

Without wishing to appear excessively judgmental, the sound quality results from our team, when compared with the much more positive results reported by some other listeners seem to suggest fundamental differences in perception.

According to the first kind of listener: “I can hear clear sounds, the bass is powerful, solo instrument focus is highly defined. It drives my difficult speakers well, and, this amplifier is cool, clever, compact, convenient, ecological and good value.”

Conversely, the second kind says: “I want to tap my feet, I want to hear the life, expression and natural dynamics which help make it sound more like real music. I want the image to be stable, with deep three-dimensional perspectives; I want sparkling high resolution treble sounds which image in depth. I want a natural timbre and tonal balance.”

From personal experience I know that to be a member of the second group you need to have had experience, ideally on good quality familiar recordings, of how well these qualities can in fact be expressed in a well tuned and matched audio replay system.

Those who have not experienced these music performance qualities from reproduced audio may never know or understand what is possible. They probably run a system which has not been selected to reveal these qualities, and are therefore unlikely to be able to detect whether they are present or absent in any other component introduced into the system. The system becomes a self sustaining closed loop encompassing the listener.

It’s important that the audio system in which a product is evaluated has the potential to reveal most of the important parameters, both those helpful to listener involvement and those responsible for detail, bandwidth, power and spatial effects. Only then will the musical performance differences which we consider so important be sufficiently revealed.

It seems that the first listener group are more accepting of the balance of performance provided by Class D amplifiers, whereas those in the second group may appreciate certain aspects of Class D performance, but viewed as a whole find them dissatisfying at present.

We hope to explore this listener divide in future issues of HIFICRITIC.

من معتقدم تشریح یک صدا بر اساس اجزایش حتی به بهترین شکل برای کسی که اون صدا رو نشنیده دید عمیقی به خواننده نخواهد داد و من همیشه به تحلیل به شکل یک سرگرمی نگاه کردم و همیشه پیشنهاد کردم خود صدا شنیده و تجربه بشه و بعدش تحلیل خوانده بشه. یعنی ارزش تحلیل بیش از اینکه بخواد به ما دید درست و کاملی در مورد یک کامپوننت بده (قبل از تجربه شنیدن آن کامپوننت) به اینه که کمک کنه ما (بعد از شنیدن صدا و بعد خواندن تحلیل) تحلیل کردن رو یاد بگیریم و با شاخص های صدا آشنا شویم تا بهتر و با هزینه کمتر یک سیستمی رو بر اساس سلیقه مون Setup کنیم.

کلا صدا یک چیز هست و شرح یک کل بر اساس اجزایش رو من روش خوبی برای به تصویر کشیدن آن صدا (خصوصا برای دیگران ای که خیلی علاقه وارد شدن به جزئیات رو ندارند) نمیدانم و معتقدم بیشتر باید در مورد اثر صدا بر حس شنیداری (در سه دوره تجربه صدا خصوصا دوره درازمدت سوم) صحبت کرد چرا که صدا باید در نهایت در دراز مدت به گوش ما بالانس و Musical باشد و هرچقدر هم یک تحلیل گر در مورد اجزای صدا حرف بزند خیلی کار مفیدی انجام نداده است و باید در نهایت در مورد حس شنیداریش صحبت کند آن هم با مشخص کردن سلیقه شنیداریش.

تحلیل گر قبل از هرچیزی باید سلیقه شنیداریش رو برای مخاطب شرح بده و از صداهایی که شنیده و تجربیات گذشته اش تصویری درست به خوانند بده تا خواننده در جریان نگاه آن تحلیل گر و معیار ارزش گذاریش قرار بگیره. تحلیل گر باید اطلاعات لازم در مورد موسیقی هایی که بیشتر دوست داره و ببشتر میشنوه رو هم به خواننده بده و کلا خواننده باید درک خوبی از تحلیلگر داشته باشه.

شرایط دمو (از آکوستیک گرفته تا همه کامپوننت ها و رکوردها) و شکل Setup یک کامپوننت در سیستم باید مشخص باشه و هر کامپوننتی باید در سیستم Match خودش صدا بده چرا که هر کامپوننتی ممکنه تفاوتی که ایجاد میکنه در دو حالت Match و غیر Match خیلی زیاد باشه. مثلا Krell 505 تو حالت CAST وقتی کل سیستم Krell هست صدای خوبی داره اما وقتی سیستم از CAST خارج میشه و این سورس میره با یک ست دیگه جمع میشه ممکنه صدا رو از ایده ال دور کنه و همیشه ما یادمون میره Matching مهمتر از خود کامپوننت هاست. برای همینه حرف زدن در مورد یک کامپوننت تنها خیلی نمیتونه ایده خوبی باشه و اگر از صدای کامپوننتی تعریف کردیم باید حتما مشخص کنیم در چه حالتی Match میشه و با چه سیستم هایی Match نمیشه.

تحلیل گر میتونه از دو جهت به یک کامپوننت نگاه کنه یکی از جهت توانایی های آن کامپوننت و دیگری از جهت ضعف های آن کامپوننت و البته تا آنجایی که من میدانم تحلیل گران فقط از سمت توانایی ها نگاه میکنند. البته گاهی خجالت هم نمیکشند و از یک سورس دیجیتال 200 دلاری چنان تعریف میکنند که همون قدر از یک سورس آنالوگ 20 هزار دلاری خوب. یک تحلیل گر کم تجربه بخاطر نداشتن رفرنس های خوب در تجربه های قبلی نمیتونه بخوبی از محدودیت ها بگه اما یک تحلیل گری که تجربه های زیادی داره و صدا های خوبی شنیده خیلی بهتر از سمت محدودیت ها میتونه به صدا نگاه کنه.

من معتقدم یک تحلیل گر باید از شاخص هایی که بیشتر در نگاه اول به چشم میاد شروع کنه و برای تحلیل بر اساس اولویت مقیاس تفاوت ها جلو بره و کم کم وارد جزئیات کوچک تر بشه، یعنی طوری بنویسه که در وهله اول یک Overview خوب به خواننده بده و بعد کم کم خواننده رو درگیر جزئیات بیشتر بکنه. نویسنده نباید کاری کنه تحلیل حالت گنگ و سردرگم پیدا کنه و طوری بشه که خواننده نتونه تصور روشنی از صدا بدست بیاره.

مغز تحلیل گر خودش از لحظه ای که شروع به تمرکز روی صدا میکنه یک مسیری رو طی میکنه که اگر در همون مسیر صدا رو شرح بده بنظر من مسیر درستی هست چراکه مغز ما هم اول متوجه تفاوت های بارز تر میشه تا تفاوت های کوچک تر و به یک معنی از Macro شروع و به Micro میرسه.

همانطور که در بخش اول گفته شد ما با دو دسته مفاهیم سروکار داریم ، دسته اول مفاهیمی که به شاخص های صدا بر میگردد و در مورد اجزای تشکیل دهنده صدا صحبت میشود و در دسته دوم مفاهیمی که به تاثیر کل صدا بر روی حس شنیداری توجه دارد.

به شکلی میتوان این دو مفاهیم رو همان توجه به کل و توجه به اجزاء نامید و در در قسمت کل نگری یا همان توجه به تاثیر صدا بر حس شنیداری باید ببینیم هر سیستمی در انتقال چه حسی موفق تر است. مثلا Krell با بلندگوهای ۴ اهم ۹۰ دی بی امروزی بخاطر ماکرو دینامیک و ریتم بهتر موسیقی های خشن Rock را بهتر و با هیجان بیشتری رندر میکند، یعنی وقتی من به حس شنیداری خودم مراجعه میکنم میبینم Krell توانایی بیشتری برای ایجاد هیجان (با بلندگوهای ۴ اهم ۹۰ دی بی امروزی) در من دارد اما در مقابل Audio Note یک موسیقی حسی در دستگاه دشتی رو خیلی Emotional پخش خواهد کرد که من نتیجه میگیرم صدای Krell هیجانی تر و Impressive کننده تر هست و صدای Audio Note حالت حسی و Emotional تری دارد. حتما این لینک را ببینید که Audio Federation سیستم ها را بر اساس نوع تاثیر صدای سیستم بر حس شنیداری تقسیم بندی کرده هست:

http://www.audiofederation.com/catalog/amps/

در تحلیل و ارزش یابی حتما از موسیقی هایی استفاده کنید که بیشتر آنها را میشنوید چرا که هر سیستمی در بخشی توانایی هایی دارد و بهتر است سیستمی که شما میخرید با موسیقی هایی که میشنوید ارزش یابی شده باشد.

من معتقدم اگر یک شنونده، خیلی حرفه ای نیست و نمیخواد درگیر جزئیات تحلیل صدا بشه بهتره برای تست یک سیستم به حس خودش اعتماد کنه و اون سیستم رو با موسیقی هایی که دوست داره بشنوه، اگر احساس درونی اش در مورد صدا خیلی خوب نبود حتی اگر قیمت سیستم 500 هزار دلار بود باید این اعتماد به نفس رو داشته باشه که دست نگه داره و خرید نکنه.

برای شنیدن در این مد بهتره اصلا به خود صدا دقت نکنید (باز هم تاکید میکنم روی خود صدا تمرکز نکنید) و چند ساعتی موسیقی بشنوید و در انتها ببینید آیا احساس خوبی دارید و دلتون میخواد بیشتر صدا بشنوید یا نه ، اگر دلتون نخواست بیشتر صدا بشنوید و احساس راحت و خوب نداشتید تصمیم به خرید نگیرید و صبر کنید.

حواستون باشه موقع تست صدا رو حتما در ولوم متوسط و خصوصا پایین بشنوید و اصلا موقع شنیدن موسیقی ولوم صدا رو زیاد نکنید.

خیلی ساده هست و همه ما هم میتونیم براحتی این حس رو تشخیص بدیم با یک سوال از خودمون ، بعد از شنیدن 5 ساعت آیا دلمون میخواد باز هم به موسیقی هایی که دوست داریم گوش کنیم یا نه و آیا سیستم صوتی در این پنج ساعت اجازه داد ما در موسیقی غرق بشیم و سیستم رو فراموش کنیم؟

اگر جواب کاملا مثبت بود یعنی Passion صدا بالاست و اون سیستم صدای خوبی دارد اما اگر جواب پرسش منفی و یا حتی نه منفی و نه مثبت هست یعنی اون صدا برای ما مناسب نیست.

ممکنه شرایط آکوستیک و دمو اون passion رو از بین برده باشه اما به هر حال کسی که میخواد جنسش رو بفروشه باید بتونه از اون کامپوننت صدای خوب بگیره، اگر نتونست کاملا طبیعی هست که ما ازش کالا نخریم چون معلوم نیست وقتی هزینه کردیم اونوقت در خانه ما چه اتفاقی می افتد.

پول برای کامپوننتی که ارزشش برایتان مشخص نیست ندهید ، این کار خیلی بهتر از پول دادن و اشتباه خرید کردن هست، اگر فروشنده ای دمو نداد ازش خرید نکنید چون کارتن خریدن در نهایت نتیجه خوبی ندارد.

با این روش کم کم خود فروشندگان میفهمند باید هزینه کنند ، فضای آکوستیکی رو درست کنند و در شرایط مناسب صدا دمو بدهند، اگر شما آنها را به کارتن خریدن عادت دهید دیگر شانسی باقی نمی ماند.

تحلیل گر اول باید در مورد تاثیر صدا بر حس شنیداری بنویسد و بعد وارد جزئیات شود چون از نگاه من ممکنه یک صدایی خیلی اجزای خوبی نداشته باشه اما تاثیر ترکیبش (کل صدا) به گوش ما بالانس باشه اما در مقابل کامپوننتی اجزای بهتری داشته باشه اما ترکیب کل اش به گوش ما بالانس نباشه. مثلا ویلسون 8 نسبت به بعضی از بلندگوها ممکنه در شاخص هایی مانند Neutrality عقب تر باشه اما بالانس کل اش خیلی به گوش من عالی است . قبلا هم در مورد بالانس بودن و میوزیکال بودن در مبحث مینی مالیست صحبت کردم.

حتما برای شما هم پیش آمده که هنگام مواجهه با یک اثر هنری مثل چهره انسان گاهی از چهره ای بیشتر خوشتون میاد که اجزای صورتش به خوبی و زیبایی اجزای صورت نفر دوم نیست اما ترکیب اولی رو شما خیلی بیشتر میپسندید و در دراز مدت بیشتر از دیدن اولی لذت میبرید. چه مثالی زدما ؟!

مثلا نگاهی به این Fashion ها بندازید ، آیا در درازمدت میتونید تحملشون کنید؟! فقط برای چند لحظه وقتی روی سن میان شما رو تحت تاثیر قرار میدن اما چهره اونها اون چیزی رو که باید داشته باشه نداره (این مثال رو آقای فاطمی برام زدند که از همینجا بهشون سلام میکنم).

هارمونی ، بالانس ، زیبایی ، Musicality مفاهیمی پیچیده هستند که شاید هیچوقت نشه در چهارچوبی تعریفشون کرد و بهتره به احساسمون در مواجهه با یک ترکیب مانند صدا اعتماد کنیم و خودمون رو خیلی درگیر تعریف زیبایی و یا وارد شدن به اجزای ترکیب نکنیم. دنیای جالبی داریم ، ممکنه یک سیستم خیلی گران همه اجزایش عالی باشه اما شما لذت بیشتری از یک SET لامپی 3 واتی با 10 درصد دیستورشن با یک تنوی red قدیمی ببرید. هر طراحی رو طراح ندونید چون کمتر کسی به درک زیبایی و Musicality میرسه و بیشتر طراحان درک درستی از مفهوم بالانس و Musicality ندارند. صنعت های فای بقول رابرت هارلی 100 سال مسیر رو اشتباه رفت و بجای لامپ چسبید به ترانزیستور اما بالاخره داره برمیگرده و با لامپ آشتی میکنه.

خلاصه اینکه احساس شما اشتباه نمیکنه و به شما در مورد زیبایی صدا دروغ نمیگه ، بهش اعتماد کنید و با شنیدن موسیقی ببینید چه حسی بعد از چند ساعت دارید. اجازه ندید اجزای صدا شما رو Impress کنه و سعی کنید همه تمرکزتون روی موسیقی باشه و نه اجزای صدا.

ادامه دارد …

Read More

بخش اول Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

جمعه 28 نوامبر 2008
/ / /

بنام خدا شروع میکنیم

اول باید ببینیم چه اتفاقی داره میفته و چه مکانیسمی وجود داره که ما در مورد صدا تحلیل مینویسیم.

به شکل زیر نگاه کنید :

در شکل بالا سه ساختار (قبلا ساختار را تعریف کردم و گفتم هر ساختاری از یک سری اجزاء تشکیل میشود) وجود دارد، یکی موسیقی و دیگری ساختار Sound Reproducing رکورد و بازسازی صدا (سیستم صوتی فقط یک بخش این ساختار هست) و دیگری مغز و ساختار شنیداری انسان.

ما از دو زاویه میتوانیم به این سه ساختار نگاه کنیم ، یکی نگاه Objective و دیگری نگاه Subjective ، در نگاه Objective ما یک نگاه فیزیکی در یک ساختار ریاضیات به مساله داریم. مثلا به موسیقی میتوان به این شکل نگاه کرد : مجموعه ای از نت ها که در زمانهای خاصی پشت سر هم اجرا میشوند و هر نت یک تابع خاص در فضای فرکانسی فوریه در دو شاخص دامنه و فاز دارد و مجموعه این نت های پشت سر هم یک موسیقی را تشکیل میدهد. مطالعه بر روی موسیقی از این دریچه میشود نگاه Objective به ساختار موسیقی. در دنیای واقعی ما با مطالعه تاثیرات یک ساختار آنرا مورد مطالعه قرار میدهیم و با ابزار ریاضیات آنرا بیان میکنیم.

به سیستم های صوتی هم از نگاه Objective میتوان نگاه کرد، مثلا مدلسازی مدارات یک آمپلی فایر و تحلیل پاسخ مدار همان نگاه Objective به مساله میباشد. وقتی مینویسیم این مدار 1% دیستورشن دارد و یا پاسخ فرکانسی آن تا 20 کیلوهرتز گسترش دارد یعنی آن سیستم را بر اساس پارامترهای مدل Objective شرح دادیم.

به مغز انسان هم میتوان نگاهی Objective داشت و با مدلسازی ریاضی سیستم شنوایی و درک صدا در مغز بر اساس پارامترهای فیزیکی مانند انتقال الکترون ها در رشته های عصبی و یا میزان وجود یک ماده خاص در مغز و یا نحوه رفتار یک سلول … به مطالعه در مورد آن پرداخت. این شاخه به فیزیولوژی پزشکی مربوط میشود و مطالعه بر روی انسان از دیدی فیزیکی و Objective انجام میگردد. مثلا در این نگاه ما به تاثیر لاله گوش در ایجاد تغییر بر روی پاسخ فرکانسی صدا و رابطه آن با نوع پردازش صدا در مغز بر اساس پارامترهای فیزیکی میپردازیم.

اصولا علم بر این اساس به جلو میرود و نگاه علمی نگاهی است که یک پدیده را بر اساس تاثیرش بر چیزهای قابل مشاهده و قابل اندازه گیری مورد بررسی قرار میدهد که برای همه قابل دسترس هست.

خب تا الان در نگاه Objective ما یک ساختار را بر اساس تاثیرش بر پارامترهای فیزیکی مورد مطالعه قرار میدادیم اما در نگاه Subjective ما یک ساختار را بر اساس تاثیرش بر یک ساختار دیگر یعنی مغز و همان احساس و از دید ناظری مورد مطالعه قرار میدهیم که مغزش صدا را درک میکند.

یعنی در حالت Subjective یک انسان وقتی به موسیقی گوش میکند به تاثیر آن موسیقی بر روح و روانش توجه میکند و آنرا از این منظر مورد توجه قرار میدهد. وقتی من صدای یک سیستمی رو مثلا A میشنوم و میگم این صدا لذت بخش تر از صدای سیستم B هست یعنی با در نظر گرفتن تاثیر صدا بر مغزم این حرف رو زدم و به این میگویند نگاه Subjective به یک پدیده خارجی بنام سیستم صوتی.

در حالت Subjective ما هم میتوانیم به ساختار صدا و پارامترهای آن مانند Timing نگاه کنیم و هم به پارامترهای سیستم صوتی مانند Transparency و هم به تاثیر صدا بر مغز مانند میزان Emotional بودن و یا احساس Natural بودن توجه کنیم.

من یک کادر دور موسیقی و فیلتر های فای کشیدم و اسمش رو صدا گذاشتم که نشون بدم کل آنچه شنیده میشود رو Sound در نظر بگیریم و آنچه در مغز درک میشود را حس شنیداری.

ساختار Sound در بیرون از مغز یک مشخصاتی دارد که مغز آنها را هنگام مقایسه با صداهای متفاوت درک میکند و این پارامترها همان شاخص های Subjective صدا میباشند مانند Transparency ، Soundstage ، Timing و … که توسط مغز درک میگردند.

تا زمانی که مغز ما تفاوت های صدا را تشخیص میدهد و میتواند بفهمد چه اجزایی از صدا تغییر کرده میتواند در مورد شاخص هایی که در صدا تغییر کرده بنویسد. ببینید شاخص های صدا فقط به سیستم صوتی مربوط نمیشود و به کل چیزهایی که در صدا تغییرات ایجاد میکنند مربوط میشود. بگذارید از لحظه اول تولید یک صدا شروع کنیم، صدا توسط یک ساز یا حنجره انسان و یا یک دستگاه تولید میگردد، صدای سازها با هم تفاوت دارد و هیچ دو سازی صدایشان یکی نیست ، مثلا صدای ساز سنتوری که استاد راسخ میسازد با صدای سنتوری که یک شخص دیگر میسازد متفاوت هست ، مثل تفاوت صدای دو آمپلی فایر .

گوش ما تفاوت صدای سازها را میفهمد و میتواند در مورد شاخص های صدای هر ساز تحلیل بنویسد ، مثلا بگوید صدای سنتور آقای راسخ نسبت به صدای فلان ساز Coherence بیشتری دارد و صدای هر نت آن Weight بیشتری دارد و یا جعبه آن طوری ساخته شده که احساس خفه بودن صدا خیلی کمتر است و یا زنگ صدای هر نتش بیشتر از سازهای دیگر هست …

هر سازی مثل یک کامپوننت مشخصات خودش را دارد و ممکن است نوازنده چند تا ساز داشته باشد که برای هر اجرایی یکی از آنها را انتخاب کند. به صدای سنتور آقای پشنگ کامکار در آلبوم “بیاد عارف” اثر استاد شجریان دقت کنید ببینید چقدر صدای اون ساز با سنتورهای دیگه فرق داره.

خب میرسیم به نوازنده ساز ، طبیعتا همه نوازنده ها وقتی یک قطعه را با یک ساز اجرا میکنند آنچه شنیده میشود با هم تفاوت دارد و این تفاوت به گوش شنونده ای حرفه ای بیشتر است. مثلا سبک نوازندگی استاد مشکاتیان با نوازندگی استاد پایور متفاوت هست و میشه در مورد تفاوت اجرای هر کدام یک تحلیل بنویسیم. مثلا میشه گفت timing در نوازندگی فلان نوازنده از timing نوازنده دیگر بهتر است و یا نوازنده A از نوازنده B نت ها را دقیق تر اجرا میکند و …

حالا میرسیم به رکورد صدا ، طبیعتا هر استودیوی ضبط ای مشخصات آکوستیکی خودش را دارد و یا هر سالن کنسرتی یک آکوستیک خاص دارد که هر سازی هنگام اجرا در آن فضا صدایش شکل خاصی دارد و همان ساز در یک فضای آکوستیکی دیگر به شکلی دیگر شنیده میشود و ما میتوانیم بر اساس تفاوت های این دو فضا تحلیل بنویسیم.

مثلا بگوییم reverb صدا در محیط A کمتر اما حس Liveness صدا در محیط B بیشتر است و …

این وضعیت رو میشه در مورد تجهیزات استودیویی و آنالوگ یا دیجیتال بودن رکورد و خلاصه سیستم صوتی خانه ما و آکوستیک خانه ما ادامه داد چرا که همه این اجزا بر روی صدا تاثیر میگذارند و میشود در مورد تاثیر همه آنها تحلیل بنویسیم.

در نهایت بعد از گذشتن صدا از همه مراحل مغز ما یک صدایی را میشنود و میتواند در مورد شاخص هایش با توجه به تفاوت ها نظر دهد.

شاخص هایی که مربوط به خود صدا میشود و توسط مغز درک میگردد را من “شاخص های Subjective صدا” و یا به اختصار “شاخص های صدا” مینامم.

تحلیل گران دنیا با درک شاخص های صدا، هر صدایی را در ساختار مشخص Subjective تحلیل مینمایند و این شاخص ها به گوش تحلیل گران مشخص بوده و یک مفهوم واحد میباشد. به این معنی که وقتی دو تحلیل گر در مورد Soundstage مینویسند منظور هر دوی آنها دقیقا یک چیز هست و شاخص های Subjective صدا همانند لغات و عبارات یک زبان یک چیز مشخص هستند هرچند توضیح دادن آن مفاهیم برای کسانی که در دنیای های فای نیستند خیلی دشوار و گاهی نا ممکن هست و ممکن است هرگز نتوان یک مفهوم های فای را برای یک شخصی که صدا نشنیده و یا روی تفاوت صداها دقیق نبوده توضیح داد. توضیح برخی از مفاهیم هم نیاز به سیستم صوتی رفرنس دارد چرا که برخی از شاخص های صدا در مقیاس میکرو فقط توسط سیستمهای دقیق بازسازی میشوند.

رسیدن به درک مشترک با یک تحلیلگر و فهمیدن عبارات های فای مانند Timing نیاز به شنیدن زیاد صدا ، درک تفاوت ها در صدا و درک زبانی است که تحلیل گران از آن برای شرح این تفاوت ها استفاده میکنند.

من نتیجه میگیرم هر صدایی شاخص هایی دارد که از آنها برای تحلیل یک صدا استفاده میکنیم مثلا میگوییم این صدا Transparency خوب دارد اما Macro Dynamic خوبی ندارد و …

خب، این شاخص های subjective مربوط به صدا ها میباشد که مغز ما آنها را درک میکند اما فراموش نکنیم هر انسانی یک حس شنیداری دارد که از موسیقی تاثیر می پذیرد و میتوان اثر یک موسیقی را بر روی مغز (حس شنیداری) مورد مطالعه از دید Subjective قرار داد.

یک مثال میزنم، من میگویم آمپلی فایر Audio Note بافت صدای خوبی دارد و presence صدایش بسیار Immediate و 3D هست و … و در مقابل آمپلی فایر Krell صدای  Dynamic Macro و ریتمیک دارد. تا اینجا فقط در مورد شاخص های صدای دو کامپوننت حرف زدم و حرفی در مورد حس شنیداری خودم نزدم. حالا من میگویم وقتی در دراز مدت به Audio note گوش میدهم با موسیقی های حسی تر من احساس بهتری دارم و بنظرم صدا Emotional تر هست و وقتی در درازمدت به صدای Krell گوش میکنم با موسیقی Rock احساس بهتری دارم.

در حالت دوم من در مورد تاثیر صدای یک کامپوننت بر روی حس شنیداری خودم حرف زدم و در حالت اول فقط در مورد پارامترهای Subjective دو صدا صحبت کردم.

نتیجه میگیرم مغز ما (بخش حس شنیداری) که موسیقی در آن پردازش و درک میشود ساختاری دارد که میتوان بشکل Subjective به آن نگاه کرد و در مورد تفاوت احساسات مان وقتی به یک صدا گوش میکنیم بنویسیم.

عباراتی مانند Emotional ، Impressive ، Passionate ، Ease ، Sweet عباراتی هستند که ما آنها را هنگام حس کردن یک صدا بکار میبریم و کاری به اجزای صدا نداریم و در این حالت تاثیر کل یک صدا بر حس شنیداری ما مورد مطالعه و توجه قرار میگیرد.

بنابراین ما با دو گروه از اصطلاحات روبرو هستیم ، اصطلاحاتی که برای تحلیل اجزای صدا بکار میبریم و اصطلاحاتی که برای توصیف تاثیر کل صدا بر حس شنیداریمان بکار میبریم.

ادامه دارد …

Read More

Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

دوشنبه 24 نوامبر 2008
/ / /

مدتی بود که روی مفاهیم های فای و کلا مساله تحلیل نوشتن کار میکردم. مطالبی آماده شده که کم کم تایپ خواهد شد.

هدف اینه دوستان با این مقوله بیشتر آشنا شوند هرچند معتقدم بدون شنیدن صدا در کنار یک تحلیل گر نمیشه براحتی به درک مفاهیم رسید.

به هرحال سعی میکنم به شکلی مناسب و قابل فهم تر این مفاهیم رو شرح بدم.

هدف من از این نوشته ها اینه خواننده من بتونه شنونده حرفه ای تری بشه و بتونه بهتر از قبل صدا رو بشناسه هرچند معتقدم نوشتن تنها خیلی کمک بزرگی نیست و این فرایند بیشتر نیاز به شنیدن در کنار یک شنونده حرفه ای داره.

به هر حال فکر میکنم نوشته ها براتون جالب باشه و امیدوارم تاثیر مثبتی داشته باشه.

چند تا که چه عرض کنم کلی مطلب تایپ نشده هم دارم که امیدوارم زمانی برای تایپش پیدا بشه.

خبر خاصی هم ندارم و همه چیز روبراه هست

خوش باشید

Read More