Search Results for مفهوم مینیمالیست در طراحی

مفهوم مینیمالیست در طراحی – بخش هفتم

یکشنبه 20 ژانویه 2008
/ / /

قبلا اشاره کردم به اینکه Specification ها و Measurement ها نمیتوانند به ما دید خوبی بدهند اما با تجربه ای که من داشتم درک مفهوم مینی مالیست کمکم کرد دلیل بسیاری از تفاوت ها رو بفهمم. بیشترین تاثیر در ک این مفهوم به این مساله برگشت که ممکنه سیستمی خیلی گران باشد اما من از صدایش لذت نبرم و بسیار محتمل است سیستمی خیلی ارزان باشد اما صدایش به گوش بنشیند. جدا از درک تاثیر آکوستیک ، Matching ، کابلها ، مساله break-in و سلیقه شنیداری درک مفهوم مینی مالیستی کمکم کرد تا نگاه بهتری به قضیه های فای داشته باشم. مفهوم مینی مالیستی یک مفهوم نسبی بوده و من اینجا نمی گویم همه سیستمهای مینی مال با همه موسیقی ها صدایی Musical دارند و همه سیستم های غیر مینی مال صدای غیر میوزیکال. ما نمیتوانیم همه مسائل را در یک جمله خلاصه کنیم و یک قانون کلی استخراج کنیم. اما میتوانیم به سیستمها از این بعد هم نگاه کنیم تا پاسخ برخی از چراها رو بگیریم. من تجربه زیادی ندارم اما آنچه تا الان فهمیدم این بود که در حالت کلی سیستم مینی مال Musical تر از سیستم غیر مینی مال هست و با پیچیده شدن یک سیستم احتمال کاهش کیفیت شاخص های Micro زیاد میشود و در عوض ممکن است شاخص های Macro بهتر شود. البته طراحان حرفه ای سعی میکنند برای از دست ندادن شاخص های میکرو تا حد ممکن با افزایش هزینه و بهتر کردن قطعات به یک نقطه خوب برسند و پیچیدگی بیشتر خیلی به لذت صدا لطمه نزند اما طراحان غیر حرفه ای فقط کار را خراب میکنند. بدترین حالت اینست که شما یک سیستم غیر مینیمال ارزان (بازار پر هست از این جور سیستمها) بخرید چون احتمال میوزیکال بودن آن خیلی خیلی پایین است مثل بلندگوی من. من یک بلندگوی 3way دارم که کابل داخلی بلند و کراس آور ارزانی داره و در مجموع یک سیستم غیر مینی مال بحساب میاد. صداش در میکرو لطافت نداره و من فکر میکنم این بلندگو بیشتر بدرد سرو صدا کردن میخوره تا لذت بردن از موسیقی . البته Dynaudio در بین بلندگوهای بازار کیفیت نسبتا خوبی داره و مثلا مدل 42 یا 52 اون انتخاب مناسبی هست اما مدل 82 به همین دلایلی که گفتم نمیتونه صدای میوزیکالی داشته باشه. در مقابل ویلسون هشت یک سیستم نسبتا غیر مینی مال هست اما صدای خیلی خوبی داره. هرچند این بلندگو در شاخص هایی مثل Immediately و Transparency حرف آخر رو نمیزنه اما من صدای این بلندگو رو بعنوان یک سیستم غیر مینی مال خیلی دوست دارم. مشکل اینجاست که هرچند ویلسون با افزایش پیچیدگی ، خوب توانسته صدا رو Musical نگه داره اما در مقابل برای این بلندگو داره سی هزار دلار میگیره. یعنی میشه سیستم رو بدون کاهش خیلی محسوس میوزیکالیتی تا حدی پیچیده کرد اما قیمت افزایش خیلی صعودی خواهد داشت. من به مساله انواع موسیقی قبلا اشاره کردم و اینکه اگر یک موسیقی بیشتر حالت هیجانی و سرو صدا کردن داشته باشه حتما با سیستمهای غیر مینی مال جواب بهتری میده مثلا موسیقی متال رو نمیشه با یک SET و بلندگوی Single Driver شنید و باید اونرو در یک سیستم 3way با آمپلی فایرهای پرتوان Solidstate بشنویم. چون یکی از دلایل پیچیده تر شدن سیستمها مساله موسیقی های جدید با دینامیک بیشتر بود باید همواره در نظر داشته باشیم یک طراح نمیتواند همه شاخص ها رو با هم در حد خیلی خوبی نگه داره و حداقل این کار در قیمت های متوسط و معقول اصلا ممکن نیست. پس بهتره ما در انتخاب ببینیم چه موسیقی هایی دوست داریم و بعد بر اساس اون انتخاب کنیم . اگر شما یک بلندگوی 4way با Solidstate مثلا 500 واتی میگیرید نباید انتظار داشته باشید هم متال عالی پخش بشه و هم Vocal یک موسیقی آرام و حسی. باید این انتظار رو داشته باشید که خونه دوستتون که یکی سیستم مینی مال و ارزان داره صدای Midrange دوست داشتنی تر پخش بشه.

برای اینکه بیشتر در جریان نگاه من قرار بگیرید بد نیست تجربه هایی که موجب شد من به این نگاه برسم رو برای شما شرح بدهم. اول اینکه من در خانه یک ضبط سونی بسیار کوچک دارم که یک طبقه تقویت ترانزیستوری Class A داره با دو تا درایور ساده و تقریبا طول مسیر سیگنال از نوار Tape تا بلندگو کمتر از 15 سانتی متر هست. Tape در مقایسه با دیجیتال مینی مال بوده و این سیستم در حالت کاملا مینی مال صدا رو پخش میکنه. باور کنید من صدای شجریان رو در این ضبط به گونه ای میشنوم که میشه گفت حتی در سیستمهای خیلی خیلی گران هم نشنیدم. طبیعتا این سیستم نه گسترش فرکانسی بالایی داره و نه ماکرو دینامیک بالایی اما vocal رو خیلی شنیدنی پخش میکنه. خونه یکی از دوستان بسیار خوبم جناب مهندس پوینده یک تست جالب گرفته شد که نشان میداد آمپلی فایر 600 واتی 200 کیلویی Solidstate واقعا نمیتونست Presence و لطافت Midrange یک آمپلی فایر لامپی رو داشته باشه.باز در خانه همین دوست ایشان سورس دیجیتال رو بدون استفاده از Pre مستقیما به Power وصل کردند که انگار صدا یک پله به ما نزدیکتر شد و شفافیت افزایش یافت. خودم در خانه بارها این تست ها رو انجام دادم مثلا کابل ها رو کوتاه میکردم ، سورس رو به پاور Direct میکردم و … یه تجربه جالب دیگه صدای هدفون گوشی زیمنس من بود. من یک گوشی به نام SL45 داشتم که mp3 پخش میکرد و من تقریبا اونرو زمانی خریدم که NAD داشتم با Dynaudio . باورم نمیشد چرا صدای این گوشی 200 هزار تومنی از صدای سیستم من شنیدنی تر هست. فقط هزینه کابل بلندگوی مانستر من 150 هزار تومن بود و این مساله واقعا آزارم میداد. گاهی فکر میکردم نکنه های فای یک دروغ بزرگ هست ، گاهی هم فکر میکردم شاید اگر 100 میلیون داشتم مشکل حل میشد. اما اون زمان نمیتونستم بفهمم چرا و بدترین چیز اینه که آدم در یک برزخ گیر کنه و نفهمه چرا؟!

تجربه دیگه صدای Manger Sidekick بود که خیلی برام جالب بود و تحلیل اونرو بزودی در سایت میگذارم. منگر یک مدل خیلی ساده و کوچک داره بنام SideKick که خیلی مینی مال هست. یک کراس آور خیلی ساده (فیلتر بالاگذر) با کابل داخلی کمتر از 10 سانتی متر و تنها یک درایور. صدا با سورس آنالوگ و یک Integrated با توان پایین دمو شد. Integrated ها در مقایسه با Pre Power و یک کابل واسط در حالت کلی مینی مال تر هستند و توان کمتر اونها باعث میشه طبقات کمتری داشته باشند و در مجموع مینی مال تر هستند (یکی از دلایل علاقه من به ASR هم همین مساله Integrated بودن هست که همه تحلیلگران میگویند Presence و Texture صدای این آمپلی فایر فوق العاده هست و Presence جزو شاخص هایی است که در حالت مینی مال حفظ میشود) . صدای Sidekick با سورس آنالوگ به گوش من خیلی جالب بود و من احساس میکردم این سیستم تنها به یک کابل کوتاه حداکثر 1.5 متری نیاز داره نه چیزی بیشتر. طول کابل کمتر هم یعنی مینی مال تر بودن و من اعتقاد خیلی زیادی دارم به اینکه تحت هر شرایط طول کابل باید زیر 1.5 متر (برای آمپلی فایر Stereo) و زیر یک متر برای Monoblock انتخاب بشه. من دوست دارم از این بحث چند نتیجه بگیرم. یکی اینکه گول سروصداها و تبلیغات رو نخوریم و وقتی شنیدیم بلندگویی 500 کیلو وزنش هست 2 متر ارتفاع داره و 10 تا درایور جا نخوریم چون صدای خوب ربطی به این چیزها نداره. برای انتخاب اول ببینیم چه موسیقی گوش میدیم و بدونیم هر طراح محدودیت هایی داره و انتظار نداشته باشیم سیستمی وجود داشته باشه که همه نوع موسیقی رو در بهترین حالت پخش کنه. سعی کنیم بیشتر در جهت کوتاه کردن و سادگی حرکت کنیم تا بزرگی و پیچیدگی. اگر یک بلندگوی 2way برای اتاق ما مناسبه به سمت 3way نرویم. خصوصا در قیمت های متوسط و پایین سعی کنیم تا حد ممکن سیستم رو مینی مال جمع کنیم و تنها در قیمت های بالا بسمت غیر مینی مال حرکت کنیم البته با دقت زیاد و شنیدن صدا و در نظر گرفتن همه پارامترها. در نهایت تنها یک جمله هست که فکر میکنم صد در صد درسته و میشه به عنوان قانون اون رو بپذیریم ، اینکه تنها ملاک ارزش گذاری برای سیستم ها احساس ماست نه چیز دیگه و ارزش یک سیستم تنها و تنها به میزان رضایت شنیداری من از اون برمیگرده و نه چیز دیگه. راستی یادم رفت بگم سه شرکت خیلی به این مفهوم اهمیت میدهند یکی 47 Lab و دیگری AudioNote و دیگری Pass Lab .طراح شرکت Pass Lab یکی از طراحانی هست که اعتقاد زیادی به مساله مینی مالیستی داره و اینجا گفتگویی با Stereophile داشته (حتما بخونیدش).
لینک های زیر شاید براتون مفید باشه :

http://www.high-endaudio.com/ (حتما بخوانید)

http://www.passlabs.com/

http://en.wikipedia.org/wiki/Minimalism

Read More

مفهوم مینیمالیست در طراحی – بخش ششم

شنبه 19 ژانویه 2008
/ / /

تا الان اینگونه نتیجه گیری کردم که هر طراح بر اساس تجربه ای که دارد درکی از رابطه بین دو فضای شنیداری و ریاضی دارد. برخی از طراحان (مانند Pass Lab ، 47 Lab ، Spectral ، Solaja Audio ، تا حدی BAT) اعتقاد دارند برای اینکه شاخصهای مهم شنیداری دست نخورده بماند و ما بیشترین لذت را از صدا ببریم باید طول مسیر سیگنال را تا حد امکان کوتاه نگه داریم و مدارات واسط حداکثر سادگی را داشته باشند. به این نگاه Minimalism و به این افراد Minimalist در Audio Design میگویند. Minimalist ها اعتقاد دارند اون حس و حال موسیقی که مایه لذت شنیداری انسان میشود در سیستمهای پیچیده Complex از بین میرود و کوتاه تر کردن و ساده تر کردن مدارات بهترین راه حل برای به حداکثر رساندن Musicality یک سیستم هست. شاید این جملات را شنیده باشید:

>> Less is More

>> Only The Simplest Can Accommodate The Most Complex

>> The theory or practice in art or design of using the fewest and simplest elements to achieve the greatest effect

یکی از شاخص های بررسی یک سیستم نگاه کردن به آن از بعد میزان پیچیدگی است. یعنی ما میتوانیم پارامتری بنام سادگی تعریف کنیم که هر سیستمی را در مقایسه با دیگری از این بعد بسنجیم. سیستم ها نسبت به هم در طراحی ساده تر یا پیجیده ترند. مثلا مدارات ترانزیستوری با توان بالا از بیش از 8 طبقه مدار استفاده میکنند اما مدارات لامپی تنها از 2 یا 3 طبقه. بنابراین یک آمپلی فایر لامپی مدار ساده تری نسبت به یک آمپلی فایر ترانزیستوری دارد. هر چقدر تعداد طبقات کمتر و سیگنال صدا تا رسیدن به گوش ما مسیر کوتاه تری را طی کند میگوییم سیستم Minimal تر است. طراحی یک سیستم بشکل مینی مال مزایا و نیز محدودیت هایی دارد همانطور که با پیچیده تر شدن سیستم پارامترهایی بهتر و پارامترهایی هم بدتر میشود و ما همیشه در ازای بدست آوردن ممکن است چیزی را از دست بدهیم. مثلا وقتی یک بلندگوی Single درایور به ما یک Ambience Field پیوسته میدهد اما گسترش فرکانسی آن محدود هست ما سعی میکنیم با چند درایوری کردن و 3way کردن بلندگو گسترش فرکانسی را افزایش دهیم اما در عوض Coherency را به نسبتی از دست میدهیم. شما نمیتوانید همه پارامترها را با هم بهتر کنید و این کار حتی با افزایش خیلی زیاد هزینه هم کاملا تحقق پیدا نمیکند. مثلا من فکر نمیکنم در دنیا یک SolidState Power Amplifier بالای 500 وات توان باشد که Immediately یک آمپلی فایر لامپی SET با توان 8 وات را داشته باشد. از نظر من محال هست حتی اگر قیمت تمام شده آمپلی فایر 500 واتی بالای 100 هزار دلار باشد این آمپلی فایر هم گسترش ، ریتم و دینامیک یک Solidstate خوب را داشته باشد و هم Immediately ، Presence و Texture آمپلی فایر لامپی را. عمر های فای من به گذشته قد نمیدهد که بدانم چه اتفاقاتی افتاد و چرا طراحی سیستمها بیشتر بسمت Complex رفت اما حدس من به دو چیز برمیگردد. یکی اینکه سیاستهای حرکت های فای در دنیا تابع بازار (منظورم جایگزینی ایده ال گرایی با افزایش سود هست) بوده تا ایده ال گرایی انسان و دوم متنوع شدن انواع موسیقی و استرینگهای صداست. البته میشه دلیل سومی هم مبنی بر عدم صلاحیت شرکتهای های فای آورد که این مقوله سوم تا حدی در مقوله اول میگنجد. در ابتدا همه چیز ساده بود یک سورس آنالوگ و یک بلندگوی هورن. بعد کم کم پیچیدگی شروع شد. آنالوگ شد دیجیتال و سیگنال دو مسیر به مسیر حرکتش اضافه شد یکی مسیر تبدیل به دیجیتال AD و دومی مسیر دیجیتال به آنالوگ DA که این افزایش مسیر کیفیت سیگنال رو کاهش داد و من با تجربه ای که تاکنون داشتم فکر میکنم دیجیتال یکی از غلط های بزرگی بود که صنعت های فای توسط سونی و فیلیپس کرد. من سی دی Audio رو در دستگاه 50 هزار دلاری dCS Scarlatti شنیدم و فکر میکنم dCS در بالاترین حد ممکن دقت صدا رو پخش میکرد اما صدا شاخص دیجیتال داشت و از آنالوگ فاصله داشت. خب الان دیجیتال شده SACD و DVD-A اما هنوز هم بسیاری شنوندگان حرفه ای معتقدند Reality صدای آنالوگ رو هیج CD دیجیتالی نداره. بلندگوها از حالت Single Driver بسمت چند درایوری رفتند و مساله کراس آور و طولانی شدن طول کابل متصل به درایور پیش آمد. آیا بلندگوهای بزرگ و 4Way همه مشکلات رو حل کردند؟ از نظر من نه و در بسیاری از مواقع این بلندگوها خیلی چیزهای خوب رو از صدا کم کردند. مدارات ترانزیستوری با توانهای بالا و تعداد طبقات زیاد ترانزیستور جای لامپ رو گرفتند اما هنوز هم نتوانستند در همه شاخص ها به لامپ برسند و حتی در قیمت های خیلی بالا خیلی راحت ما Bloom صدای یک SET ارزان رو به یک آمپلی فایر Solid صد هزار دلاری ترجیح میدهیم. وقتی دیجیتال پیشرفت کرد کم کم پردازشهای دیجیتال مانند Upsampling و الگوریتمهای ریاضی خاص در DSP ها مورد توجه قرار گرفتند و مسیر سیگنال پیچیده تر از قبل شد. رابرت هارلی در تحلیل سورس دیجیتال Esoteric مینویسه با استفاده از فیلترهای دیجیتال شاخص هایی خوب و شاخص هایی هم مانند Presence بدتر میشه. کمپانی هایی مثل AudioNote ، Zanden ، 47 Lab و Goldmund اعتقاد دارند تا حد ممکن باید از پیچیدگی و پردازش اضافی پرهیز بشه خصوصا وقتی نخواهیم خیلی هزینه کنیم. با چند درایوری شده کرآس آورها هم پیچیده تر شدند و مدارات آنها پیچیدگی مسیر سیگنال رو افزایش داد. پاسخ فاز خراب شد و الانا دارند فکر میکنند این مشکل رو چگونه حل کنند. کابلها هم بخاطر طول زیاد بالای یک متر مجبور شدند از یک شبکه سلفی خازنی (جبرانساز) استفاده کنند تا سیگنال در طول مسیر بهتر منتقل بشه اما این جبران سازها مشکلات خاص خودشان را داشتند و برخی شاخص ها را به نسبت خرابتر کردند. برای جریان دهی بیشتر Class A ها شدند Class A/B و مدارات Push Pull بشکلی دیگر بر صدا تاثیر گذاشتند. ما midrange رو از دست میدادیم و بجایش کنترل ، دینامیک و گسترش فرکانسی میگرفتیم. یه جورایی لطافت و نرمی رو با قدرت و صلابت معامله میکردیم. بازار به Complex بیشتر گرایش داشت چون میتونست هر روز از یک تکنولوژی جدید و هر روز از یک تغییر احمقانه حرف بزنه و به شکل بهتری پول بیشتری به جیب فروشندگان منتقل کنه. شعارهایی مثل گسترش فرکانسی از 10 هرتز تا بالای 40 کیلوهرتز با استفاده از 5 تا درایور، توان 500 وات به 8 و 1000 وات به 4 با استفاده از 50 تا ترانزیستور موازی و … استفاده از الگوریتمهای پردازش دیجیتال و … THD زیر 0.00009 درصد با استفاده از فلان تکنولوژی و …

این وسط شرکتهایی هم سعی کردند بشکل صحیحی تغییر ایجاد کنند و اینطور نباشه اگر شاخصی بهتر میشه دیگر شاخص ها آسیب جدی ببینند و در نهایت محصول جدید با یک بالانس بهتر نسبت به قبل قرار بگیره و Musicality افزایش پیدا کنه. ژاپنی ها بیشتر در این مسیر بودند و به گوش انسان اهمیت بیشتری میدادند. آنچه من با تجربه اندکی که داشتم بر من مشخص شد این بود که با پیچیدگی سیستم پارامترهای Macro مانند دینامیک ، ریتم ، گسترش فرکانسی ، Slam ، Detail بهتر میشد اما در مقابل پارامترهایی در مقیاس Micro مانند Texture ، Immediately ؛ Presence ، Naturalness و لطافت کمتر میشد. بعبارتی پیچیدگی در مقیاس Macro صدا رو بهتر میکنه اما در مقیاس Micro اون ظرافت و لطف موسیقی رو کاهش میده و از نگاه من Musicality (به گوش خودم) کمتر میشه حتی در قیمت های بالا. حرکت در مسیر مینی مال سخت تر است و رسیدن به یک بالانس بهتر با حفظ سادگی و خراب نکردن پارامترهای Musical کار ساده ای نیست. من نمیگویم یک سیستم غیر مینی مال 100 میلیونی (با فرض اینکه این 100 میلیون واقعی باشد و هزینه تمام شده همین قدر باشد) صدای بدتر و غیر میوزیکال تری به نسبت یک سیستم مینی مال یک میلیونی دارد اما میدانم اصل طراحی باید بر اساس سادگی و حس شنیداری باشد و زیاد شده نه من بلکه خیلی ها در دنیا صداهای چند صد میلیونی شنیده اند اما راضی نشده اند اما از صدای یک Single Driver با یک SET لذت برده اند. دنیای امروز که ما در آن زندگی میکنیم برخلاف سروصداهایش چندان دوست داشتنی و صادق نیست و اصولا من و شما باید هوشیار باشیم.


 

Read More

مفهوم مینیمالیست در طراحی – بخش پنجم

سه‌شنبه 15 ژانویه 2008
/ / /
Comments Closed

در بخش قبلی در مورد Matching نوشتم و اینکه میشه با جمع کردن صحیح صدا رو به سمتی که دوست داریم ببریم. در مورد Matching تجربه هایی دارم که بعدا بیشتر به اونها میپردازم اما همین قدر بگم که Matching کار خیلی راحتی نیست و استفاده از برندهای مختلف برای رسیدن به یک صدای بالانس و دلخواه زمان بر و مشکل تر است در مقایسه با خرید تمام کامپوننت ها از یک کمپانی. خصوصا این مساله زمانی بیشتر خودش رو نشون میده که Neutrality و Resolution سیستم بالا باشه.

هدف از طراحی یک سیستم Musical این است که طراح به نقطه ای که در نظر دارد نزدیک شود یعنی طراح باید اول از همه بداند چه صدایی میخواهد و دوم اینکه به چه شکل به این هدف نزدیک شود. ما دو چیز در اختیار داریم ، یکی مدل تقریبی مدار که بر اساس ریاضیات آنرا بیان میکنیم و دیگری حس شنیداری. به نظر میرسه هر چقدر هم مدل ریاضی مدار الکترونیکی دقیق تر هم میشود ما از حس شنیداری بی نیاز نمیشویم و از نگاه من همواره گوش باید مرجع قضاوت قرار گیرد. در طراحی عده ای سعی میکنند مرجع رو پاسخ الکترونیکی مدار قرار بدهند (مثلا کاهش THD مدار و …) و بر اساس این مدل به ایده ال نزدیک شوند و عده ای تاکید بیشتر بر شنیدن صدا دارند و مرجع آنها گوش انسان هست (یعنی تعریف ایده ال بر اساس پارامترهای شنیداری انجام میشود نه پاسخ آزمایشگاهی) اما سعی میکنند با درک رابطه پارامترهای شنیداری با پارامترهای ریاضی به یک طراحی خوب برسند. برخی مانند کمپانی GoldMund سوئیس تنها و تنها دقت آزمایشگاهی مدار را مرجع بهتر بودن میداند اما یک کمپانی مثل Zanden Audio به صدا گوش میدهد و بر اساس قضاوت گوش به جلو میرود. مهمترین عامل موفقیت یک طراح اینست که در طی تجاربی که بدست می آورد بفهمد رابطه بین پارامترهای مدل الکترونیکی مانند فیدبک منفی با پارامترهای حس شنیداری مانند ریتم چیست. هر چقدر طراح تجربه بیشتری داشته باشه و بیشتر ارتباط این دو فضا را درک کرده باشه بهتر میتونه سیستمی طراحی کنه که هم قیمت مناسب تری داشته باشه و هم Musical تر باشه. بنظر میرسه تعداد طراحان حرفه ای که شناخت خوبی از ارتباط این دو فضا دارند خیلی زیاد نیست و بیشتر کمپانی ها حرف تازه ای در طراحی نمیزنند و بیشتر کامپوننتهای بازار مدارات مشابه ای دارند تنها با المانهای متفاوت. هنوز هم درک رابطه این دو فضا کاملا آشکار و مشخص نیست و طراحان همواره درک نسبی و غیر کاملی از ارتباط این دو فضا دارند. برخی معتقدند صدای بهتر با افزایش پهنای باند و Slew Rate در بار کامل امکانپذیرهست (مثل Spectral و FM Acoustic و Goldmund) برخی معتقدند باید THD به حداقل ممکن برسد (مثل Halcro) ، برخی فکر میکنند فیدبک منفی کمتر مهمترین عامل هست (مثل Krell و Dartzeel) و… . هنر طراح از نگاه من اساس کار هست و انتخاب المانها (مثل خازن و مقاومت و …) در اهمیت پایین تر قرار دارد ، یعنی توپولوژی مدار اهمیت بیشتری دارد تا خود المانهای مدار. یک طراح خوب میداند بهتر میداند چگونه با یک هزینه محدود سیستم را Compromise کند اما یک طراح غیر حرفه ای تنها بفکر استفاده از المانهای گران تر و دقیق تر هست و برای همین هست شما در بازار کمپانی هایی را میبینید که قیمت های آنها خیلی بالاست اما صدای آنها به اندازه قیمت شان ارزش ندارد و صدای بیشتر آنها تفاوت شاخص چندانی نداشته و حرف تازه ای هم برای گفتن ندارند. اصولا طراح درست حسابی که حرف تازه ای برای گفتن داشته باشد کم هست و بیشتر کمپانی های تجاری بیشتر وقت و انرژیشون صرف تبلیغات و مشتری جمع کردن میشه تا تحقیقات . بنظر میرسه در دنیا ژاپنی ها بیشتر به حس شنیداری اهمیت میدهند تا پاسخ آزمایشگاهی و البته این حرف کاملا کلی است و استثنا زیاد داره اما به نظر من اینطور میاد و صدای کامپوننتهای اونها ملایم و Human Like تر هست.

Read More

مفهوم مینیمالیست در طراحی – بخش چهارم

چهارشنبه 2 ژانویه 2008
/ / /
Comments Closed

در بخش سوم به مسیر تکامل یک برند اشاره کردم و بد نیست الان در مورد مساله Matching با کمک گرفتن از این نمودارها اشاره ای داشته باشم. در مورد اشکال باید بگویم هم شاخص برندها و هم منطق نمایش آنها واقعی و درست نمیباشد و این نمودارها تنها برای بیان مطلب و روشن شدن مساله ارائه شده اند.

match.jpg

در شکل بالا فرض شده ما دو پارامتر در صدا داشته باشیم و دو کامپوننت Krell و ML هر کدام خصوصیت خود را داشته باشند. با جمع کردن دو کامپوننت صدای نهایی از ایده ال فاصله بیشتری میگیرد و در نقطه دورتری از مبدا قرار میگیرد. دلیل این مساله اینست که سیگنال صدا در هر طبقه یک افت کیفیتی دارد و از نظر برخی از Audiophile ها کاهش کیفیت کامپوننت ها در هم ضرب میشود. مساله چگونگی کاهش کیفیت خیلی ساده نیست اما من برای سادگی در شکل فرض کردم صدای نهایی جمع برداری دو کامپوننت هست. همانطور که میبینید صدا ، هم در فاصله دورتری از نقطه Neutral (نقطه ایده ال) قرار گرفته و هم شاخص صدای نهایی با شاخص صدای دو کامپوننت Krell و ML تفاوت دارد. فرض کنید سلیقه شنیداری شما به گونه ای باشد که صدای Krell را بیشتر دوست داشته باشید و سیستم را با تلفیق ML و Krell جمع کنید مسلما صدا از راستای بردار Krell که مورد علاقه شما فاصله میگیرد و ممکن است ترجیح دهید از یک Pre Amplifier Krell استفاده کنید تا بیشتر از صدا لذت ببرید. ممکن است سلیقه شما صدایی مابین بردار Krell و ML را بپسندد که در اینصورت جمع کردن دو کامپوننت با هم انتخاب کاملا درست و مناسبی برای شماست. مفهموم Matching از نگاه من اینست که شما کامپوننتهایی را انتخاب و با هم جمع کنید که در نهایت صدا در نقطه ای قرار گیرد که با سلیقه شنیداری شما و نوع موسیقی که بیشتر میشنوید سازگارتر باشد. همانطور که در شکل میبینید با انتخاب کامپوننتها میتوان صدا رابسمت دلخواه هدایت کرد و این مساله در جمع کردن سیستم از نگاه من فوق العاده مهم هست. بارها اتفاق افتاده که از یک سیستم Match در قیمت پایین لذت بردم اما از یک سیستم خیلی گران که صدای کامپوننتهای آنها به گوشم با هم هم خوانی نداشت لذت نبردم. هر کامپوننتی برای ورود به خانه شما باید امتحان سازگاری اش رو با صدای دیگر کامپوننتهای که دارید پس بده و به هیچ وجه من پیشنهاد نمیکنم چشم بسته یکسری کامپوننت گران و یا حتی ارزان رو با هم جمع کنید. متاسفانه بازار تنها و تنها به فکر سود و فروش بیشتر هست و بیشتر شرکتها سعی میکنند همه چیز بسازند تا از بقیه جا نمونند و هر کدام از اونها تاکید داره همه کامپوننتها رو از همون شرکت بخریم و کمتر دیده شده شرکتی در مورد سازگاری با دیگر کامپوننت ها حرفی بزنه. تا اونجایی که من میدونم نه شرکتهای سازنده به این مسائل اهمیت میدن و نه Dealer ها و اگر هم Dealer ها چیز ای رو پیشنهاد کنند از بین برندهایی که خودشون میارند پیشنهاد میدهند و نه از برندهایی که دیگران وارد میکنند. در ایران هم وضع به همین صورت هست و من ندیدم تا بحال Dealer ای کامپوننت Dealer دیگری رو پیشنهاد بده. فضای بازار یک فضای خاص با پارامترهای خودش هست و شایدم نشه خیلی انتظار داشت یک فروشنده به ما کمک کنه از بین همه کامپوننتهای بازار به یک Setup خوب برسیم اما من دوست دارم Audiophile ها در ایران خودشون با تجربه بیشتر صدا بتوانند بهتر انتخاب کنند.

Read More

مفهوم مینیمالیست در طراحی – بخش سوم

پنج‌شنبه 27 دسامبر 2007
/ / /

در بخش دوم نشان دادم سه پارامتر هنگام ارزش یابی یک صدا مهم هست. یکی نوع موسیقی که میشنویم ، دیگری سیستمهایی که از لحظه صدابرداری تا لحظه شنیده شدن از طریق سیستم صوتی نقش دارند (شامل فضای آکوستیکی ضبط و میکروفن و کابل میکروفن و رکوردر و … و نهایتا سیستم صوتی خانه ما و آکوستیک خانه ما) و ساختار سوم سلیقه شنیداری ماست. در مورد نوع موسیقی باید بگویم هر سیستمی نقاط قوت و ضعف خودش را دارد هر چند اکثر سیستمها رنج وسیعی از انواع موسیقی را بخوبی پخش میکنند اما هر کدام در یک نوع خاص موسیقی توانایی بیشتری دارند. مساله ای که وجود دارد اینست که هر یک از برندها نگاهی خاص در طراحی دارند و هنگام طراحی شاخص هایی که بیشتر مورد نظر آنهاست را در طراحی لحاظ میکنند. به عبارت دیگر هر کامپوننت صوتی در یک نقطه خاص در فضای n بعدی پارامترهای صدا قرار دارد و از نقطه ایده ال به شکلی فاصله دارد. هر چقدر طراح از قطعات بهتر و گران تری استفاده کند Neutrality سیستم افزایش یافته و آن کامپوننت در نقطه نزدیکتری نسبت به نقطه مبداء (نقطه ایده ال) قرار میگیرد. به شکل زیر نگاه کنید :

brands.jpg

گراف شکل بالا واقعی نبوده و تنها برای نشان دادن تفاوت طراحی ها مثالی آوردم. در این شکل نشان داده شده که مدلهای Krell و Linn چگونه تکامل می یابند و هر کدام از چه مسیری به نقطه ایده ال نزدیک میگردند. چون هر برندی طراحی خاص خودش را دارد و در قیمت های بالاتر بیشتر قطعات الکترونیکی استفاده شده در آنها بهتر میشود و توپولوژی طراحی تغییرات چندانی ندارد لذا تقریبا مسیر حرکت هر برند بسمت ایده ال نسبتا مشخص و معلوم هست. برای همین هست که هر وقت صدای Krell را میشنویم در حالت Blind میتوانیم حدس بزنیم این صدا صدای Krell هست و کلا شاخص صدای هر برندی تقریبا مشخص هست. هر چقدر قیمت کامپوننت های یک برند افزایش یابد خیلی شاخص صدایش تغییرات ندارد و تنها Neutrality صدا بیشتر میشود. البته این مساله قانون کلی نیست و من آنرا بر حسب تجربیاتی که تا بحال داشتم نوشتم. در شکل بالا Linn از یک مسیر دیگر به ایده ال نزدیک میشود و طراحی اش با Krell فرق دارد و هر چقدر هم قیمت هر کدام از برند ها بالاتر رود باز صدایشان با هم تفاوت خواهد داشت. هر کاربری باید بفهمد تابع سلیقه شنیداریش چه مسیری را بیشتر دوست دارد بعد بسمت انتخاب کامپوننت برود. با شناخت سلیقه خودمان میتوانیم در قیمت های پایین تر و معقول تر به نتیجه خیلی خوبی برسیم در حالی که بدون شناخت سلیقه شنیداری ممکن است 500 هزار دلار هزینه کنیم اما به اندازه هزینه ای که کردیم از صدا لذت نبریم. چقدر خوب میشد اگر به گوشمان اعتماد میکردیم و تنها حس شنیداری را ملاک انتخاب یک سیستم قرار میدادیم. چه بسا ممکن است گوش ما از صدای یک سیستم خیلی متوسط لذت زیادی ببرد و نیازی نباشد درگیر هزینه های زیاد شویم.

Read More

مفهوم مینیمالیست در طراحی – بخش دوم

سه‌شنبه 25 دسامبر 2007
/ / /

در بخش اول مفهوم تحلیل یک ساختار را بررسی کردم و نتیجه گرفتم هر ساختاری را میتوان بر اساس یک فضای متعامد شرح داد و تحلیل نمود. سیستم صوتی ساختار صدا را دستکاری کرده و ما سعی میکنیم برای طراحی سیستم Musical تر بفهمیم صدا چه اجزایی دارد و سیستم ها چگونه این اجزاء را تغییر میدهند ، با دانستن چگونگی اثر سیستم بر روی اجزای صدا میتوان فهمید چگونه طراحی کنیم تا سیستم اثر کمتری بر روی ساختار صدا داشته باشد و این دستکاری اثر کمتری بر روی لذت شنیداری بگذارد. هر کامپوننت های فای خصوصا بلندگوها در هر کلاس قیمتی (حتی بالای 500 هزار دلار) بر روی صدا اثر میگذارند و به شکلی اجزای ساختار صدا را تغییر میدهند مثلا شفافیت را کاهش میدهند ، گاهی ریتم صدا را در ضربات خراب میکنند ، از Harmonic Richness میکاهند ، فرکانسهای ناحیه Bass را محدود پخش میکنند و … این تفکر رو باید کنار گذاشت که ما سیستم ایده ال داریم و اگر 500 هزار دلار خرج کنیم دیگه به اون چیزی که باید رسیدیم نه؟! حتی در قیمت های خیلی بالا صدای کامپوننت ها با هم تفاوت دارد و صدای یک آمپلی فایر 70 هزار دلاری MBL با یک آمپلی فایر 50 هزار دلاری FM Acoustics فرق دارد. این فرق اونقدر زیاد هست که یک شنونده کاملا غیر حرفه ای آنرا براحتی در کمتر از یک دقیقه شنیدن صدا تشخیص دهد. دلیل این مساله اینست که هر کامپوننت در هر کلاس قیمتی اجزای صدا را بشکلی خاص تغییر میدهد و ساختار صدا یک پارامتر ندارد که همه کامپوننت ها بر روی یک پارامتر اثر بگذارند. همیشه در بازار این نگاه القا میشه که کدوم بهتره کدوم بدتره (مثلا Gryphon بهتره یا Krell) و کدوم کامپوننت یا تکنولوژی (مثلا لامپ بهتره یا ترانزیستور و یا Class A بهتره یا Class A/B) صدای بهتری داره. این نگاه غلط به این مساله بر میگرده که ما فراموش میکنیم ساختار صدا یک جزء نداشته و اجزای مختلفی دارد و تاثیر سیستمها بر صدا شامل تاثیر بر تک تک اجزای صدا میشود و برای همین صدای کامپوننت ها با هم از جهات مختلفی فرق داره و ما نمیتوانیم در حالت کلی بگوییم کدام بهتر و کدام بدتر هست مگر اینکه بردار ایده ال را در فضای متعامد تحلیل صدا مشخص کنیم. درک این مساله باعث میشه کمی اون حالت اگه 100 میلیون داشتم به صدای خوب میرسیدم تعدیل بشه و ما نگاه منطقی تری به مساله صدا داشته باشیم. فرض کنید در فضای شنیداری ما تنها سه پارامتر شفافیت ، ریتم و بافت داشته باشیم و هر کامپوننتی به اندازه ای خاص هر یک از سه پارامتر رو از ایده ال دور کنه مثلا Krell به اندازه 3 واحد پارامتر شفافیت را کاهش میدهد و 2 واحد بافت صدا را از ایده ال دور و 1 واحد ریتم صدا را تغییر میدهد. آمپلی فایر لامپی Lamm در مقایسه 1 واحد شفافیت را کم میکند ، 1 واحد بافت صدا را تغییر میدهد و 4 واحد ریتم صدا را خراب میکند. آیا میشه گفت کدوم بهتره کدوم بدتره؟ مسلما نه و برای ارزش یابی باید ببینیم به چه موسیقی هایی گوش میدهیم و به چه پارامترهایی گوشمان حساس تر هست. حتما انتخاب و ارزش گذاری آدمها متفاوت خواهد بود و هر کس بر اساس موسیقی ای که میشنود و سلیقه شنیداریش انتخاب خاص خودش را خواهد داشت. در حالت واقعی تعداد پارامترهای شنیداری خیلی زیاد هست و به همین نسبت تنوع صداها هم خیلی زیاد هست. تنوع صدا در همه بخشها (مانند DAC و Pre و…) وجود دارد و بلندگوها در این حلقه بیشترین تفاوتها را با هم دارند. ما در عمل برای پارامترهای شنیداری یک فضای n بعدی داریم اما برای سادگی در بیان مطلب فرض میکنیم صدا تنها دو پارامتر دارد یکی Micro Dynamic و یکی Macro Dynamic. به شکل زیر نگاه کنید :

graph.jpg

در شکل بالا یک نقطه ایده ال داریم که در مبداء مختصات قرار داره و فرض شده در این نقطه اثر سیستم بر دو پارامتر Micro و Macro صفر هست. هر چقدر از مبدا مختصات فاصله بگیریم یعنی اثر سیستم بر روی آن پارامتر صدا بیشتر شده و آن شاخص صدا کاهش کیفیت داشته است. مثلا در این شکل MBL بهترین پاسخ را در پارامتر Macro Dynamic دارد و ARC بدترین پاسخ را در پارامتر Macro dynamic و یا Tenor بهترین پاسخ را در شاخص Micro دارد و Sim Audio بدترین پاسخ را در شاخص Micro (این برندها رو اینجا تنها برای ذکر مثال آوردم و در عمل این گراف واقعیت ندارد). همانطور که میبینید هر کامپوننتی بشکلی از نقطه ایده ال فاصله دارد و هیچکدام آنها مثل هم نیستند. در مساله صدا ما دو ساختار دیگر هم داریم که بهمراه ساختار سیستم صوتی (البته قسمت صدابرداری تا مسترینگ یک رکورد را من اینجا جزو سیستم صوتی فرض کردم) نتیجه نهایی را برای حس شنیداری تعیین میکند. این دو ساختار عبارتند از ساختار موسیقی ای که گوش میدهیم و دیگری ساختار شنیداری انسان. هر موسیقی یک ساختار خاص دارد که میتوان به آن از دریچه شاخص های فضای شنیداری نگاه کرد. مثلا بخش آوازی موسیقی سنتی ایران (در صورت اجرا با سازی مانند تار) یک صدای حسی با Macro Dynamic کمتر در مقایسه با موسیقی متال هست و در مقابل لطافت ، حس و Micro Dynamic بیشتری در مقایسه با موسیقی متال دارد. هر نوع موسیقی هنگام اجرا با یک ساز یک سیگنال صوتی خاص تولید میکند که این سیگنال را میتوان بر فضای شنیداری ترسیم نمود. به شکل زیر نگاه کنید :

music.jpg

به شکل بالا نگاه کنید ، البته این شکل ربط منطقی درستی نداره چرا که مفهوم نقطه ایده ال یا مبدا برای انواع موسیقی بی معنی است و این شکل تنها برای اینه که نشون بدیم که هر موسیقی در مقایسه با دیگری شاخص های فضای شنیداری اش چگونه هست. باز هم تاکید میکنم این شکل و انواع موسیقی که در آن نشان دادیم واقعیت و منطق درستی ندارد و تنها برای اینست که یه ایده ای داشته باشیم. در این شکل موسیقی های آرامتر Macro کمتر و Micro بیشتری دارند و موسیقی های پرهیجان Micro کمتر و Macro بیشتری دارند. طبیعتا در این حالت اگر موسیقی متال را با سیستم صوتی MBL بشنویم لذت بیشتری خواهیم برد تا اینکه آنرا با سیستم صوتی Tenor بشنویم چرا که MBL توانایی های بیشتری در Macro دارد و موسیقی پر تحرکی مانند متال را بهتر پخش خواهد کرد و در مقابل سیستم Tenor موسیقی حسی در دستگاه دشتی را بهتر پخش خواهد کرد چرا که توانایی هایش در Micro از MBL بیشتر هست. برای همین است که یکی از شاخص های مهم انتخاب سیستم مشخص کردن نوع موسیقی ای است که شنونده میشنود. نمیتوان انتظار داشت یک سیستم در همه ابعاد از همه سیستمها به ایده ال نزدیکتر باشد و همیشه مساله نوع موسیقی باید در انتخاب سیستم بعنوان یک پارامتر لحاظ شود. تجربه خیلی جالبی در خانه دوست بسیار خوبم مهندس پوینده داشتم که این ادعا را ثابت میکرد. ایشان برای من با دو نوع بلندگو (ریبون و درایوری) و دو نوع تکنولوژی (ترانزیستور و لامپ) در چهار حالت تست بسیار جالبی گرفتند که نشان میداد هر نوع موسیقی با یکی از آن حالت ها بهتر جواب میداد و در نهایت به من گفتند نمیشه تنها با یک سیستم (درهر کلاس قیمتی) همه موسیقی ها رو در بهترین حالت بشنویم بلکه هر سیستمی توانایی های خاص خودش رو در پخش یک نوع موسیقی خاص داره. نتیجه اینکه در ارزش یابی نهایی برای لذت شنیداری ما تنها خود سیستم مطرح نیست بلکه نوع موسیقی ای که با آن میشنویم هم مطرح هست. ساختار دومی که بیشتر کاربران آنرا اصلا در نظر نمیگیرند سلیقه شنیداری هست. ساختار شنیداری ما آدمها با هم فرق دارد و گوش هر یک از ما حساسیت خاصی به هر یک از پارامترهای صدا دارد. مثلا گوش من به ریتم حساس هست و از Coloration لامپ اصلا خوشش نمی آید اما گوش دوستم رضا به ریتم حساسیت کمتری دارد و از صدای لامپ خوشش میاد. به شکل زیر نگاه کنید :

user.jpg

در شکل بالا تابع سلیقه شنیداری یک انسان برای دو شاخص Macro و Micro ترسیم شده به این معنی که در هر نقطه بر روی این صفحه مانند A شخص Audiophile یک میزان لذت شنیداری دارد. در مناطق تاریکتر لذت شنیداری بیشتر است و در نقاط روشن تر که از مبدا فاصله میگیرد لذت شنیداری کمتر است. در این شکل من یک توزیع نا متقارن از میزان سیاهی و سفیدی قرار دادم تا نشان دهم سلیقه هر شخصی ممکن است اینطور باشد که حتی با نزدیکتر بودن یک نقطه (مانند C) به نقطه ایده ال (مبدا مختصات) لذت شنیداری کمتری از یک نقطه دورتر مانند B داشته باشد. دلیل این مساله همان شکل تابع حساسیت شنیداری ماست. در شکل بالا نشان داده شده گوش این شنونده به Macro صدا حساسیت بیشتری دارد تا به Micro صدا و در نقاطی مانند B گوش از صدا بیشتر لذت میبرد تا در نقاطی مانند C در حالی که نقطه C از نقطه B به مرکز مختصات نزدیکتر است و احتمالا قیمت اش نیز بیشتر هست. دلیل اینکه برخی صدای لامپ را از ترانزیستور بیشتر دوست دارند و یا صدای آنالوگ را از دیجیتال حتی با فرض Neutral تر بودن دیجیتال از آنالوگ و ترانزیستور از لامپ هم همین هست. تابع حساسیت شنیداری ما به پارامترهای صدا ساده نبوده و پیچیده میباشد و Neutral تر بودن (Neutral تر یعنی به نقطه ایده ال در شکل نزدیکتر بودن) به معنی Musical تر بودن نیست.

Read More

مفهوم مینیمالیست در طراحی – بخش اول

شنبه 22 دسامبر 2007
/ / /
minimalist.jpg

در مورد طراحی سیستمها بحثی بنام Minimalist Audio Design داریم که از نگاه من درک آن کمک زیادی به ما میکند تا رویکرد بهتری داشته باشیم به مساله صدای سیستمهای صوتی. بیشتر Audiophile ها برای تصور اینکه یک کامپوننت چقدر خوب هست به Specification و یا Measurement ها متوسل میشوند، برخی به قیمت ها نگاه میکنند ، برخی به تعداد ستاره های مجلات و تحلیل ها و برخی هم مثل دوست خوبم Tony تنها و تنها به صدا گوش میدهند. قرار هست در سایت بنویسم به چه دلایلی Specification ها و Measurement ها نباید خیلی مورد توجه قرار گیرد که تاکنون وقت نشد اما در آینده حتما با دلایلی روشن در موردش خواهم نوشت اما همینقدر بگویم که تنها چیزی که غیر از تجربه شنیدن مستقیم صدا خیلی در نگاه من به مساله صدا تاثیر داشت درک مفهوم مینی مالیستی بود. جواب خیلی از پرسشها رو در ذهنم گرفتم و فهمیدم چرا ممکنه برخلاف ادعای خیلی از کمپانی ها که در تبلیغاتشون روی چیزهای خاصی تاکید میکنند سیستمی خیلی گران و دقیق باشه اما صداش دوست داشتنی نباشه و سیستمی ارزان و غیر دقیق تر باشه اما صداش شنیدنی تر و راحت تر باشه. یه جورایی درک این مفهوم کمکم کرد ذهنم اسیر تبلیغات بازار نشه و نگاه بهتری به کامپوننت ها داشته باشم.

در مورد این بحث زیاد نوشتم برای همین لازم دیدم کل مطالب رو در یک پست قرار ندهم تا شما احساس خستگی نداشته باشید.

اگر یادتان باشد قبلا ساختار را تعریف کردم و مثالهایی آوردم مثل یک قطعه موسیقی ، یک اثر هنری ، یک سیگنال الکتریکی ، یک ساختمان ، یک گل و هر آنچه که با انسان در ارتباط هست و بر انسان تاثیر میگذارد. یک ساختار از مجموعه اجزایی تشکیل میشود و بشکلی با دیگر ساختارها در ارتباط هست. مثلا یک قطعه موسیقی را میتوان یک ساختار فرض نمود که از مجموعه نت ها با فواصل مشخص تشکیل شده است. یک سیستم صوتی یک ساختار هست که از مجموعه المانهای الکترونیکی و الکتروآکوستیکی ساخته میشود و یک طراحی خاص دارد. هر ساختار اجزایی دارد و ما میتوانیم آنرا بر اساس اجزایش مورد بررسی قرار دهیم. بهتر است در ابتدا کمی در مورد مدلسازی در ریاضیات بنویسم تا نگاه بهتری داشته باشیم به مساله تجزیه و تحلیل یک ساختار. در ریاضیات ما ساختارهای واقعی را مدلسازی میکنیم ، مثلا وقتی یک قطعه موسیقی در حال پخش هست یک موج صوتی متغییر در فضا پخش میشود که ما آنرا توسط یک تابع پیوسته بنام X در حوزه زمان بیان میکنیم. تابع X در ریاضیات را میتوان مورد بررسی و تجزیه تحلیل قرار داد و ما برای این کار میتوانیم از توابع متعامد استفاده نماییم. اگر یادتان باشد در ریاضیات دبیرستان ما یک بردار در فضای سه بعدی را به سه بردار پایه تصویر میکردیم و آن بردار را بصورت حاصل جمع سه بردار پایه مینوشتیم. سه بردار پایه در جهات x و y و z بودند و البته میتوانستیم غیر از این سه بردار سه بردار دیگر متعامد تعریف کنیم مانند بردارهای فضای کروی که شامل دو زاویه و یک اندازه میشد. یعنی هر بردار دلخواه را میتوانستیم بصورت حاصل جمع سه بردار متعامد بنویسیم. در ریاضیات توابع را هم میتوان بصورت حاصل جمع توابع متعامد نوشت و ما توابع متعامد متفاوتی داریم مانند توابع فوریه ، توابع بسل ، چبی چف و … ما در تحلیلهای مربوط به سیگنال الکتریکی از توابع متعامد فوریه استفاده میکنیم چرا که با استفاده از آنها تغییراتی که یک سیستم بر روی سیگنال ایجاد میکند (معادلات دیفرانسیل خطی) را بهتر میتوانیم تحلیل نماییم. تا اینجا نتیجه گرفتیم میشود یک تابع را بر اساس یک سری توابع متعامد نوشت اما ربط این بحث به مساله ساختارها از نظر من اینست که هر ساختاری را همانند توابع ریاضی میشود با مدلسازی بر اساس اجزایش شرح داد. کافیست ما یک فضای متعامد برای تحلیل یک ساختار پیدا کنیم. چون چندین فضای متعامد میتوانیم داشته باشیم لذا یک ساختار رامیتوان از چند منظر (چند فضای متعامد) مورد بررسی قرار داد. سیستمهای صوتی بر روی ساختار صدا تاثیر میگذارند و ما میتوانیم به چند شکل این تاثیر را مورد بررسی قرار دهیم. یکی فضای فرکانسی فوریه هست که یک سیستم صوتی را بر اساس اجزایش (سلف و خازن و …) مدل میکنند و پاسخ سیستم را در این فضا بیان میکنند. مثلا میشنویم پاسخ فرکانس دامنه این بلندگو تا 25 کیلو هرتز هست و معنی آن اینست که بلندگو نمیتواند یک سیگنال سینوسی با فرکانس بیش از 25 کیلو هرتز را بدون تضعیف دامنه پخش کند. پاسخ سیستم با مدلسازی الکترونیکی یک روش برای درک مشخصات یک سیستم هست که از نظر Objectivist ها مدل کاملی بشمار میرود. فضای متعامد دیگری که از طریق آن میتوان اثر سیستم را بر ساختار صدا تحلیل کرد حس شنیداری است که بردارهای آن همان ادبیات های فای میباشد. یعنی ما آنچه از صدا درک میکنیم با پارامترهایی چون Timing ، بافت صدا ، Soundstage و … توضیح میدهیم. این فضا مورد علاقه Subjectivist ها میباشد. در این حالت ساختار صدا اجزایش میشود ریتم ، شفافیت ، تصویر صدا، جداسازی، Ambinece و در کل همه پارامترهایی که برای توصیف صدا بکار میرود. Objectivist ها به فضای فوریه و مدلسازی الکترونیکی علاقه مندند و Subjectivist ها به فضای درک شنیداری انسان و هر یک روش خودش را برای تحلیل صدا ترجیح میدهد. من بیشتر Subjective فکر میکنم تا Objective و معتقدم ملاک ارزش گذاری یک سیستم برای خودم گوشم هست نه پاسخ دستگاه زیر اسیلوسکوپ.

Read More